(Minghui.org) من در یک منطقه روستایی زندگی میکنم و 64 ساله هستم. از زمانی که یک نوجوان بودم بهطور تهاجمی رفتار میکردم. به دیگران آزار نمیرساندم اما اگر کسی به من زور میگفت با او دعوا میکردم. خانمی سرسخت و خشن درنظر گرفته میشدم.
با این حال بعد از شروع تمرین فالون دافا از شر خلق و خوی بدم رها و فردی مهربانتر شدم.
نبود آرامش در خانه
شوهرم بعد از ترک ارتش یکی از مسئولان روستا شد. او تنبل بود و عادات بد بسیاری داشت. زمانی که روابطی با سایر زنان داشت اغلب با آنها مشاجره میکرد.
یکبار او رابطه نامشروعی با همسایهمان داشت. زمانی که با او مواجه شدم، اصلاً ابراز پشیمانی نکرد و در عوض شروع به کتک زدنم کرد. زمانی که با همسر آن همسایه درباره آن رابطه نامشروع صحبت کردم، آن زن و شوهر و سه پسرشان نیز مرا تحت ضرب و شتم قرار دادند. شوهرم سعی نکرد که در مقابل حمله آنها از من محافظت کند.
بهدلیل اینکه شوهرم بسیار قویتر از من بود، زمانی که مرا کتک میزد، مقابله به مثل نمیکردم.
یک شب خیلی عصبانی شدم، زمانی که بهخواب رفت، پاهایش را بستم. با دستۀ یک چنگک به سرش ضربه زدم. شوهرم دائماً درخواست کمک میکرد.
همچنین در طول این زمان، بهدلیل اینکه خواهر شوهرم را تحقیر میکردم، رابطه بدی با هم داشتیم. یک روز پسرم را بخاطر چیزی که نوهام داشت میخورد، سرزنش کردم. خواهر شوهرم عصبانی شد، چاقویی برداشت و به سمت من دوید. پسرم مانعش شد و من آسیبی ندیدم.
در آن زمان با بستگان، همسایگان و دوستانم جر و بحث میکردم. با بیشتر افراد دور و برم رابطه بسیار بدی داشتم و هرزمان به آنها نزدیک میشدم، ساکت میشدند.
اگرچه هرگز در مقابل دیگران کم نیاوردم، احساس بسیار تلخی نسبت به زندگیام داشتم.
احساس میکردم که شوهر، فرزند و بستگانم را ناامید کردهام. کار سخت و افسردگی باعث شد به بیماریهای بسیاری مبتلا شوم.
بهمنظور تسکین دردهایم، به معبدی رفتم و تبدیل به یک بودیست غیرروحانی شدم. پول بسیار زیادی خرج کردم اما آن رفتارم را تغییر نداد یا به من کمک نکرد که احساس بهتری داشته باشم؛ در واقع بیماریهایم بدتر و بدتر شد. اغلب خوابیده بودم و نمیتوانستم که خودم لباسهایم را دربیاورم، صورتم را بشویم یا دندانهایم را مسواک بزنم.
بخشش دیگران و جبران
خوشاقبال بودم که در سال ۲۰۰۹ با فالون دافا مواجه شدم. پس از اینکه تمرین را شروع کردم، تغییرات بزرگی در بدن و ذهنم به وجود آمد. همه بیماریهایم ناپدید شدند و تمام احساسات منفیام نسبت به خویشاوندان و همسایگان را از بین بردم. با پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری، فرد خوبی شدم. همچنین با کسانی که قبلاً به آنها صدمه زده بودم، درباره شگفتیهای فالون دافا صحبت کردم.
برای صحبت کردن با همسایهای که قبلاً مرا مورد ضرب و شتم قرار داده بود پیش قدم شدم و هر زمان که میتوانستم به او کمک میکردم. برایم مهم نبود اگر به من بیاعتنایی میکرد. یک روز، دستفروشی برای خرید تخممرغ به خانهام آمد. نزد همسایهام رفتم و این فرصت فروش تخممرغ را به او دادم. در نهایت این امر باعث شد احساسات بد بین ما از بین برود.
به پسر و عروسم برای خرید خانه پول دادم، و هر زمان به دیدنم میآمدند، برای آنها غذاهای خوبی میپختم. در مورد فالون دافا با عروسم صحبت کردم. اما او گوش نکرد و مرا یک احمق مینامید.
عروسم بهدلیل بارداریِ خارج از رحم، دچار خونریزی شدیدی شد. دکتر گفت که برای بهبود یافتن حداقل به یک ماه زمان نیاز دارد.
تمام روزهایی که عروسم در بیمارستان بود، از او مراقبت کردم و هر روز برایش جوآن فالون خواندم. پس از سه روز، پرستار گفت که از بهبود سریع او شگفتزده است. به پرستار گفتم که یکی از کتابهای فالون دافا را برای عروسم میخوانم. احساسات سرد بین من و عروسم از طریق مراقبتهایم از او و روشنگری حقیقت در مورد فالون دافا در بسیاری از موارد، بر طرف شد.
اگر چه ثروتمند نبودم، اما همیشه نهایت سعیام را میکردم تا به برادرم و همسرش کمک کنم. به هزینهها فکر نمیکردم و زمانی که به آنها پول میدادم، نگران نبودم که آیا آنها به من بازپرداخت میکنند یا نه. از طریق این رفتارها، رابطهام با آنها خیلی بهتر شد.
وقتی شوهرم مرا کتک میزد، دیگر عصبانی نمیشدم. حتی به او لبخند میزدم. در نهایت، او خجالتزده شد و دیگر این کار را تکرار نکرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه