(Minghui.org)  من خانه‌دار هستم. تا سن 15 سالگی تقریباً از کم‌خونی، فتق دیسک کمر، بی‌حسی پای چپ، سردرد، استفراغ مکرر و آرتروز رنج می‌بردم. حتی در گرمای تابستان به لحاف نیاز داشتم تا گرم شوم. برای کمک به بیمارستان‌های زیادی مراجعه و انواع درمان‌ها را امتحان می‌کردم، اما هیچ فایده‌ای نداشت. هر روز را با درد سپری می‌کردم. همسایه‌ام در ژوئن 1997، یک نسخه از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا را همراه با پنج مجموعه تصویری تمرینات به من داد. تمرینات را در یک شب یاد گرفتم و کتاب را ظرف 3 روز خواندم. آنگاه تصمیم گرفتم براساس اصول دافا، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری تزکیه کنم و خودم را رشد دهم.

تمام بیماری‌هایی که رنجم می‌دادند، ظرف 6 ماه ناپدید شدند. رنگ چهره‌ام درخشنده و باطراوت شد و به‌آسانی راه می‌رفتم. از آن زمان تاکنون، هیچ دارویی مصرف نکرده‌ام. دوستان و خانواده‌ام شاهد تغییرات شگفت‌انگیزم بودند!

شروع مسیر تزکیه‌ام، توزیع مطالب روشنگری حقیقت

آزار و شکنجه فالون دافا در ژوئیه 1999، توسط رئیس سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، جیانگ زمین شروع شد. کمی بعد از آن یک فلایر روشنگری حقیقت را که توضیح می‌داد فالون دافا بسیار عالی و به‌طور ناعادلانه‌ای تحت آزار و شکنجه قرار گرفته است، خواندم. امیدوار بودم که افراد بیشتری بتوانند آن را بخوانند و از حقیقت دافا آگاه شوند. آنگاه متوجه شدم که مایلم در گسترش این عبارت کمک کنم!

با آن فلایر به فروشگاه فتوکپی رفتم تا کپی‌هایی از آن برای توزیع داشته باشم. صاحب فروشگاه پرسید که حق چاپ را چگونه می‌پردازم. گفتم: «از پول خودم می‌پردازم و داوطلبانه و با میل خودم این کار را انجام می‌دهم. به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم که با شروع تمرین فالون دافا، درمان شدند. رسانه‌ها شایعات بدی درباره فالون دافا منتشر می‌کنند، ازاینرو می‌خواهم به افراد بیشتری کمک کنم تا از حقیقت آگاه شوند.»

صاحب فروشگاه با تعجب پرسید: «آیا از پلیس نمی‌ترسی؟ ح.ک.چ مخالفت خواهد کرد.» پاسخ دادم: «اکثر مردم باید از حقیقت آگاه شوند. یک وجدان آگاه از اتهامات دروغ نمی‌ترسد.» او درک کرد و گفت: «بسیار خوب، هرچقدر کپی بخواهی برایت آماده می‌کنم!»

او تمام روز را صرف تهیه کپی‌هایم کرد. 400 یوآن هزینه کردم و مجبور بودم چند بار رفت و آمد کنم تا جعبه‌ها را از فروشگاه به منزلم ببرم. آنگاه در هر خانه‌ای در آن منطقه شروع به توزیع فلایرها کردم. هیچ ترسی نداشتم، فقط این فکر را داشتم که می‌خواهم مردم از حقیقت آگاه شوند.

هم‌تمرین‌کنندگان درباره کاری که انجام می‌دادم، شنیدند و شروع به تهیه مطالب اطلاع‌رسانی بیشتری کردند. آنها هر 2 یا 3 روز یک جعبه فلایر به من می‌دادند. تا شوهرم از محل کار به منزل برسد، فلایرها را توزیع می‌کردم، آنگاه بعد از خوابیدن خانواده‌ام دوباره بیرون می‌رفتم و تا سحر بیرون می‌ماندم.

