(Minghui.org)
درود، استاد مهربان و محترم! درود، همتمرینکنندگان!
در سال ۱۹۹۴ تمرین فالون دافا را آغاز کردم. در سال ۲۰۰۳ به علت تحت آزار و اذیت قرار گرفتن دافا من نیز به ۷ سال زندان محکوم شدم و پنج سال در زندان بودم.
میخواهم تجربیاتم را به اشتراک بگذارم مبنیبر اینکه چگونه درحالیکه زندانی بودم، خودم را تزکیه کردم و موجودات ذیشعور را نجات دادم.
کسب دوباره دافا و متقاعدکردن مردم برای خروج از ح.ک.چ در زندان
زمانی که دستگیر شدم احساس ترس شدیدی داشتم و بهخوبی عمل نمیکردم. از خودم خجالت میکشیدم و به اندازه کافی افکار درست نداشتم. احساس ناراحتی و نگرانی میکردم. اما استاد انواع و اقسام فرصتها را برایم برنامهریزی کردند تا هشیار و بیدار شوم.
وقتی که همه افراد تیم آموزشی در صف بودند، ناگهان بارش باران شروع شد. همه به زیر شیروانی هجوم آوردند تا زیر باران نمانند. تمرینکننده الف در جلوی من ایستاده بود. به من گفت که جلد دوم هنگ یین بهتازگی منتشر شده است.
استاد نوشتند:
«لحظهای توقف کنید و دربارۀ خود تعمق کنید،
افکار درست را بیفزایید
کوتاهیهایتان را بهطور کامل بررسی کنید،
دوباره از صمیم قلب پیشرفت کنید»
(«منطقی باشید و بیدار شوید» از هنگ یین جلد دوم)
قلبم روشن شد و درک کردم که استاد داشتند مرا بیدار میکردند.
یک روز در مسیر رفتن به توالت به یکی از تمرینکنندگان برخوردم. او گفت که مقاله جدید استاد باعنوان «وابستگیهای بشری را رها کنید و مردم دنیا را نجات دهید»هماکنون منتشر شد. سپس، وقتی که در کارگاه مشغول کار بودم، تمرینکنندهای دیگر شعر «شکوفههای آلو» از هنگ یین جلد دوم را ازبر خواند. استاد گام به گام افکار درستم را بیدار میکردند.
یک روز یک رئیس گروه مرا برد تا اعضای خانوادهام را ببینم. وقتی به طبقه دوم رسیدم، ناگهان گفت: «اگر تبدیل نشوی، شما را به دیدن اعضای خانوادهات نخواهم برد.» بلافاصله برگشتم. او خودش به دیدن خانوادهام رفت و اقلامی را که خانوادهام داده بودند، ازجمله یادداشتی از خواهرم را برایم آورد.
شعر «فاجعه» از هنگ یین جلد دوم در ذهنم پدیدار شد. میدانستم که باید دوباره با تمام وجودم تمرین دافا را ادامه دهم. بعدها زمانی که یکی از مأموران زندان درباره تمرینم از من پرسید، بهطور محکمی گفتم که درواقع هنوز فالون دافا را تمرین میکنم.
در تیم آموزشی، یک زندانی قبلاً در بخش داوو، استان هوبئی کار میکرد. با او درباره فالون دافا صحبت کردم. او گفت که میداند تمرینکنندگان افراد خوبی هستند اما کنگره خلق، سیاست حاکم است. به او گفتم که سیاست آنها بههیچوجه نام فالون دافا را به میان نیاورده است.
او گفت: «از این یادآوری متشکرم. درست میگویید. ابداً به نام فالون دافا اشاره نکرده و علت آزار و اذیت را بیان نمیکند. آن نباید تحت عنوان سیاست برای آزار و اذیت تمرینکنندگان مورد استفاده قرار گیرد.» به او گفتم که خوبی فالون دافا را با قلبش بپذیرد و از رحمت آن برخوردار شود. او سپس متوجه چیزی شد که قبلاً قادر به درک آن نبود: هنگامی که در بخش داوو کار میکرد، دچار برقگرفتگی با شدت ۱۰ هزار ولت شده بود. اما زنده ماند که همه را شگفتزده کرده بود. او متوجه شد که رابطه تقدیری از پیش تعیینشده با دافا دارد. به او گفتم که همه برای این دافا آمدهاند.
