(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

(ادامه قسمت اول)

ماجرای یو

زندانیان در سلول من برای تأمین مایحتاج روزانه به یکدیگر کمک می‌کردند. وقتی زندانیان دیگری به سلول ما می‌آمدند بسیار تحت تأثیر این موضوع قرار می‌گرفتند و به این ترتیب به راحتی می‌توانستیم با تازه‌واردان درباره فالون گونگ صحبت کنیم.

آنها به‌محض اینکه شنیدند حزب کمونیست با مردم زیادی بدرفتاری کرده است، درحالی‌که هنوز درباره تمرین‌کنندگان فالون گونگ نشنیده بودند، موافقت کردند سازمان‌های حزب را ترک کنند.

یکی از آنها چینی کانادایی بود. من لون‌یو را برایش نوشتم تا او آن را از بر کند. چند روز بعد گفت که پس از بازگشت به کانادا به تمرین فالون گونگ ادامه خواهد داد.

یو که معتاد به مواد مخدر بود از من خواست فالون گونگ را به او بیاموزم. اما از او پرسیدم از آنجا که در بازداشتگاه هستیم آیا نمی‌ترسد؟

او پاسخ داد: «نه. حتی اگر محکومیتم را افزایش دهند برایم اهمیتی ندارد.»

من از شجاعت او تحت تأثیر قرار گرفتم: «تمرین‌کننده فالون گونگ بودن به این معنی است که دیگر نمی‌توانی مواد مخدر مصرف کنی. آیا می‌توانی از عهده آن برآیی؟» او حرفی نزد و رفت.

یک روز بعدازظهر او خندان نزد من آمد و گفت: «چند دقیقه قبل مدیر بخش گفت که برویم بیرون سیگار بکشیم. اما من نرفتم چون نمی‌خواهم استاد لی را مأیوس کنم. بعد مدیر سیگار روشن کرد و به دستم داد. آن را کشیدم اما چنان طعم وحشتناکی داشت که خاموش کردم.»

او گفت: «از آنجا که می‌توانم در اینجا سیگار را ترک کنم می‌دانم که فالون گونگ اعجاب‌انگیز است! به‌محض اینکه از اینجا بیرون بروم می‌توانم مواد مخدر را هم ترک کنم.»

من از پیشرفت و قلب پاک او تحت تأثیر قرار گرفتم و گریه کردم.

برخی از مطالب اطلاع‌رسانی که نوشته بودم را به یو دادم و درحالی‌که افکار درست می‌فرستادم، او کنارم نشست و آنها را خواند. کمی بعد متوجه شدم قطراتی به شکل مایعی تیره مانند بنزین و گازوئيل روی پوستش نمایان شد و بعد او گفت که دچار سردرد شدیدی شده است. می‌دانستم که استاد لی در حال پاکسازی بدن او هستند. او به خواندن ادامه داد و آن قطرات عرق تیره نیز همچنان نمایان می‌شد.

یو بعداً گفت که یک بار در حال رانندگی در حالت مستی یک خانواده 3 نفره را کشته بود. باک بنزین منفجر شد و هر 3 نفر آغشته به بنزین شدند. به‌دلیل اینکه اتوموبیل متعلق به نامزدش بود، خانواده‌اش با خرج کردن مقداری پول کاری کردند که در نهایت نامزدش به جای او زندانی شد. با اینکه آن بار از زندانی شدن جسته بود اما به‌دلیل مواد مخدر چند بار در بازداشتگاه محبوس شده بود. وجدانش به او می‌گفت که این وضعیت درست نیست بنابراین او می‌خواست فالون گونگ را تمرین کند تا از این وضعیت خارج شود.

پرسیدم: «آیا می‌خواهی برای اجتناب از کارما فالون گونگ را تمرین کنی؟»

او پاسخ داد: «نه حقیقتاً می‌خواهم این تمرین را انجام دهم.»

گفتم که ممکن است به‌دلیل اینکه مسئول مرگ 3 نفر بوده است با محنت‌هایی مواجه شود. او گفت: «اشکالی ندارد. تا زمانی که نفس بکشم فالون گونگ را تمرین می‌کنم.» پس از آن جمله دچار دل‌درد شد و به توالت رفت.

در دو روز بعد او دچار اسهال، سردرد و تب و در نهایت بیهوش شد. وقتی به‌ هوش آمد گفتم از آنجایی که هنوز تمرینات را یاد نگرفته است اگر مایل باشد می‌تواند به بیمارستان برود. اما او گفت که آن را تحمل می‌کند و دوباره بیهوش شد.

وقتی تبش به 43 درجه رسید، پزشک او را به بیمارستان پلیس فرستاد. وقتی به او کمک می‌کردم که آماده رفتن شود یک نسخه از شعر استاد «علت و معلول» از هنگ یین را به او دادم:

«این‌گونه نیست که مسیر تزکیه دردناک است،
کارمای زندگی‌ای پس از زندگی دیگر مانع است.
اراده‌تان را آبدیده کنید،
کارما را بزدایید،
شین‌شینگ را تزکیه کنید،
و موجودی بوداگون شوید که برای همیشه بدن انسانی را نگه می‌دارد.»

او یک هفته بعد شاد و سرزنده بازگشت و گفت: «یک هفته تب داشتم. اما در تمام مدت شعر را از بر تکرار می‌کردم. فالون گونگ مرا بازگرداند و زندگی جدیدی به من اعطا کرد. قطعاً این تمرین را ادامه خواهم داد.»

