(Minghui.org) روزی در سال 2015 با سبزیفروشی درباره فالون دافا صحبت میکردم. او بسیار بادقت به حرفهایم گوش داد و عمیقاً به فالون دافا ابراز احترام کرد. ما برای مدتی طولانی صحبت کردیم.
در حین صحبت، مرد میانسالی مقداری لوبیا از سبد فروشنده برداشت و آنها را به او داد. فروشنده لوبیاها را وزن کرد و به مرد گفت که هزینهاش دو یوآن میشود. آن مرد جیبهایش را جستجو کرد، اما پولی پیدا نکرد. کمی خجالتزده شد و گفت که فراموش کرده پولش را بیاورد و درنتیجه لوبیا را نمیخواهد.
درحالیکه دو یوآن به فروشنده میدادم، گفتم: «لطفاً صبر کنید. من پول خُرد دارم. اجازه دهید من برایتان حساب کنم.»
آن مرد پیشنهادم را رد کرد و رفت. کیسه لوبیا را گرفتم و به دنبالش رفتم. با اصرارم او قبول کرد و کیسه را از من گرفت.
پس از بازگشت نزد فروشنده، از او سبزیجات خریدم و درکمال تعجب او یک یوآن به من داد. از او پرسیدم که این چیست.
پاسخ داد: «شما تمرینکنندگان فالون دافا خیلی مهربان هستند. اجازه دهید نیمی از هزینه آن لوبیا به پای خودم باشد. باید اینطور باشد.»
گفتم: «نمیتوانم پولتان را قبول کنم.»
با این وجود، او اصرار کرد و سرانجام موافقت کردم. پس از آن، او درباره زندگی و خانوادهاش با من صحبت کرد.
او 75 سال داشت و از یک مدرسه فنیحرفهای فارغالتحصیل شده بود، اما همسرش تحصیلات بسیار پایینی داشت و تقریباً بیسواد بود. هنگامی که فالون دافا در دهه 90 در منطقه ما گسترش یافت، همسرش این تمرین را شروع کرد. خواندن برای او بسیار دشوار بود، اما میخواست آموزههای این تمرین را مطالعه کند.
خوشبختانه، او از خواسته همسرش بسیار حمایت کرد. وقتی همسرش میخواست مطالعه کند، او با صدای بلند میخواند و همسرش با او تکرار میکرد. بعد از مدتی، همسرش توانست تقریباً کل کتاب جوآن فالون را خودش بهتنهایی بخواند.
او گفت تنها دلیل اینکه او فالون دافا را تمرین نمیکند، این است که انجام تمرینات برایش سخت است، اما در رفتار و گفتارش به اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پایبند است. به همین دلیل، استاد در سه سانحه رانندگی از او محافظت کردهاند.
اولین سانحه مقابل یک مرکز خریدِ در حال ساخت اتفاق افتاد. خودرویی به او برخورد و او را به فاصلهای دورتر پرتاب کرد. هنگامی که روی زمین فرود آمد، هشیاری خود را از دست داد. راننده سعی کرد فرار کند، اما برخی از حاضران در صحنه مانعش شدند.
راننده او را به بیمارستانی در آن نزدیکی برد و او برای 15 روز در آنجا بستری شد. راننده دو بار به ملاقات او آمد، اما او از راننده یک ریال هم خسارت درخواست نکرد. او گفت: «راننده از قصد به من نزد. او نیز زندگی آسانی نداشت.»
سانحه دوم در تابستان رخ داد. درحالیکه در جاده راه میرفت، موتورسیکلتی به او برخورد کرد. باز هم او به هوا پرتاب شد و سپس به زمین افتاد. حاضران فکر میکردند که او باید مرده باشد. راننده تا سرحد مرگ ترسیده بود و بهسرعت پا به فرار گذاشت. آسیبهای وارده جدی نبودند، فقط لگنش کمی درد میکرد.
موتورسوار یک تکنسین برق بود که در مکان ساختوسازی در آن نزدیکی کار میکرد و کلاه ایمنیاش در حین حادثه از سرش پایین افتاده بود. این مرد سالخورده متوجه شد که او کجا کار میکند و کلاهش را برایش برد.
حادثه سوم سال گذشته رخ داد. او در پایین جاده راه میرفت که لباسش به ماشین درحال عبوری گیر کرد. او روی زمین کشیده شد. راننده بهسرعت ترمز کرد و گفت که او و همسرش میتوانند او را به بیمارستان ببرند. این مرد از روی زمین بلند شد و گفت که آسیبی ندیده و آنها میتوانند بروند. راننده و همسرش خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند.
همه 6 فرزند این فروشنده نگرش خوبی نسبت به دافا دارند. آنها درستکار و مهربان هستند و رفتار محترمانهای با والدین خود دارند. آنها تشکیل خانواده دادهاند و زندگی خوبی دارند.
او گفت: «من 75 ساله هستم و سه سانحه رانندگی برایم اتفاق افتاده است. با محافظت استاد، مسائل خوب پیش رفتهاند و هیچ گونه بیماری ندارم. اگر مراقبت استاد نبود، تاکنون مرده بودم. بدون توجه به اینکه چه کاری انجام میدهم، نمیتوانم محبتهای ایشان را جبران کنم.»
به او گفتم: «اگرچه فالون دافا را تمرین نمیکنید، اما از همسرتان حمایت و فا را نیز مطالعه میکنید. شما در زندگی روزانه خود حقیقت، نیکخواهی و بردباری را دنبال و ابتدا درباره سایرین فکر میکنید. از آنجا که فرد خوبی هستید، استاد از شما محافظت میکنند.»
او گفت: «تمام اعضای خانوادهام از مزایای تزکیه دافا بهرهمند شدهاند.»