زندانی دیگری از شهر چانگچون بود. به او گفتم: «خاستگاه فالون دافا شهر چانگچون است. مردم آنجا رابطه تقدیری از پیش تعیینشده مهمی با دافا دارند. بسیاری از افراد در طول تاریخ میدانستند که اشاعه دافا از چانگچون آغاز میشود، بنابراین در طول قرن ۱۸ میلادی جمعیت زیادی به شمال شرقی چین نقل مکان کردند و چانگچون مرکز آن بود. مردم به دنبال "سه گنجینه"بودند که ظاهراً شامل گیاه جینیسنگ، خز سمور و شاخ گوزن میشد. درواقع، آنها در انتظار گسترش "حقیقت، نیکخواهی، بردباری"بودند.»
او به من گفت که در سال ۱۹۹۵، یکی از دوستانش نسخهای از جوآن فالون را در بیمارستان در اختیارش گذاشت، اما یادگیری تمرین را شروع نکرد. بعدها بهخاطر راهاندازی یک تجارت غیرقانونی زندانی شد. پس از گفتگو با من، متوجه شد که فالون دافا گنجینهای برای نجات موجودات است.
وقتی حقیقت را برای زندانیجیم توضیح دادم، پابرهنه بود، بنابراین دمپاییام را به او دادم. تحتتأثیر قرار گرفت. پس از اینکه به حقیقت آگاه شد، به من کمک کرد تا برای دیگران به روشنگری حقیقت بپردازم. او با مردم درباره شگفتیهای دافا صحبت میکرد و هنگامی که من حقیقت را به زندانی دال توضیح میدادم، زندانی جیم ماجرایی را برایش تعریف کرد که خودش شخصاً تجربه کرده بود.
او گفت که یک خانواده نُه نفره متشکل از سه نسل در روستایش فالون دافا را تمرین میکردند. یک سال در روستا شاهد خشکسالی شدیدی بودند. در هیچ نقطهای از روستا خبری از بارش باران نبود، اما در زمین ذرت این خانواده دو بار باران بارید. سایر خانوادههای این روستا در آن سال هیچ برداشتی نداشتند، اما خانواده تمرینکننده دافا از مزرعه خود ذرت خوبی برداشت کردند. مردمِ دور و نزدیک این ماجرا را میدانستند. زندانی جیم شاهد معجزه فالون دافا بود، بنابراین به من کمک کرد تا حقیقت را از دیدگاه او روشن کنم.
تمرینکننده دال تازهوارد بود. او با من درباره تمرینکنندگانی صحبت کرد که در سال ۲۰۰۵، تعداد زیادی از مردم را متقاعد میکردند که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) کنارهگیری کنند. سپس اظهاریه کنارهگیری از ح.ک.چ را با یک بیلچه روی زمینی صاف و به رنگ مرمر حک کردم و تاریخ زدم.
ایجاد محیطی مناسب
سرانجام گروه آموزشی را ترک کردم و به سلول دیگری فرستاده شدم. تمرینکنندگان در این سلول بهطور کوشا تزکیه کرده و به یکدیگر کمک میکردند. بهشدت تحتتأثیر آنها قرار گرفتم.
تمرینکننده سین بالاپوشی به من داد که همراه آن یک کتاب کوچک دستنویس از سخنرانیهای استاد بود. مقالات روی کاغذهای سیگار نوشته شده بودند. پوشش کتاب از کاغذ ضخیم درست شده بود. از زمانی که حدود یکسال قبل وارد زندان شده بودم، اولین باری بود که یک کتاب دافا را میدیدم. بسیار تحتتأثیر آنها قرار گرفتم.
تمرینکننده شین از من بزرگتر بود. او نام مرا صدا زد و گفت که باید بیشتر فا را مطالعه کنم. او دو مقالۀ استاد، به نامهای «نصایح هشدارآمیز» و «تزکیه حقیقی» را به من نشان داد که با دست آنها را نوشته بود. این دو مقاله را چند بار خواندم تا بتوانم آنها را ازبر کنم. از آنها بهعنوان یادآوری در تزکیه استفاده میکردم.