من هم تحت تأثیر قرار گرفتم و از کمک استاد لی قدردانی کردم.

تبریک به استاد

در آستانه جشن ماه بودیم و همه در سلولم به خانواده‌هایشان می‌گفتند که سیب بخرند. اما فقط سفارش من پیش از شروع جشن رسید. این اولین باری بود که در طول آن سال سیب می‌دیدم.

پیش از آن خانواده‌ام برایم لباس، شلوار زرد، یک بلوز نخی سفید و کفش‌های صورتی فرستادند. چنین لباس‌های لطیفی به‌ندرت در زندان دیده می‌شد. مشخص شد که پسرم از وکیل خواسته بود آنها را به دستم برسانند.

همچنین بنری تهیه کردم و با آب رنگ روی آن نوشتم: «جشن ماه را به استاد تبریک می‌گویم.» من به‌خاطر نصب بنرهای فالون گونگ دستگیر شده بودم و حالا می‌خواستم یکی از آنها را در بازداشتگاه نصب کنم.

آن روز صبح سیب‌ها و شکلات‌هایی را که پنهان کرده بودم بیرون آوردم و به تعداد زندانیان تقسیم کردم. این خیلی جالب بود و همه می‌خواستند بدانند من در حال انجام چه کاری هستم.

سپس بلوز سفید و کفش‌های زیبایم را پوشیدم. وقتی به تمرین‌کنندگانی که در سراسر دنیا این روز را جشن می‌گرفتند و به استاد تبریک می‌گفتند فکر کردم، تصمیم گرفتم آن را به روش خودم جشن بگیرم.

با لبخند نیک‌خواهانه‌ای به همه گفتم: «خوشحالم که این روز خاص را می‌توانیم با هم جشن بگیریم. از همه مهم‌تر می‌خواهم از استاد لی به‌خاطر ازخودگذشتگی و نجات نیک‌خواهانه‌شان تشکر کنم.»

همه تحت تأثیر قرار گرفتند و عده‌ای هم گریه کردند.

آگاه کردن مردم

به‌عنوان تمرین‌کننده فالون گونگ می‌دانم در هر مکانی که باشم باید حقایق را برای مردم روشن و آنها را آگاه کنم. بنابراین تصمیم گرفتم مطالبی بنویسم و مردم از جمله نگهبانان و مأموران بازداشتگاه را نجات دهم.

بنابراین 50 دفتر یادداشت و 50 قلم که قابلیت پر شدن مجدد را دارد، درخواست کردم (در بازداشتگاه فقط قلم قابل خریداری است.) افراد بسیاری فکر می‌کردند این غیر‌ممکن است اما مدیر تأیید کرد.

دو هفته بعد فقط دفتر یادداشت‌ها رسید اما قلمی بین آنها نبود. می‌دانستم که این مداخله نیروهای کهن است: دفتر یادداشت‌ها بدون قلم قابل استفاده نبود. از یکی از نگهبانان قلم خواستم و او 2 عدد به من داد و پس از آنها یک لغت‌نامه از او خواستم که برایم تهیه کرد.

وقتی به بازداشتگاه فکر می‌کنم، مکان نسبتاً‌ آرامی بود. درواقع محیطمان به افکار درست و ذهنیتمان مرتبط است. صبح روز بعد ساعت 3 بیدار شدم، افکار درست فرستادم و نوشتن را شروع کردم. روزهای بعد فقط 2 یا 3 ساعت می‌خوابیدم و بیشتر زمانم را صرف نوشتن می‌کردم.

با استفاده از تجربیات شخصی‌ام توضیح دادم که چرا فالون گونگ را تمرین می‌کنم و چطور میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا از مزایای سلامت جسمی و روانی این تمرین بهره می‌برند. از تبلیغات منفی حزب پرده برداشتم و گفتم چطور 36 تمرین‌کننده از استان‌های مختلف، بنری را در میدان تیان‌آن‌من برافراشتند. درباره تلاش تمرین‌کنندگان برای متوقف کردن برداشت اجباری عضو از بدن تمرین‌کنندگان زنده در چین نوشتم.

از سایر زندانیان قلم گرفتم. مینگ‌مینگ که می‌توانست به راحتی میان بخش‌ها رفت و آمد کند، خیلی به من کمک کرد. ظرف 70 روز 46 دفترچه را با استفاده از 200 قلم، از اطلاعات حقیقی درباره فالون دافا پر کردم. مینگ‌مینگ گفت: «من تمام قلم‌های بازداشتگاه را گرفتم و به تو دادم.»

استاد در «آموزش فای بیستمین سالروز» بیان کردند:

«برای سال‌ها پیوسته گفته‌ام که توانایی‌های مریدان دافا عظیم است، با این حال خیلی از افراد این را باور ندارند چراکه آن توانایی‌ها مجاز نبوده‌اند که دیده شوند. تحت تأثیر افکار درست، هر چیزی در اطراف شما، و همچنین خود شما، دستخوش تغییر خواهید شد. با این حال هرگز در مورد این فکر نکرده‌اید که آن را امتحان کنید.»

من 2 ماه پیش آزاد شدم و در ادامه مسیر تزکیه‌ام به‌خوبی عمل خواهم کرد.