(Minghui.org)

(ادامه قسمت اول)

پسرم مسیر درست را در پیش می‌گیرد و شوهرم نگرشش را تغییر می‌دهد

برای سال‌ها پسرم به دیدارم نمی‌آمد. سپس بعد از بازگشت از پکن به دیدارم آمد. به او گفتم که طی چند روز آینده به دیدار مادرم می‌روم. او گفت: «مادر، فقط امسال نرو. هر زمان وقت داشته باشم، به دیدارت می‌آیم.»

در این مرحله، این آموزه‌های فای استاد را درک کردم: «تزکیه‌ به‌ تلاش‌ خود شخص‌ بستگی دارد، درحالی ‌که‌ گونگ‌ به‌ استاد شخص‌ مربوط است.» (از سخنرانی اول، جوآن فالون)

پسرم برای سال‌ها حتی وقتی از او می‌خواستم به نزدم بیاید، به دیدارم نمی‌آمد، اما زمانی که خودم را اصلاح کردم، بدون اینکه دعوتش کنم، به دیدارم آمد.

پسرم در آن زمان حدوداً سی ساله بود و هرگز درباره من با نامزدش صحبت نکرده بود و به من نیز نگفته بود که شخصی را برای ازدواج پیدا کرده است، اما دوباره به دیدارم آمد و این بار خبرهای خوبی برایم آورد: «مادر، دختر بسیار خوبی را [برای ازدواج] پیدا کرده‌ام. او تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و می‌خواهد شما را ببیند.»

متوجه شدم که وقتی من عقاید و تصوراتم را تغییر دهم، موجودات ذی‌شعورم در مسیر درست قرار می‌گیرند. طی آن دوره، والدین شوهر سابقم به خانه جدیدی نقل‌مکان کردند و خانه قدیمی‌شان را به پسرم دادند.

حدود شش ماه بعد پسرم گفت که قصد ازدواج دارد. نمی‌دانستم چگونه در رابطه با عروسی پسرم، با شوهر سابقم ارتباط برقرار کنم. از پسرم پرسیدم: «آیا فکر می‌کنی که باید در جشن عروسی‌ات شرکت کنم؟»

او گفت: «در این باره با پدر صحبت خواهم کرد.»

یک روز، شوهر سابقم به دیدارم آمد. هنوز درباره رابطه‌مان کمی نگران بودم، اما دیگر از او متنفر نبودم. فقط می‌خواستم او را نجات دهم.

این بار نگرشش کاملاً متفاوت بود. خالصانه از من تشکر کرد که خودم را فدای پسرمان کرده‌ام و گفت: «به‌عنوان عضوی از این خانواده، نقش مهمی در عروسی پسرمان داری. لطفاً همۀ بستگان خانوادۀ مادرت و نیز همکارانت را برای این جشن دعوت کن.»

او هنوز نمی‌توانست تمرین‌کنندگان دافا را درک کند و به من یادآوری کرد که تمرین‌کنندگان نباید در جشن هیچ چیزی در رابطه با فالون گونگ بگویند. از این فرصت استفاده کردم تا درباره حقایق فالون گونگ به او بگویم. او چیزی نگفت، فقط لبخند زد و رفت.

نگاه به درون برای اصلاح بیشتر خودم

چند روز قبل از جشن عروسی پسرم، دچار سردرد شدیدی شدم. به‌سختی می‌توانستم دردش را تحمل کنم. سرم از شدت درد می‌لرزید. نمی‌دانستم که اگر همچنان این وضعیت ادامه یابد، چگونه می‌توانم در جشن عروسی پسرم شرکت کنم. چگونه می‌توانم در این وضعیت به فا اعتبار ببخشم؟

یک روز، شوهر سابقم با من تماس گرفت و به‌خاطر برخی از مشکلات درخصوص لباس عروسی پسرم، مرا ملامت کرد. در نهایت گفت که نباید در جشن عروسی پسرم شرکت کنم. در حالی که پشت تلفن به حرف‌هایش گوش می‌دادم، بسیار آرام بودم.

بعد از اینکه تلفن را قطع کرد، به درون نگاه کردم تا مشکلاتم که در هماهنگی با فا نبودند را تشخیص دهم. احساس می‌کردم خیلی مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ام، اما هنوز خودم را یک تمرین‌کننده درنظر می‌گرفتم. درباره تعالیم استاد فکر کردم:

«در تزکیه، زمانی‌ که‌ واقعاً با‌ کسی مشکلی دارید، یا وقتی افراد دیگر به‌طور بدی با شما رفتار می‌کنند، یکی از این دو وضعیت می‌تواند باشد. یکی اینکه ممکن است شما در زندگی‌ قبلی‌تان با آنها به‌طور بدی رفتار کرده باشید. احساس‌ می‌کنید‌ که‌ آن‌ نادرست‌ است‌، "چرا آنها اینطور با من رفتار می‌کنند"؟ بسیار خوب، چرا شما قبلاً با آنها بدان‌ صورت‌ رفتار کردید‌؟ می‌گویید، "من هیچ چیزی درباره‌ گذشته نمی‌دانم. این‌ دوره زندگی‌ هیچ ارتباطی با آن دوره‌ زندگی ندارد". اما به این شکل نیست‌. وضعیت دیگر این است که وقتی با کسی تضادی پیدا می‌کنید مسئله تبدیل کارما مطرح است، بنابراین وقتی هر یک از آنها را اداره می‌کنیم باید خیلی باگذشت باشیم و نباید مثل افراد عادی رفتار کنیم.» (از سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

می‌دانستم که ما طی بازپیدایی‌های قبلی با یکدیگر روابط کارمایی داریم. در بحث و جدل‌های گذشته‌مان، او یک بار گفته بود: «من برای انتقام آمده‌ام.»

وقتی با هم زندگی می‌کردیم، با یکدیگر مانند دشمن رفتار می‌کردیم. از تمرین فالون دافا در این دوره زندگی سپاسگزارم، چراکه حالا می‌توانم این روابط تقدیری بد را نیک‌خواهانه حل‌وفصل کنم. فکر می‌کردم احتمالاً در زندگی‌های قبلی‌ام به‌طور بدی به او صدمه زده‌ام، بنابراین بدون توجه به اینکه چگونه با من رفتار می‌کرد، با ذهنیت یک تمرین‌کننده با او رفتار می‌کردم. افکار درست می‌فرستادم: بگذار رابطه بد گذشته‌مان در دافا نیک‌خواهانه حل‌وفصل شود.

در نیمه‌شب، در حال فرستادن افکار درست میدان انرژی بسیار قوی‌ای را احساس کردم. پیوسته افکار درست می‌فرستادم، اما بعداً هشیاری‌ام را ازدست دادم. حدود ساعت 1 بامداد بیدار شدم. رو به صورت دراز کشیده بودم و برآمدگی بزرگی روی سرم بود. صورتم از آب دهانم پوشیده شده بود، اما خیلی احساس سبکی می‌کردم و دیگر سردرد نداشتم.

می‌دانستم که استاد کمک کرده‌اند تا بدهی‌های زندگی‌ام را بازپرداخت کنم. پس از آن، شوهر سابقم دیگر هرگز درباره شرکت نکردن من در جشن عروسی پسرمان صحبتی نکرد.

خویشاوندانم واقعیت‌های فالون دافا را درک می‌کنند

شوهر سابقم در جشن، با بستگانم و تمرین‌کنندگان به‌گرمی رفتار کرد. او بسیار خوشحال بود.

بستگانش نیز نگرش خود را درباره من تغییر دادند. وقتی پلیس محلی مرا مورد آزار و اذیت قرار داد، برادرشوهرم از طرف من به اداره پلیس رفت. خواهرشوهرم کمک می‌کرد از نوه‌ام مراقبت کنم. پدرشوهر 90 ساله‌ام برایم غذا می‌‌آورد و درک می‌کرد که درحال انجام چه کاری هستم. تمام تنفر، تحقیر، انکار و مخالفت‌های قبلی‌ از بین رفتند.