تمرینکننده کاف جوان بود. قبل از شروع تمرین فالون دافا، برادرش تحت یک عمل جراحی قرار گرفت. دکتر هیچ پولی از آنها بابت جراحی دریافت نکرد. آنها سعی کردند در دیدار دوم یک قوطی روغن بهعنوان هدیهای کوچک به دکتر بدهند. دکتر گفت که فالون دافا را تمرین میکند و هیچ هدیهای از بیماران دریافت نمیکند. تمرینکننده کاف خیلی تحتتأثیر این دکتر قرار گرفت. پس از به دست آوردن فا، بهطور جدی تزکیه کرد. جوآن فالون را حفظ کرد. و طی وقت ناهار در کارگاه، تمرینکننده میم و لام با تمرینکننده کاف مینشستند و به او که جوآن فالون را از حفظ میخواند گوش میدادند.
در طی این سالها استاد مقالات جدیدی را منتشر کردند. تقریباً هر مقالهای که دستنویس شد به دست ما رسید. ما آنها را حفظ میکردیم و سپس آنها را به دست سایر تمرینکنندگان میرساندیم. هر مقاله را از صبح تا شب ازبر میکردیم. هر شب با کمک تمرینکننده کاف، شروع به حفظکردن تدریجی جوآن فالون کردیم.
پس از اینکه نسخه دستنویس جوآن فالون به دست ما رسید، تمرینکننده میم روزی یک سخنرانی را هر شب در رختخوابش دستنویس میکرد. در مجموع بیش از ۲۰ هزار حرف در بیش از ۵۰ صفحه کاغذ بود که ۴۰۰ حرف در هر صفحه میشد. چقدر سریع آن را با دست نوشت. کار دستنویسی روی یک میز مسطح انجام نمیشد، بلکه روی جلد سیگار دستنویس میشد. او قبلاً چیز زیادی ننوشته بود. اما طی این روزهای فراموشنشدنی، هنگامی که تمرینکنندگان تجربیات خود را به اشتراک میگذاشتند، او توانست مقالات تبادل تجربه را دستنویس کند. مانند این بود که شاهد یک معجزه، یعنی فوقالعاده بودن فالون دافا هستی.
با رشد سطح شینشینگ، متوجه شدیم که کافی نیست فقط فا را مطالعه کرد. ما باید با افکار درست، تمام محدودیتهای تحمیلشده را پشت سر بگذاریم. باید محیطی فراهم میکردیم تا افکار درست بفرستیم و تمرینات را آزادانه انجام دهیم. برای انجام این کار، باید عوامل شیطانی را در بعدهای دیگر از بین میبردیم. همه تمرینکنندگان به شیوه خودشان، باتوجه به درکی که در سطوح خود داشتند شروع به اعتباربخشی به فا کردند.
یک شب درحال انجام تمرین مدیتیشن نشسته، روی تخت بودم و سپس افکار درست فرستادم. زندانی مسئول برای کشیک شب، به من گفت که اگر ما تمرینات را انجام دهیم به کسی چیزی نمیگوید، اما دوست ندارد و میترسد که دیگران دربارهاش گزارش بدهند. وضعیت این زندانی را با سایر تمرینکنندگان در میان گذاشتم. ما فكر كردیم كه باید عوامل شیطانی كه در پشت زندانی کشیک وجود دارند را از بین ببریم تا با ما مداخله نکند. او هنوز ظاهراً نگران بود، به این معنی که هنوز واقعاً به او کمک نکرده بودیم که فالون دافا را درک کند. این مشکل ما بود.
ما زندانیان در سلول را نیز بهعنوان دوستانمان در نظر میگرفتیم و حقیقت را برای آنها در سطحی عمیقتر روشن میکردیم. به آنها درباره اصل عقوبت کارمایی میگفتیم و اینکه اگر دافا را به رسمیت بشناسند و با تمرینکنندگان با مهربانی رفتار کنند، از رحمت آن برخوردار خواهند شد. همچنین به آنها گفتیم که نگهبانان صرفاً بلوف میزنند و اینکه درخصوص افرادی نگران هستند که در معرض خطر قرار گیرند یا مجروح شده باشند. اگر مشکلی وجود داشته باشد، آنها مستقیماً سراغ ما میآیند. این فرصتی نادر برای آنها بود و آنها خوششانس هستند از اینکه با یک تمرینکننده ملاقات کرده بودند. آنها منظور ما را فهمیدند و با خوشحالی خندیدند. با حمایت استاد، همه در فا رشد کردند و محیط تزکیه بهتر و بهتر شد.
