(Minghui.org) در سال 1996 به دلیل مزایای سلامتی فالون دافا شروع به تمرین آن کردم. بعد از آن، در کمال شگفتی دریافتم که تمام بیماریهای مزمنی که سابقاً پیوسته مرا رنج میدادند، در زمان کوتاهی ناپدید شدند.
حتی حالا، وقتی بیمار میشوم یا حادثهای رخ میدهد، فالون دافا به من کمک میکند بهبود یابم. به لطف دافا در 20 سال گذشته بدون استفاده از هیچ قرص یا دارویی کاملاً سلامت و تندرست بودهام.
پس از یادگیری دافا طولی نکشید که سلامتیام را بهدست آوردم
قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، به بیش از ده نوع بیماری مختلف مبتلا بودم. بیماریهایی که در اعضای اصلی بدنم، ریهها، کبد، کلیهها، رحم، معده و دستگاه گوارشم، داشتم، شامل مشکلات مزمن پوستی، ورم مفاصل، کمخونی و آلرژی. بهقدری بدبخت بودم که حتی در گرمترین روزهای تابستان مجبور بودم لباسهای گرم بپوشم.
در ماه مارس 1996 دوستی فالون دافا را به من معرفی کرد. مصمم شدم پس از یادگیری بیشتر این اصول معنوی، تزکیهام را آغاز کنم. پنج تمرین را با تماشای ویدئوی نمایش تمرینها، از استاد یاد گرفتم و هر روز صبح، تمرینها را در بیرون از منزل انجام میدادم.
در کمال شگفتی فقط چند ماه پس از انجام تمرینها متوجه شدم که بسیاری از بیماریهای مزمن و دردناکم ناپدید شدهاند. در ماه نوامبر 1996 معاینات کامل جسمانیام در محل کار نشان داد که در سلامتی کامل بهسر میبرم.
پزشکان گیج شده بودند؛ چگونه جابجایی غیرعادی و بهطرف پایین معدهام، میتوانست بدون عمل جراحی درمان شود؟ آنها پیشنهاد کردند یک سونوگرافی انجام دهم که تأیید کند معدهام در جای طبیعی خود قرار دارد. دوباره سلامتیام را بهدست آوردم. تمام پزشکان فکر میکردند این یک معجزه است.
برایشان توضیح دادم که همه این بهبودیها بهخاطر دافا است. وقتی آن روز به خانه بازگشتم، تمام سوابق پزشکیام را سوزاندم و تمام داروها را ازبین بردم. میدانستم تا زمانیکه در دافا تزکیه میکنم، دیگر به آنها احتیاجی ندارم.
اطمینان به نیروی شفابخش دافا
در ماه فوریه 2014 سردرد شدیدی داشتم و تمام بدنم درد میکرد، گویا دچار آنفولانزا شده باشم. وقتی آن روز بعدازظهر طبق معمول به گروه مطالعه فا ملحق شدم، تعدادی از تمرینکنندگان پرسیدند چه مشکلی پیش آمده است؛ میگفتند که احساس میکنند حالم خوب نیست. به آنها گفتم که با کارمای بیماری دستوپنجه نرم میکنم.
در چند روز بعد نیز بیمار بودم، اما توجه چندانی به آن نکردم. اجازه ندادم که آن زندگی روزمرهام را تحتتأثیر قرار دهد و همه کارها را بهطور عادی انجام میدادم. فا را مطالعه میکردم، تمرینها را انجام میدادم، افکار درست میفرستادم و با مردم درباره دافا و آزار و شکنجه صحبت میکردم.
در روز سوم و چهارم، برای دفع ادرار مشکل داشتم. دستهایم بهقدری ورم کرده بودند که نمیتوانستم یک پیاله برنج یا چوبهای غذاخوری را در دست بگیرم و پاهایم تا حدی ورم کرده بودند که نمیتوانستم چمباتمه بزنم. درجه حرارت بدنم به 40 درجه سانتیگراد رسیده بود.
پسر خواهرم که یک پزشک است، آن روز به ملاقاتم آمد. او بهطور مختصر مرا معاینه کرد و گفت که از لکههای تیرهای که در مناطق ورمکرده پوستم دیده میشود و سایر علائم میتوان فهمید که آن بیماری پورپورا است. بیماریای که ناشی از خونریزی داخلی رگهای خونی کوچک است.
او به من گفت دو مشکل ممکن است هر زمانی اتفاق بیفتد: یکی سمی شدن ادرار که سبب نارسایی کلیه میشود یا خونریزی داخلی. هر کدام از این مشکلات میتوانند بسیار خطرناک باشند. او اصرار داشت که بلافاصله به بیمارستان بروم. از او تشکر کردم و به او گفتم، خوب میشوم، زیرا اعتماد بسیار زیادی به قدرت شفابخش دافا دارم.
آن شب، افکار درستی قوی فرستادم و از استاد کمک خواستم. پس از اینکه به خواب رفتم، رؤیایی داشتم که در مکانی مشغول پاسخگویی به سؤالات چندجوابی بودم. اگر پاسخم درست بود، درد کاهش مییافت و میتوانستم برای مدتی کوتاه بخوابم. اگر پاسخ غلط میدادم، احساس میکردم مرا محکم بستهاند و دستی اعضای بدنم را بیرون میکشد.