برخی از خویشاوندانم حقایق فالون دافا را قبول کرده‌اند، اما اکثریت، آنها را نپذیرفته‌اند. این جریان دیگر مرا ناراحت نمی‌کند، زیرا می‌دانم نیک‌خواهی بزرگ دافا در نهایت آنها را نجات خواهد داد. یخ برای ذوب شدن به زمان نیاز دارد. رفتار یک تمرین‌کننده راهی عالی برای نشان دادن او است. باید خودم را یک تزکیه‌کننده واقعی درنظر بگیرم، به درون نگاه کنم و تنفر را با خوبی پاسخ دهم. همه موجودات ذی‌شعور، به‌ویژه اعضای خانواده تمرین‌کنندگان دافا، آمده‌اند تا نجات بیابند. معتقدم که آنها در نهایت در دافا نجات خواهند یافت.

تزکیه خودم و حل‌وفصل کردن رنج و محنت‌ها

نوه‌ام در ژانویه 2016 متولد شد. عروسم گفت که می‌خواهد بیاید و نزد من بماند، زیرا خانه‌شان درحال بازسازی و پر از بوهای بسیار بد بود. طی آن دوره، پلیس به خانه‌ام می‌آمد تا مرا مورد اذیت و آزار قرار دهد. به همین دلیل خانه‌ام را ترک و محل جدیدی را برای زندگی اجاره کردم.

وقتی در شب سال نو به خانه‌ام برگشتم، پسر و عروسم در حال نقل‌مکان بودند. علتش را از آنها پرسیدم.

مادر عروسم گفت که نوزاد در این خانه مدام گریه می‌کند. به عروسم گفتم که عبارت «فالون دافا خوب است» را برای نوه‌مان تکرار کند. او چیزی نگفت و آنجا را ترک کرد. آنها خیلی سریع نقل‌مکان کردند. براساس تجربیاتم می‌توانستم بگویم که چیزی اتفاق افتاده است. بدین ترتیب شب سال نو را در خانه تنها سپری کردم.

در نیمه‌شب پسرم آمد و با شکایت و سرزنش سرم فریاد کشید. گفت که هرگز به خانه‌اش نروم. تحت‌تأثیر قرار نگرفتم و به‌آرامی به حرف‌هایش گوش دادم. در عین حال به درون نگاه کردم و عناصر شیطانی پشتش را متلاشی کردم. او پس از جاروجنجال رفت. اصلاً نمی‌دانستم چه اتفاقی برای‌شان افتاده است که به این طریق با من صحبت می‌کند.

پسرم حدود نیم ساعت بعد برگشت، مقابلم زانو زد و با گریه عذرخواهی کرد. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است و او کل ماجرا را برایم تعریف کرد.

گفت که نوه‌مان هر شب گریه می‌کرد. آنها نمی‌توانستند او را آرام کنند. عروسم نزد یک فال‌گیر رفت و او گفت که گریه‌های نوزاد به‌خاطر من است. پسرم گفت: «مادر می‌دانم که مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ای- آنها فقط منطقی نیستند. فقط به دیدار نوه‌ات نیا.»

بعد از رفتن پسرم، آرام شدم و برای یافتن مشکلاتم به درون نگاه کردم. به‌علت آزار و اذیت از سوی پلیس محلی، میدان بُعدی‌ام پاک نبود. فا را به‌خوبی مطالعه نمی‌کردم و به‌اندازه کافی افکار درست نمی‌فرستادم.

نمی‌دانستم چگونه توانستم فالگیرها را به سمت خودم بیاورم. سپس به این درک رسیدم: سابقاً بعضی از کتاب‌های مربوط به پیشگویی را می‌خواندم و اغلب اسامی آنها را روی نوزادان می‌گذاشتم. وقتی نوه‌ام متولد شد، می‌خواستم نام یک از پیشگویانی که می‌شناختم را روی او بگذارم، اما عروسم موافقت نکرد.

متوجه شدم که این مطابق با فا نیست و همان مسئلۀ بسیار جدیِ «فقط یک راه تزکیه را تمرین کردن» است. هنوز پیام‌های قدیمی سایر مدارس را در ذهنم داشتم. اگرچه بعد از تمرین فالون دافا از آنها استفاده نمی‌کردم، اما آنها را به‌طور جدی رها یا پاک نکرده بودم. شیطان از شکاف‌هایم استفاده کرده بود تا مشکل ایجاد کند و مانع شود تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

همچنان به درون نگاه کردم و بسیاری از مشکلات دیگرم را نیز یافتم. به هیچ کسی شکایت نکردم، درعوض نشستم و افکار درست فرستادم. بعد از مدتی، احساس کردم که قلبم از جا کنده شده و سپس از هوش رفتم.