رفتار یکسان با موجودات ذیشعور
زندانی که در آن محبوس بودیم، بیش از دوازده سلول داشت. اکثر زندانیان محکوم به اعدام یا حبس ابد بودند. ازآنجاکه تمرینکنندگان به مدتی طولانی با آنها در بازداشت به سر میبردند، این زندانیان توانستند درباره دافا در سطحی عمیق بیشتر آگاه شوند.
یک روز چند زندانی تمرینکننده واو را به تحریک نگهبانان بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. واو با صدای بلند فریاد زد: «فالون دافا خوب است» و کل سلول صدای او را شنیدند. ما با هم تبادل نظر کردیم و متوجه شدیم که بسیاری از نگهبانان حقیقت درباره دافا را نمیدانند. آنها براثر دروغها فریب خورده بودند و براساس منافع شخصی خود عمل میکردند و درنتیجه گرایش به آزار و اذیت تمرینکنندگان داشتند. ذهن آنها تحت کنترل اهریمن بود، اما آنها نیز موجوداتی بودند که برای فا آمدند و باید نجات مییافتند. متوجه شدیم که باید افکار درست بفرستیم تا شیاطینی که آنها را تحت کنترل دارند از بین ببریم. سپس برای آنها حقیقت را روشن و تبلیغات دروغین ح.ک.چ را افشاء کردیم تا سوءتفاهمهای آنها برطرف شوند. میدانستیم که نباید هیچ موجود ذیشعوری را پشت سر جا بگذاریم.
زندانی سین قبلا مدیر عامل یک کارخانه بزرگ بود. تمرینکننده میم که با زندانی سین همسلول بود، با من دربارهاش صحبت کرد. سپس زندانی سین آمد و خودمان را به هم معرفی کردیم. با او درباره پرونده قتلی صحبت کردم که از قرار معلوم به یک تمرینکننده نسبت داده بودند و این خبر در تلویزیون مرکزی چین پخش شده بود و به او گفتم که این خبر دروغی ساختگی است تا مردم چین را فریب دهند. یکی از نگهبانان تأیید کرد و گفت که قاتل درواقع فالون دافا را تمرین نمیکرد. نگهبان با من درباره خانواده قاتل و شغلش صحبت کرد و اینکه چگونه مرتکب قتل شد.
زندانی سین درستی اظهاراتم را تأیید کرد. پدر فرد مظنون یکی از افراد کادر ح.ک.چ بود و از سوی اداره ۶۱۰ مورد سوءاستفاده قرار گرفت. اداره ۶۱۰ گفت که اگر پسرش بپذیرد که فالون دافا را تمرین میکند، مجازاتش را کاهش خواهند داد. او گفت که این عضو کادر ح.ک.چ، همکار یکی از افراد خانواده همسرش بود و او از طریق این فرد در خانواده همسرش، در جریان این ماجرا قرار گرفته بود.
درباره این قتل با مدرس سیاسی زندان صحبت کردم. او صحبتهایم را شنید و از من پرسید که آیا خودم شخصاً مصاحبه را انجام دادم. پاسخ دادم بله، اما نمیتوانم فرد مصاحبهشونده را افشاء کنم. پیشنهاد دادم که اگر مدرس سیاسی مایل است با افراد دیگری صحبت کند که آن عضو کادر ح.ک.چ را میشناسند. گفتم که همه آنها ماجرا را میدانند. او حرفهایم را درک کرد و تحتتأثیر قرار گرفت.
تمرینکننده میم به ما گفت که در تابلوی تبلیغاتی واقع در راهرو خوانده بود که اگر بندی از قانون مجاز بداند یا اگر چنین قانونی وجود داشته باشد، این مسئولیت نگهبانان است که موضوع را مورد رسیدگی قرار دهند. من از این اصل بهعنوان یک موضوع برای روشنگری حقیقت به نگهبان جیم استفاده کردم. به او گفتم که آزار و شکنجه فالون دافا برخلاف قانون است، سلسله عملیاتی سیاسی است که به دست جیانگ زمین آغاز شد و براساس دروغ به پیش رفت.