هر زمان که بیدار میشدم افکار درست میفرستادم و دردم تسکین مییافت. آنگاه به خواب میرفتم و به پاسخ دادن به سؤالات چندجوابی ادامه میدادم. مرتب بهخواب میرفتم و دوباره بیدار میشدم تا اینکه ساعت 4:40 صبح بیدار شدم. قبل از اینکه تمرینهای صبحگاهی را انجام دهم، به توالت رفتم و هیچ مشکلی در دفع ادرار نداشتم. به لطف کمک استاد حالم بهتر شده بود.
در روزهای بعد به مطالعه فا ادامه دادم و اغلب افکار درست میفرستادم. با خودم مانند یک فرد بیمار رفتار نمیکردم و هر کاری که در گذشته بهطور معمول انجام میدادم را انجام میدادم. در عرض فقط هفت روز کاملاً بهبود یافتم. پوست تمام بدنم، خصوصاً پوست روی دستها و پاهایم پس از 20 روز شروع به ریختن کرد و در عرض یک ماه، لایه جدیدی از پوست شروع به رشد کرد.
شکستگی استخوانهایم طی 20 روز بهبود یافتند
در فوریه 2015 با موتورسیکلتی تصادف کردم. موتورسیکلت با دوچرخهام برخورد کرد و به قوزک پای چپم اصابت کرد. آنگاه من و دوچرخهام را بهشدت در عرض خیابان پرت کرد و به درون جمعیت در پیادهرو انداخت. فردی در میان جمعیت فریاد کشید: «به آن خانم مسن نگاه کنید! پس از برخورد با یک موتور و پرتاب شدن، هنوز ایستاده است!»
راننده موتورسیکلت بهسرعت سوار موتورش شد و آنجا را ترک کرد. پایم بهطور بسیار بدی آسیب دیده بود و نمیتوانستم دوچرخهام را نگهدارم. مردی جوان بهطرفم آمد و گفت: «خانم شما عملاً روی خط عابر پیاده هستید و ممکن است دوباره تصادف کنید. ممکن است حرکت کنید و کمی دورتر در پیادهرو بایستید؟ آیا کمکی لازم دارید؟»
متوجه شدم که هر دو پایم روی زمین است، اما نشانهای وجود نداشت از اینکه چگونه از دوچرخه پیاده شدهام. پایم بهشدت آسیب دیده بود و نمیتوانستم حرکت کنم. از مرد جوان خواستم که دوچرخهام را به پیادهرو ببرد. او به من کمک کرد که به مکان امنی بروم.
او متوجه شدکه پای چپم خونریزی دارد و گفت: «من دیدم که چگونه آن موتورسیکلت به شما زد و شما را تمام مسیر به کنار هل داد. خیلی خوششانس هستید که فقط پایتان آسیب دیده است، اما آن بهشکل بسیار بدی آسیب دیده است. سعی کنید حرکت نکنید.» او موبایلش را بیرون آورد و با آمبولانسی تماس گرفت. به او گفتم که خودم آن کار را انجام میدهم و از او تشکر کردم.
با یکی از بستگانم تماس گرفتم. قبل از رسیدن خانوادهام، بدون وقفه افکار درست فرستادم و این فا را تکرار کردم:
«اینگونه نیست که مسیر تزکیه دردناک است،
کارمای زندگیای پس از زندگی دیگر مانع است.
ارادهتان را آبدیده کنید،
کارما را بزدایید،
شینشینگ را تزکیه کنید،
و موجودی بوداگون شوید که برای همیشه بدن انسانی را نگه میدارد.» («علت و معلول» از هنگ یین 1)
خانوادهام بهسرعت خودشان را به آنجا رساندند و اصرار داشتند که مرا به بیمارستان ببرند و با اشعه ایکس عکسی بگیرند. به آنها گفتم نگران نباشید و اینکه فقط با انجام تمرینها در منزل، بهسرعت بهبود مییابم.
آن شب وقتی به جراحاتم نگاه کردم، متوجه شکستگی بازی در قوزک پا و استخوانی شکسته در ساق پایم شدم. دیدم که مغز استخوانم به بیرون تراوش میکند. پای چپم کبود و متورم شده بود و نمیتوانستم آن را روی زمین بگذارم. با آب تمیز آن نواحی را شستم و بانداژ کردم تا مانع خونریزی شوم. یک ساعت افکار درست فرستادم تا اینکه دردم کاهش یافت. سپس خوابیدم.
وقتی از درد بیدار شدم، زمان فرستادن افکار درست بود. پاهایم را بهآرامی درحالت لوتوس کامل گذاشتم. با کمال تعجب، درد زیادی نداشتم. درواقع بههنگام مدیتیشن کاملاً راحت بودم. اما وقتی تمرینهای ایستاده را انجام میدادم، بهشدت عرق میریختم و از درد گریه میکردم. بهلطف استاد تمرینها را کامل انجام دادم.
در روزهای بعد دو بار در روز تمرینها را انجام میدادم و فا را مطالعه میکردم. بهسرعت بهبود یافتم. در انتهای هفته سوم، میتوانستم با کمک عصا تا ایستگاه اتوبوس قدم بزنم، با اتوبوس به منزل مادرم بروم و در کارهای خانه به او کمک کنم.
با نگاه به مسیر تزکیهام در 20 سال گذشته، میبینم که رنج و محنتهای زیادی را تجربه کردهام. استاد در هر قدم از این مسیر، از من محافظت کردند تا به اینجا رسیدم. سپاسگزارم استاد!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی