(Minghui.org) تمرین فالون دافا را زمانی که 12 ساله بودم شروع کردم. آن روز در فصل بهار را بهیاد میآورم، گویی دیروز بود. مادرم مرا به دیدن مادربزرگم برد. در خانهاش، مهمان دیگری را ملاقات کردم، کسی که او را «عمو» صدا میزنم. عمو یک تمرینکننده دافا است و به مادرم در طول تزکیهاش کمک کرده است. او مرا نیز تشویق کرد که دافا را تمرین کنم.
بلافاصله بعد از آن رؤیایی داشتم: در یک خیابان شلوغ راه میرفتم. در انتهای خیابان ساختمانی بسیار بلند بود، بهطوریکه نمیتوانستم بالای آن را ببینم. درحال بالا رفتن از ساختمان بودم. وقتی که تقریباً به بالای ساختمان رسیدم، مرد جوان مهربانی که بر روی پشتبام ایستاده بود دستش را به سمت من دراز کرد.
او مرا بالا کشید و به من گفت که به پایین نگاه کنم. به پایین نگاه کردم و دیدم که آن خیابان شلوغ دیگر آنجا نبود. آن تبدیل به اقیانوسی از آب سیاه شده بود. دیدم که افراد بسیاری در آن آب دستوپا میزدند و سپس آنها ناپدید شدند.
با مادرم درباره آن رؤیا صحبت کردم. او گفت استاد به من اشاره میکردند که باید در فالون دافا تزکیه کنم. درک کردم که اگر تزکیه نکنم، مانند آن افرادی خواهم بود که در آن آب سیاه دستوپا میزدند.
استاد تزکیۀ ما را نظاره میکنند
وضعیت تزکیهام خیلی پایدار نبود. زمان بسیار زیادی را با «بازی» هدر میدادم. یکی از دوستانم اغلب در خانهمان میماند و ما بازی میکردیم. چیزی که اوضاع را بدتر ساخت این بود که در تابستان 2015 یادگرفتم که چگونه از اینترنت استفاده کنم؛ بعد از آن اصلاً نمیتوانستم بنشینم که فا را مطالعه کنم.
این وضعیت زمانی خاتمه یافت که پدرم متوجه شد که کاملاً از مسیر خارج شدهام. او همبازی مرا به خانهاش فرستاد و به صورتم سیلی زد.
آن شب رؤیای دیگری داشتم: از نردبان مرتفعی بالا میرفتم. زمانیکه به وسط آن رسیدم، شنیدم که همبازیام مرا از پایین صدا میزند. سپس پایین رفتم که به او بپیوندم.
وقتی بیدار شدم، فهمیدم که استاد تذکر دیگری به من میدادند. تصمیم گرفتم که از نو شروع کنم.
تمرینکنندگان زیادی در منطقهام وجود نداشت. درواقع فقط من و مادرم با یکدیگر تزکیه میکردیم. خوشبختانه، استاد نظم و ترتیب دادند تا عمویم گاهی اوقات به خانهمان بیاید. ما میتوانستیم دربارۀ مشکلات تزکیهمان با او بحث و گفتگو کنیم.
رشد شین شینگ
هر وقت فا را بهخوبی مطالعه میکنم، قلبم سرشار از شادی و نیکخواهی میشود. وقتی شخصی با من بهطور بدی رفتار میکند ناراحت نمیشوم. در مدرسه، زمانیکه مورد حمله قرار میگیرم یا به من توهین میشود، تلافی نمیکنم. یک بار یکی از همکلاسیهایم به من چیزهای توهینآمیز بسیار زیادی گفت. سایر همکلاسیهایم مرا تشویق کردند که جوابش را بدهم. من فقط لبخند زدم و توجهی نکردم.
اما گاهی اوقات وقتی فا را بهخوبی مطالعه نمیکنم، شین شینگم سقوط میکند. و ممکن است بهراحتی ناراحت شوم.
برای مدتی طولانی از دست مادربزرگ پدریام بسیار ناراحت بودم. زمانیکه حدود هفت سال داشتم، بهدلیل اینکه پدر و مادرم برای کار به شهر دیگری رفته بودند، با او زندگی میکردم. او برایم غذا نمیپخت؛ در عوض از من میخواست که برایش غذا بپزم. و حتی زمانی که برایش غذای خوبی نمیپختم بر سرم فریاد میکشید. در آن زمان حقیقتاً از او منتفر بودم.