نگهبان جیم عصبانی شد. او معمولاً شخصیت ضعیفی دارد. فریاد زد: «این موضوع را دولت تعیین کرده است.» به او گفتم که فریب خورده است؛ هیچ قانونی مبنیبر ممنوعیت فالون دافا وجود ندارد. تعجب کرد و گفت که روز بعد برمیگردد. حدس زدم که پس از اینکه او را مورد سؤال قرار دادم، کاملاً حرفهایم را باور نکرد، بنابراین به خانه رفت تا درباره آن تحقیق کند. روز بعد متوجه شدم که اصلاً موضوع را به میان نکشید. وقتی داشتم جوآن فالون را مطالعه میکردم، او آمد و کتاب را برداشت و سپس آن را به من برگرداند. گفت: «این کتاب را میخوانی؟» دیگر مرا مورد انتقاد قرار نداد. احساس کردم که حقیقت را درک کرد.
تمرینکننده صاد بهخاطر امتناع از پوشیدن لباس مخصوص زندانیان در سلول انفرادی حبس شد. تمرینکنندگان در سایر سلولها به شیوههای مختلف از او حمایت کردند. ما تجربههایمان را باهم به اشتراک گذاشتیم و توافق کردیم که باید حقیقت را برای نگهبانان بیشتری روشن کنیم. تمرینکننده میم از طرف ما یک نامه خطاب به رئیس زندان تهیه کرد. ما خواستار آزادی فوری تمرینکننده صاد از سلول انفرادی شدیم. تمام تمرینکنندگان این نامه را امضا کردند. از من خواسته شد که نامه را به دست مدرس سیاسی برسانم که واقعاً آن را خواند. او گفت که ما باید به کار خودمان بپردازیم، اما بعد افزود که هر تمرینکننده باید یک نامه جداگانه بنویسد.
ازآنجا که تمرینکننده صاد در سلول انفرادی بود، احساس کردیم این مسئولیت ما است که از او حمایت کنیم. از سرپرست گروه خواستم که درخواست ما را به دست مدیریت برساند. به او گفتم که با سایر تمرینکنندگان این پیشنهاد را در میان میگذارم مبنیبر اینکه تمرینکنندگان نامهها را به صورت جداگانه بنویسند. متوجه نشدیم که این هشداری از سوی استاد برای هر یک از ما است که عزم و ارادهمان را در دافا و مخالفت با آزار و شکنجه بیان کنیم.
هنگامی که مقالات جدید استاد با عنوان «چرخاندن چرخ بهسوی دنیای بشری» و «ما درحال سیاسیشدن نیستیم» را دریافت کردیم، به معنای عمیقی از اهمیت خروج از حزب کمونیست چین برای حفظ ایمنی پی بردیم. سپس تمرینکنندگان شروع کردند از زندانیان بخواهند که از حزب کمونیست چین کنارهگیری کنند.
یک شب گفتگوی بین دو زندانی را در راهرو شنیدم:
«بعد از اینکه از حزب کمونیست چین خارج شدم، ذهنم کاملاً روشن شد.»
فرد دیگر پرسید: «پس چرا خوبی آن شامل حال من نشد؟»
«باید علت آن را بدانی. تو فقط از پیشگامان جوان کنارهگیری کردی. اما از لیگ جوانان کمونیست خارج نشدی. هنوز بهطور کامل ح.ک.چ را ترک نکردی. قلبت صادق نیست. پس عجله کن و از عضویت در اتحادیه جوانان کنارهگیری کن!»
هنگامی که یک نسخه دستنویس از کتاب نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را دریافت کردیم، تمرینکننده میم یک فصل از آن را در طول وقت ناهار خواند و من به او گوش دادم. پس از پایان فصل آخر، زندانیان اظهار داشتند که آنها نیز گوش میکردند. درحقیقت، در آن روزها هنگام ناهار سکوت برقرار بود، هیچ کسی در اطراف راه نمیرفت یا صحبت نمیکرد. این کتاب بهصورت جزوه در میان زندانیان نیز پخش شد.
یک روز قبل از ناهار باران بارید. مردی از سلولی دیگر کنارم ایستاد. برایش شروع به روشنگری حقیقت کردم. بسیار خوشحال شد و به من گفت که قبلاً در جریان این حقیقت قرار گرفته و از حزب کمونیست چین کنارهگیری کرده بود. حکم اعدام او به تعلیق درآمده بود. او شروع به تمرین فالون دافا کرد و به زندانیان گفت که تمرینکننده فالون دافا است. او گفت استاد زندگی دوبارهای به او داده است.
