(Minghui.org) (ادامه قسمت اول)

گفتگویی با یک پلیس تندخو

در حال عبور از اداره پلیس بودم که پلیسی با لباس مخفی را دیدم که از آنجا خارج شد. او کسی بود که مرا بازداشت کرد و دو مأمور دیگر را به اتاق بازجویی فراخواند تا مرا مجبور به امضای مدارک کند.

احساس کردم در آن زمان چون خوب تزکیه نکرده بودم، نتوانستم آنها را نجات دهم. آن موقع برای اینکه با آنها همکاری نکنم روی زمین نشستم و گریه کردم. در نهایت مرا مجبور به امضاء نکردند.

حالا با دیدن دوباره او از خودم پرسیدم: آیا باید حقیقت را برای او روشن کنم؟ برای نجات مردم از مورد تمسخر قرار گرفتن واهمه‌ای نداشتم. از استاد خواستم به من قدرت بدهند.

به دنبال او رفتم و گفتم: «سلام!»

او برگشت سرش را تکان داد و مؤدبانه گفت: «در حال استراحت هستی؟»

من گفتم: «باید خیلی مشغول باشید.»

«بله، مدیران اداره تغییر کرده‌اند و سرمان خیلی شلوغ است.»

از او پرسیدم که آیا در آزار و شکنجه فالون گونگ نیز درگیر هستند و او پاسخ مثبت داد.

از او پرسیدم که آیا مرا بخاطر دارد و او گفت بله. گفتم در آن زمان به خوبی عمل کردم وگرنه محکوم می‌شدم.

من از همکاری اجتناب کردم. برای انجام آزمایشات آنها مرا کشان کشان به بیمارستان‌های زیادی بردند. بازداشتگاه حاضر به پذیرفتن من نشد و مرا به اداره پلیس بازگرداندند. سرانجام پلیس به بازداشتگاه رشوه داد تا مرا 2 روز نگه دارند.

از او پرسیدم: «از من متنفری؟»

پاسخ داد: «نه. ما گفتیم که شما خانمی قوی هستید.»

با او درباره فالون گونگ و اصول مجازات کارمایی صحبت کردم و اینکه چطور مریدان دافا باید با این آزار و شکنجه روبه‌رو شوند تا مانع پلیس در آزار و شکنجه مردم خوب و ارتکاب جرم شوند.

او گفت: «هدف ما شما نیستید! فقط اینطور است که اداره یک نفر را هدف گرفته بود و وظایف مشخص شد. آنها اداره را موظف به بازداشت آن شخص کردند. ما نمی‌خواستیم این کار بکنیم اما مجبور بودیم.»

من به روشنگری حقیقت ادامه دادم و از او پرسیدم آیا عضو ح.ک.چ است و تأیید کرد که عضو است.

از او خواستم حزب را ترک کند. موافقت کرد. خودش پیش‌قدم شد تا درباره تمرین‌کنندگانی که توسط حزب آزار و شکنجه شده بودند بیشتر بداند. با او تماسی گرفته شد و ما از هم جدا شدیم.

از استاد برای اینکه چنین نظم و ترتیبی دادند تا بتوانم آن پلیس را نجات دهم، سپاسگزارم.

«کدام مأمور نمی‌فهمد؟»

هر بار که برای پلیس روشنگری حقیقت می‌کنم، افکار نیک‌خواهانه‌ام را وسعت می‌بخشیم. همچنین کاستی‌های خودم را می‌بینم. از اینکه پلیسی به من بگوید: «برای ترویج [فالون گونگ] بیرون نرو.» خوشم نمی‌آید و هر بار می‌خواهم این را کاملاً برایشان توضیح دهم.

از طریق مطالعه فا می‌دانم که باید دیدگاه آنها را در نظر بگیرم. یک مأمور مسئول جوابگویی مداوم به تماس‌های فوری بود. هر شیفت 24 ساعت بود و او حداقل باید در روز یه 20 تماس رسیدگی می‌کرد. او فکر می‌کرد ما بیرون در حال توزیع مطالب اطلاع‌رسانی هستیم و مردمی که به خوبی متوجه نمی‌شدند گزارش ما را می‌دادند. او واقعاً بر علیه فالون گونگ نبود.