غلبه بر وابستگی‌ام به ترس

یک شب در اکتبر 2001، با هم‌تمرین‌کننده‌ای بیرون رفتم تا فلایرها را در محله مسکونی توزیع کنم. از هم جدا می‌شدیم و کار را تقسیم می‌کردیم تا خانوار بیشتری را پوشش دهیم. من کارم را تمام کردم و منتظر تمرین‌کننده دیگر بودم که متوجه اتومبیلی سیاه رنگ با دو مأمور لباس شخصی در داخلش شدم. یکی از آنها مرا شناخت و به زور مرا وارد اتومبیل کرد.

در اداره پلیس، تمام شب به من دستبند زدند. هیچ ترسی نداشتم یا احساس ناراحتی نمی‌کردم. از استاد درخواست کمک کردم که از منزلم محافظت کنند و سایر تمرین‌کنندگان را از آسیب محفوظ بدارند. صبح روز بعد خانواده‌ام توانستند مرا به منزل ببرند.

بااین‌حال، این تجربه، باعث ترس در من شد و دیگر جرأت نمی‌کردم فلایرها را در مقیاس وسیعی توزیع کنم. می‌دانستم که این ترسِ خود واقعی‌ام نیست و باید راهی برای غلبه بر آن پیدا کنم.

شروع به ازبر کردن فا و رونویسی نسخه جوآن فالون کردم. افکار درستم قوی‌تر شدند و به مسئولیتم در کمک به نجات مردم آگاه‌تر شدم. به استاد ایمان داشتم که مرا به مکان‌هایی که باید بروم تا فلایرها را توزیع کنم، هدایت می‌کنند. به‌تدریج بر ترسم غلبه کردم و دوباره مملو از افکار درست شدم!

توزیع نسخه‌های نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست

در گفتن حقیقت فالون دافا به مردم، توزیع فلایرها مهم‌ترین روش برایم بوده‌اند. با موقعیت‌های خطرناکی برخورد کرده‌ام، اما همه چیز با محافظت نیک‌خواهانه استاد حل شده است.

برای توزیع دی‌وی‌دی‌های نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست به مجتمع مسکونی شهرداری رفتم. با آسانسور به طبقه آخر رفتم، سپس مطالب را یکی یکی در آن طبقه توزیع کردم. بعد از اینکه یک دی‌وی‌دی را در جاکفشی پشت درِ خانواده‌ای گذاشتم، درِ آسانسور باز شد و زوجی خارج شدند. کیفم را برداشتم، به طرف پله‌ها برگشتم و به‌آرامی پایین رفتم. شنیدم که مرد گوشی تلفن کنار در را برداشت و با مأموران امنیتی تماس گرفت. او گفت که مطالب فالون دافا را در ساختمان پیدا کرده است.

یک طبقه پایین رفتم، سوار آسانسور شدم و به طبقه اول رفتم. وقتی وارد لابی شدم، اتومبیلی سیاه پشت در منتظر بود. چند مأمور از اتومبیل خارج شدند و به اطراف نگاه کردند. آرام ماندم درست از کنارشان رفتم. وقتی از نظرشان دور شدم، قدم‌هایم را تند و با سلامتی آنجا را ترک کردم.

بعداً به این محوطه مسکونی برگشتم که توزیع دی‌وی‌دی‌ها را به اتمام برسانم. می‌دانستم که این افراد به‌شدت تحت تأثیر ح.ک.چ قرار گرفته‌اند. آنها باید حقیقت دافا را درک ‌کنند. با حفاظت استاد و فا، ویدئوهای نه شرح و تفسیر و شن یون را به هر خانواده‌ای توزیع کردم.

دخترم در سال 2009 ازدواج کرد و زود باردار شد. به شهر بزرگی رفتم که با او زندگی کنم و 7 سال بعد را به او و دو فرزندش کمک کردم. دو بار جوآن فالون را حفظ و دو بار از آن رونویسی کرده‌ام.

درحال‌حاضر شبی فقط 3 ساعت یا کمی بیشتر می‌خوابم. مطالب روشنگری حقیقت را خودم تهیه می‌کنم. در روند توزیع آنها به مردم، شین‌شینگم به‌طور پیوسته بهبود یافته است. زمانی که افکار مریدان با فا پر شده باشد، بدون توجه به اینکه کجا باشیم، استاد همواره از ما مراقبت می‌کنند. سپاسگزارم، استاد، برای نظم و ترتیب نیک‌خواهانه‌تان که مرا نجات دادید!