حدود ساعت 1 بامداد بیدار شدم. سرم از گوشه تخت آویزان شده بود. متوجه شدم که بایستی در خواب تکان‌های زیادی خورده باشم. «من» دیگری که پر از کارما بود، ازبین رفته بود. استاد کمک کردند تا یک بار دیگر بدهی‌ام را بازپرداخت کنم. از استاد فوق‌العاده سپاسگزار بودم.

از زمانی که تمرین تزکیه را شروع کرده‌ام، چنین چیزهایی بارها اتفاق افتاده‌اند. نمی‌دانم چقدر کارما در زندگی‌های پیشینم انباشته‌ام. «من»ی که پر از کارما بود، بارها از بین رفت و هر بار استاد مرا به زندگی باز‌گرداندند. حالا می‌دانم چرا وقتی تازه تمرین را شروع کرده بودم، همیشه گریه می‌کردم. سمت آگاهم می‌دید که استاد چه کارهایی برایم انجام داده‌اند. هرگز نمی‌توانم آنطور که باید و شاید از استاد تشکر کنم.

فکر می‌کردم بدون توجه به اینکه چقدر وابستگی دارم، آنها نمی‌توانند بهانه‌هایی برای عناصر شیطانی باشند تا مانعِ من از نجات موجودات ذی‌شعور شوند. هرگز از نجات آنها دست نخواهم کشید.

وقتی به دیدار خانواده پسرم می‌رفتم گاهی هدایایی می‌خریدم. اوایل آنها رفتار سردی با من داشتند.

نوزاد را به من نشان نمی‌دادند و من نیز درخواست نمی‌کردم که او را ببینم. صحبت سریعی با آنها می‌کردم و سپس برمی‌گشتم. در راه برگشت به خانه خیلی ناراحت بودم. صحبت کردن درباره اینکه تحت تأثیر بی‌احترامی‌های‌شان قرار نگیریم، آسان است، اما قلبم فوق‌العاده تحت تأثیر چهره‌های سردشان قرار می‌گرفت. گاهی نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.

به درون نگاه می‌کردم تا ببینم چرا احساس خوبی ندارم. نگران وجهه، غرور و عزت نفسم بودم. همیشه اهمیت بسیار زیادی به این چیزها داده بودم. ازآنجا که آنها را رها نکرده بودم، رشد کرده بودند و جدی‌تر از همیشه شده بودند. می‌دانستم که دیگر نمی‌توانم به این وابستگی‌ها بچسبم.

مدام به دیدار پسرم می‌رفتم و همیشه هدایایی برای‌شان می‌بردم. هدفم این بود که آنها را نجات دهم. به‌تدریج، رفتار سردشان کاهش یافت. طی دیداری در ماه آوریل، مادر عروسم گفت: «بچه خیلی خیلی گریه می‌کرد، زیرا معده‌درد داشت. حالا پس از مصرف مقداری داروی چینی حالش خوب است.»

پس از آن، اجازه دادند که نوزاد را در آغوش بگیرم. بعد از مدت کوتاهی به گرمی با من رفتار ‌کردند. شکاف بین‌مان ازبین رفت. وقتی خوشحال به‌نظر می‌رسیدند، برخی از واقعیت‌های فالون دافا را به آنها می‌گفتم. پدر و مادر عروسم بسیار مؤدب بودند و با احترام با من رفتار می‌کردند.

مادر عروسم به او یادآوری می‌کرد که با من رفتار خوبی داشته باشد. می‌گفت: «اگر مادرشوهرت ظهر پیشت آمد، باید برایش ناهار آماده کنی.» از آن به بعد، هر زمان موقع ناهار به دیدارشان می‌رفتم، عروسم برایم ناهار آماده می‌کرد.

پسر و عروسم به شهر دیگری نقل‌مکان کردند و پسرشان را نزد والدین عروسم گذاشتند. چند بار در هفته به آنجا می‌رفتم تا کمک‌شان کنم.