زندانی شین اغلب با تمرینکنندگان صحبت میکرد. او از حزب کمونیست چین خارج شد و میخواست فالون دافا را نیز یاد بگیرد. نگهبانان به او هشدار دادند. بااینحال، به حرف آنها گوش نداد و به زندانیان دیگر گفت: «بله، من ارتباط نزدیکی با آنها دارم. در طول مدتی که با تمرینکنندگان بودم، متوجه شدم که چگونه رفتار میکنند. آنها برایم درباره بسیاری از ارزشها و معانی درونی فرهنگ سنتی صحبت کردند. از طریق رفتارشان متوجه شدم که افراد خوبی هستند. تمرینکنندگان افرادی با تقوای بسیار بالایی هستند. هر روز با مهربانی به زندانیان کمک میکنند. همه شما باید به این موضوع آگاه باشید.»
هرگاه پیش میآید که زندانیان جدیدی در کنار یک تمرینکننده مینشیند، هیچ یک از تمرینکنندگان فرصت برای روشنگری حقیقت را از دست نمیدهند. تمرینکننده گاف اسامی زندانیان را از فهرست حضور و غیاب یافت و برای کسانی که از حزب کمونیست چین کنارهگیری نکرده بودند، حقیقت را روشن کرد.
همچنان از زندانیان میخواستیم که از حزب کمونیست چین خارج شوند. زندانیان بیشتر و بیشتری مشتاق به خروج از ح.ک.چ شدند. روزی یک زندانی در راهرو مرا متوقف کرد و گفت من نگاه تحقیرآمیزی نسبت به او دارم. از او پرسیدم که چرا چنین احساسی را دارد. او گفت که من با سایر افراد بهخوبی رفتار کردم اما نه با او. متوجه شدم که از او نخواسته بودم که از حزب کمونیست چین خارج شود. او گفت که به لیگ جوانان و پیشگامان جوان ملحق شده بود، اما عضو حزب نبوده است. سپس نامی مستعار را انتخاب و از آن سازمانها کنارهگیری کرد.
استاد حرف آخر را میگویند
یک روز در سال ۲۰۰۸، در گارگاه سخنرانی هشتم از جوآن فالون را ازبر میکردم. اولین بار بود که تمام سخنرانی را بدون توقف ازبر خواندم. ناگهان چیزی در قلبم اتفاق افتاد و خون بالا آوردم. این موضوع را با تمرینکننده میم که در کارگاه دیگری بود در میان گذاشتم. فکر کردیم که باید چیز خوبی باشد. چند روز بعد، درد طاقتفرسایی در قفسه سینه و قلبم احساس کردم و چیزی به رنگ صورتی بالا آوردم. کسی نگهبانان را خبر کرد. آنها درجه حرارت بدنم را اندازهگیری کردند. تب بالایی داشتم و به بیمارستان زندان فرستاده شدم.
بااینحال، هشیار و سرحال بودم. دچار ترس نشدم. دمای بدنم در طول شب کاهش یافت و روز بعد مرخص شدم. سپس مرا در بیمارستان بستری کردند و با تشخیص سل به بخش بیماریهای عفونی فرستادند. دکتر هر روز برایم داروی تزریقی نسخه میکرد اما نمیگفت که درحال انجام چه کاری هستند. بهعنوان یک بیمار مبتلا به سل با من رفتار میکردند. به دکتر گفتم که مبتلا به سل ریوی نیستم و نشانههای حاکی از سل را ندارم. دکتر چیزی نگفت و رفت.
روزی یک متخصص برای معاینه قفسه سینه و معدهام آمد. بعد از اینکه معاینه را به اتمام رساند چیزی به من نگفت. دکتر زندان به من گفت که درحال تهیه گزارشی از وضعیت بحرانی من است. نگهبان به اعضای خانوادهام اطلاع داد که برای دیدنم بیایند. نگهبان همچنین از آنها خواسته بود تا مرا متقاعد کنند که از دارو استفاده کنم.