بعد از شروع تزکیه، هنوز از او خوشم نمیآمد. سپس یک روز فکر کردم: این درست نیست چراکه من اکنون یک تزکیهکنندهام. از طریق مطالعۀ فا درک کردم که ممکن است رابطه کارمایی داشته باشیم. زمانیکه با من بهطوری بدی رفتار میکرد، احتمالاً در حال بازپرداخت بدهی بودم. نباید ازدست او عصبانی باشم. درعوض باید با نیکخواهی با او رفتار کنم. بعد از اینکه متوجه همۀ این موارد شدم، دیگر از او بدم نمیآمد.
نجات افراد چینی
بسیاری از افراد چینی توسط دروغهای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) درباره فالون دافا فریب خوردهاند. آنها نمیدانند که فالون دافا خوب است. بعد از آگاهی از اینکه افراد بسیار زیادی در خطر هستند، مسئولیت سنگینی را احساس کردم که به آنها کمک کنم تا نجات یابند.
شبها اغلب با مادرم برای توزیع بروشورهای روشنگری حقیقت بیرون میرفتیم. حقیقتاً این کار را دوست دارم و از انجام آن احساس افتخار میکنم.
روند توزیع این دفترچهها همچنین روندی از رشد من و مادرم است. زمانی که یک وابستگی را میبینم، افکار درست میفرستم تا آن را ازبین ببرم.
در ابتدا هر شب فقط میتوانستیم دهها دفترچه توزیع کنیم. بعدها توانستیم که چند صد عدد از آنها را پخش کنیم. در شروع مضطرب و هراسان بودیم. اکنون تنها ترسمان این است که دفترچههای کافی همراه خود نیاورده باشیم.
هدف اولیهمان توزیع تمام دفترچههایی بود که همراه خود برده بودیم. یک دفترچه جلوی در ورودی هر خانه میگذاشتیم و تلاش میکردیم که تا حد ممکن بهسرعت توزیع دفترچهها را به پایان برسانیم. سپس متوجه شدیم که اینگونه عمل کردن درست نیست. اگر در آن خانه هیچ کسی زندگی نمیکرد، آن مطالب به هدر میرفت. سپس به خانهها بیشتر توجه کردیم و بررسی میکردیم که آیا جلوی در علف درآمده است یا اینکه آیا چراغی داخل خانه روشن است.
گاهی اوقات در طول این روند رشد میکردیم. مادرم یک دوچرخه برقی را سوار میشد و من همراه او عقب دوچرخه مینشستم. کیسهای از دفترچهها را نگه میداشتم. دفترچهها را یکییکی به دست مادرم میدادم و او دوچرخه را با یک دست هدایت میکرد. یک روز مادرم حواسپرت بهنظر میرسید و همه دفترچههایی که به دستش میدادم را نگرفت بنابراین چند خانه را ازدست دادیم. ناراحت شدم: او چه فکری میکند؟ چرا تمرکز ندارد؟ درست بعد از آن، بهیاد آوردم که ما یک بدن هستیم و نباید از او گله و شکایت کنم. بلافاصله افکار درست فرستادم و افکار بدم را پاک کردم.
طی دوسال گذشته، من و مادرم همۀ روستاها در این منطقه را پوشش دادیم. ما هرکاری که میتوانستیم را انجام میدادیم که مردم را درباره حقایق دافا آگاه کنیم. احساس میکنیم که استاد همیشه در کنار ما هستند. چندین بار در مسیر رفتن به روستاها گم شدیم اما از استاد کمک خواستیم. همیشه موفق میشدیم که به جاده اصلی برگردیم بدون اینکه دقیقاً متوجه شویم که چطور این کار را انجام دادهایم.
هوا در زمستان سرد بود. اما به محض اینکه شروع به توزیع مطالب روشنگری حقیقت میکردیم، اصلاً احساس سرما نمیکردم. میدانستم که استاد از من محافظت میکردند! مناطق حومۀ شهر در شب بسیار تاریک و ساکت است. احساس ترس نمیکنیم چراکه میدانیم استاد همیشه با ما هستند.
بهخوبی تزکیه کردن تا پایان
«آنقدر حیات وجود دارد که غیرممکن است اندازهگیری یا تصور کرد. گاهی اوقات حتی من [نیز] با آن شوکه میشوم. این همه موجود بهطور خیره درحال تماشای شما هستند. هر یک فکر و هر یک عمل شما توسط بیشمار موجود تماشا میشود! آنچه که درحال گفتن آن هستم این است که هر فکر شخص توسط بیشمار خدا دیده میشود! هیچیک از آنان قرار نیست پابهمیان بگذارند، اما تمامی آنان درحال تماشا هستند و نهایتاً ارزیابی میکنند که شما، بهعنوان یک موجود، چگونه مطابق الزامات هستید.» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای سان فرانسیسکو ۲۰۱۴»)
تزکیهمان بسیار مهم است!