یک بار نوه‌ام تب داشت. بارها و بارها عبارت «فالون دافا خوب است» را برایش تکرار کردم. از مادر عروسم خواستم تا در شب سخنرانی‌های فای استاد را برایش بگذارد تا بشنود. او صدای دستگاه را پایین آورد و آن را تمام شبانه‌روز کنار نوزاد قرار داد.

راه حل‌های نیک‌خواهانه

درخصوص آن موجودات ذی‌شعوری که در طول بازپیدایی‌های بسیار، روابط تقدیری بدی با ما داشته‌اند، فقط وقتی می‌توانیم آنها را نجات دهیم که از اصول دافا پیروی کنیم. همیشه این آموزه‌های فای استاد درباره حل‌وفصل کردن نیک‌خواهانه چیزها را در ذهن دارم. استاد بیان کردند:

«پس آن گناهان واقعاً متعلق به چه کسی است؟ اگر از من بپرسید، آن گناهان را نمی‌توان به هیچ کسی نسبت داد. این صرفاً طوری است که موجودات، با توجه به سرشتِ شکل‌گیری، ایستایی، فساد، انهدامِ کیهان، عمل می‌کنند. علت آن این است خرد کیهان نقص داشت. بنابراین، فکر کردم بهترین رویکرد این است که برای تمام موجودات، مسائل را با نیکخواهی حل و فصل کرد! اهمیتی نداشت که چه کسی به چه کسی چه چیزی بدهکار بود، همگی جمع کردن قرض‌هایشان را متوقف می‌کردند، چراکه همگی گناهانی دارند. اگر هر کسی جمع کردن بدهی‌های خود را متوقف می‌کرد؛ اگر در طی اصلاح فا هر چیزی بین مردم به طریق مثبتی حل و فصل می‌شد؛ و اگر هر کسی به سوی آینده پیش می‌رفت، چقدر عالی می‌بود! (تشویق خروشان) موجودات ذی‌شعور مطمئناً این را دوست می‌داشتند، و هر کسی خوشحال می‌بود. این چیزی است که در آغاز می‌خواستم انجام دهم.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2013 نیویورک بزرگ»)

آنچه به‌اشتراک گذاشتم، تنها بخش کوچکی از مسیر تزکیه‌ام است، اما این تغییرات کوچک تفاوت بزرگی در زندگی‌ام ایجاد کرده‌اند. اگر قبل از شروع تزکیه به چنین چیزهایی برخورد می‌کردم، نمی‌دانم آیا هنوز زنده بودم یا نه. چه چیزی به یک مرید دافا کمک می‌کند تا رنج و محنت‌ها را حل‌وفصل کند؟ آن دافا است. آنچه دائماً قلب یک مرید دافا را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند تا بتواند آنچه غیرقابل‌تحمل است را تحمل کند و گله و شکایات را با خوبی پاسخ دهد، فقط دافا است.

دافا مرا نجات و همه چیز به من داده است و آن برای یک مرید دافا، همه چیز است. به‌عنوان یک مرید دافا، فقط می‌توانم قاطعانه استاد را دنبال کنم و آموزه‌های استاد را در ذهنم داشته باشم:

«فقط وقتی قادر باشید در بحبوحۀ مشکلات، تضادها، سختی‌ها و مورد بی‌انصافی قرار گرفتن، هنوز خودتان را مورد بررسی قرار دهید و به درون نگاه کنید، این تزکیۀ واقعی است. و فقط آنگاه است که می‌توانید به‌طور پیوسته رشد کنید، مسیر تزکیه را به‌طور مستقیم بپیمایید و به‌سوی کمال پیش بروید!» (پیام تبریک به کنفرانس فای تایوان)
«فقط با به‌خوبی تزکیه‌کردن خودتان می‌توانید ازعهدۀ این برآیید تا مأموریت‌های خود را به‌عنوان مریدان دافا به انجام برسانید.» (تبریک به کنفرانس فای آمریکای جنوبی)

استاد بزرگ، به‌خاطر نیک‌خواهی و رحمت‌تان سپاسگزارم!