همسرم، که یک تمرینکننده نیز هست، برادر کوچکترم و خالهام به دیدنم آمدند. آنها با مشاهده پاهای ورمکردهام به گریه افتادند و خواستار آزادیام از زندان شدند. مسئولان زندان گفتند که اگر بخواهند مرا به قید ضمانت پزشکی آزاد کنند، باید روند مربوط به آن را طی کنند. مأمور زندان گفت که به مدیریت زندان درخواست داده شود. تمرینکنندگان در زندان برایم بهطور تماموقت افکار درست میفرستادند.
دکتر زندان نمونه ادرار مرا برای آزمایش آسیبشناسی فرستاد. او گفت که عملکرد کلیهها و کبدم طبیعی نیست. در مواجهه با این شرایط پیچیده، فقط به استاد و فا اعتماد کردم.
تمرینکننده واو این فرصت را داشت که از بیماران در بیمارستان مراقبت کند. او مرا در بیمارستان دید و پیشنهاد کرد که موضوع را با تمرینکننده ذال در میان بگذارم که در اتاق بعدی بود. تمرینکننده ذال فا را خیلی خوب درک میکرد. او فا را بهخوبی مطالعه و همیشه به درون نگاه میکرد. پس از اینکه با او تبادل تجربه کردم، متوجه دو مشکل اساسی شدم.
او فکر کرد که بهتر است که ضمانت پزشکی را بهعنوان یک فرصت در نظر بگیرم تا اینکه بتوانم در خارج از زندان حقیقت را آشکار کرده و سه کار را انجام دهم. او از من خواست که نگران نباشم، زیرا این وضعیت ممکن است توسط استاد نظم و ترتیب داده شده باشد.
سپس پیشنهاد کرد که زمان زیادی را صرف بهاشتراک گذاشتن تجربههایمان کنیم. مهمترین چیز این بود که ما بهطور کامل برنامهریزیهای نیروهای کهن را نادیده بگیریم و در هر شرایطی به درون نگاه کنیم. استاد فرصتی نادر به من دادند تا به درون نگاه کنم و سطحم را بالا ببرم.
یک موضوع به ذهنم خطور کرد: مدارکی را درخصوص یک پروژه برای مدیر عامل سابق تهیه کرده بودم که قبلاً با او همکاری داشتم. مدیر عامل جدید پروژه جدید را تأیید نکرد و مرا بهخاطر آن مورد انتقاد قرار داد. در آن زمان تمرین فالون دافا را شروع کرده بودم. با تمام بخشهای مربوطه بهخوبی برخورد کردم و بدون اینکه کسی را سرزنش کنم، مشکل را حل و فصل کردم.
میدانستم که استاد به من کمک کردند. از مدیرعامل جدید بهطور کامل حمایت کردم. اما در اعماق قلبم، از او ناراحت بودم و ذهنیت خودنمایی داشتم و به دنبال منافع شخصیام بودم. فرد حسودی نیز بودم. تا زمانی که با تمرینکننده ذال تبادل تجربه نکرده بودم. این مسائل را درک نمیکردم. استاد درد و رنجم را برطرف کردند درحالیکه من آن را به توانایی خودم نسبت میدادم. این یک وابستگی قوی به خود و حاکی از اعتماد نداشتن به استاد و فا بود.
بهمحض اینکه وابستگیها را پیدا کردم، احساس کردم لایهای از مواد بد از بین رفتند.
استاد نوشتند:
«بدنتان در زندان خوابیده،
آزرده و غمگین نباشید
[با] افکار درست و اعمال درست،
فا اینجاست
با آرامش روی اینکه چند وابستگی دارید، تعمق کنید
با دست کشیدن از ذهنیت بشری،شیطان به خودی خود مغلوب میشود»
(«غمگین نباشید» از هنگ یین جلد دوم)
چند روز بعد مطلع شدم که اعضای خانوادهام لباسهای جدیدی برای آزادیام فرستادهاند. آنها صبح برای بردنم میآمدند.
با حمایت استاد، به قید ضمانت پزشکی دو سال زودتر از موعد مقرر آزاد شدم. توانستم در مقیاسی وسیعتر در خارج از زندان حقیقت را روشن کنم و موجودات ذیشعور را نجات دهم.
متشکرم، استاد نیکخواه و محترم! متشکرم، همتمرینکنندگان!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.