اولین باری را که برای او روشنگری حقیقت کردم به یاد آوردم: «اگر من بشنوم ساکنین می‌گویند فالون گونگ بد است، چطور می‌توانم ساکت بمانم و اجازه دهم آنها به کارتان ادامه دهند.»

او گفت: «اگر موضوع این است، می‌توانی برایشان توضیح دهی. اما به خیایان نرو تا با مردم حرف بزنی.»

از حرف او متوجه شدم که می‌داند ح.ک.چ درباره فالون گونگ دورغ گفته است.

عکس‌هایی از یک تمرین‌کننده به نام گائو رانگرانگ به او نشان دادم که از شکل افتاده و تا سرحد مرگ شکنجه شده بود. نگاهی به عکس انداخت گفت: «آن را دور بینداز و وقتی بیرون می‌روی آن را به کسی نشان نده.»

گفتم: «نمی‌توانم آن را دور ‌بیندازم. رئیس اداره پلیس باید آن را ببیند. عکس را به تو نشان می‌دهم چون تو نمی‌فهمی.»

«چه کسی نمی‌فهمد؟ کدام مأمور نمی‌فهمد؟»

بعداً در یک رویداد محلی فرصتی بدست آوردم تا نزدیک به دو ساعت حقایق را برای او روشن سازم. وقتی بیرون از اداره پلیس که هیچ دوربینی نبود، از او خواستم تا ح.ک.چ را ترک کند، فهمید و پذیرفت.

واکنش پلیس به نیک‌خواهی تمرین‌کننده

سال قبل پس از اینکه دستگیر شدم، پلیسی در حال برنامه‌ریزی برای فرستادن من به بازداشتگاه بود. ما بیرون از اداره منتظر ایستاده بودیم که یک تمرین‌کننده خارج از کشور با آن پلیس تماس گرفت چرا که بعد از بازداشت من، شماره او در مینگهویی منتشر شد.

پلیس دیگری که به آن مکالمه گوش می‌داد،‌ از او خواست تا دکمه پخش را بزند تا من بتوانم بشنوم.

صدای آشنائی را شنیدم که می‌گفت: «هنوز می‌خواهی به آزار و شکنجه (تمرین‌کنندگان) ادامه دهی؟»

او ژیائولی بود. تمرین‌کننده‌ای که قبلاً با هم فا را مطالعه می‌کردیم. یکی از پلیس‌ها او را برای اینکه خیلی خوب به زبان ماندارین حرف می‌زد تحسین کرد. نیک‌خواهی ژیائولی به مأموران اجازه داد تا به تمام حرف‌هایش گوش دهند. سرانجام یک مأمور گوشی را گرفت، آن را از وضعیت پخش در آورد و گفت: «الان قطع می‌کنم.»

نتوانستم جواب ژیائولی را بشنوم اما مأمور دوباره گفت: «الان قطع میکنم.»

دو روز بعد آزاد شدم.

قبلاً احساس می‌کردم پلیس ما را آزار و شکنجه می‌کند اما در واقع آنها نیز موجودات ذی‌شعوری هستند که منتظر هستند دافا آنها را نجات دهد.

با خواندن جوآن فالون به یاد آوردم که شاکیامونی از چنان فای سطح بالائی برخوردار بود که قادر بود با بدن حقیقی‌اش اینجا را ترک کند اما برای اینکه مردم وابستگی‌هایشان را رها کنند، راه نیروانا را برگزید. این راه زمانی برگزیده شد که او نیک‌خواهانه به جای یک عروج با شکوه، موجودات ذی‌شعور را در نظر گرفت.

متوجه شدم با اینکه به ظاهر من بخاطر سایرین این کار را می‌کردم اما در حقیقت برای اعتبار بخشی به خودم بود. حالا نهایت تلاشم را می‌کنم که وقتی نجاتشان می‌دهم، آنها را در نظر داشته باشم.

استاد از محافظت‌تان سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان از همکاری‌تان سپاسگزارم.

(پایان)