برای مدت زمانی نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و بیش از حد تلویزیون تماشا میکردم. بیشتر و بیشتر به تلویزیون علاقهمند شده بودم و تمایلی به مطالعۀ فا یا انجام تمرینها نداشتم.
خوشبختانه عمویم آمد. به من گفت که با چشم سومش دیده است که من زانو زده بودم و صورتم خاکستری رنگ شده بود. میدانست که احتمالاً مداخلهای را تجربه میکنم و اینکه بهخوبی تزکیه نمیکنم. به من گفت که استاد برای نجات من مجبورند سختیهای بسیار زیادی را تحمل کنند.
شوکه شدم و احساس شرمندگی کردم. وقتی بهخوبی عمل نمیکردم، اغلب فکر میکردم: چقدر بد عمل میکنم. آیا استاد هنوز مرا میخواهند؟ شاید استاد تمایلی ندارند که من هنوز مریدشان باشم... اکنون میدانم که بسیار نادان بودم. استاد هرگز مرا رها نمیکنند. چطور توانستم باعث شوم که استاد اینقدر دربارۀ من نگران شوند؟ تلویزیون امروز پر از چیزهای بد است. وابستگی به تماشای تلویزیون میتواند تزکیهام را نابود کند.
بهدرون نگاه کردم که ببینم چه افکاری ازمن به نیروهای کهن این فرصت را داده که مرا پایین بکشند. بهخاطر دارم که سابق براین فکر میکردم: تماشای تلویزیون بهمقدار کم اشکالی ندارد، مگر نه؟ این فکر بود که این فرصت را برای شیطان فراهم آورد.
استاد بیان کردند:
«بدین معنی که یک فرد عادی که ساکن این دنیا است نمیتواند خودش را بیابد. و چنین تصور و عقیدهای فرد را نه فقط برای یک طول عمر کنترل میکند، بلکه بهطور پیوسته بعد از آن نیز اینگونه خواهد بود. فقط وقتی تغییری روی دهد ازبین خواهد رفت. اگر اینگونه نشود، به کنترل خود ادامه خواهد داد. وقتی یک تصور و عقیده بهطور فزایندهای قویتر شود، خود واقعی شخص بهطور واقعی از هستی بازمیایستد.» («سرشت بودایی»، جوآن فالون 2)
با نگاهی به عقب و به دوسال تزکیۀ گذشتهام متوجه شدم که در شروع در تزکیه کوشا بودم اما بعداً سست شدم. گاهی اوقات بر مطالعۀ فا و فرستادن افکار درست تمرکز نمیکردم. بهطور حقیقی خودم را در تمام اوقات تزکیه نمیکردم. برای مثال، گاهی عصبانی میشدم. هنوز وابستگیهای بشری زیادی داشتم، مانند بهدنبال راحتی بودن، طلب شهرت و منفعت، حسادت، خودنمایی و خودمحور بودن.
به درون نگاه کردم و از خودم پرسیدم: حقیقتاً چقدر به استاد و فا باور دارم. چرا نمیتوانم مانند زمانی که تزکیهام را شروع کردم خودم را در تمام اوقات تزکیه کنم؟ زمان بهسرعت سپری میشود و اصلاح فا رو به پایان است. چرا هنوز به چیزها در دنیای بشری وابسته هستم؟
تزکیه جدی است! میبایست همۀ کارهای اشتباهم را اصلاح کنم. میبایست خودم را با فا همسو کنم! بنابراین شروع کردم که همیشه خودم را مانند یک تزکیهکننده درنظر بگیرم و یادگرفتم که نسبت به دیگران نیکخواهی داشته باشم. مادرم اخیراً از من تقدیر کرد، میگفت که خلق و خویام بهتر شده است. میدانم که هنوز جای زیادی برای رشد و بهبود دارم. بیشترین سعیام را خواهم کرد که استاد را ناامید نکنم.
سعی خواهم کرد که مقدار بیشتری از کارهای خانه را انجام دهم بهطوریکه مادرم بتواند زمان بیشتری را برای مطالعه فا داشته باشد. ما بدن واحد هستیم. با یکدیگر رشد خواهیم کرد، از استاد پیروی میکنیم و به خانه حقیقیمان بازخواهیم گشت!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.