(Minghui.org) مایلم برخی از خاطراتم در این زمینه را بهاشتراک بگذارم که چطور فالون دافا برکت را برای کل خانوادهام بهارمغان آورد.
دوران کودکیِ پر از بدبختی
وقتی خیلی کوچک بودم، پدرم را ازدست دادم و با ناپدریام بزرگ شدم که دائماً با من بددهنی میکرد.
تمام اینها زخمهای عمیقی در ذهنم باقی گذاشتند. در مورد هرچیزی در اطرافم بیعلاقه بودم و همواره احساس میکردم که سرنوشت واقعاً با من غیرمنصفانه رفتار کرده است.
به مادرم گله و شکایت میکردم، میگفتم که نباید هرگز مرا به این دنیا میآورد که اینگونه رنج بکشم. از ناپدریام متنفر بودم و امیدوار بودم در حادثهای بمیرد. واقعاً آرزو داشتم هرچه زودتر آن خانه را ترک کنم.
پدرشوهرم سبب درد بیشتری برایم شد
فکر میکردم زندگیام بعد از ازدواج برمیگردد و بهتر میشود. اما بهتر نشد، چراکه از شانس بد پدرشوهر مکار و خودخواهی نصیبم شد.
خانواده شوهرم در آن زمان تعمیرگاه اتومبیلی را اداره میکردند. پدرشوهرم مسئول دخل و خرج و اداره امور مالی بود، درحالیکه شوهرم و برادر کوچکش با چند کارمند دیگر در کارگاه کار میکردند.
شوهرم پسر ارشد خانواده، درستکار و زحمتکش است. بهخاطر اخلاق کاریاش، کسبوکار بسیار خوب پیش میرفت.
اما پدرشوهرم هر ماه فقط 100 یوآن برای امرار معاش به ما میداد. میگفت که بعداً باقی بدهیاش را یکجا و در مبلغ زیاد پرداخت میکند.
بعداً متوجه شدیم که پول زیادی را حیفومیل کرده و مقدار زیادی بدهکار است.
ما را وادار کرد آپارتمانمان را بفروشیم. میگفت که طبقه همکف خوب نیست و اگر خانهمان را بفروشیم، کمک میکند تا خانه بهتری بخریم.
خانهمان را کمتر از 30 هزار یوآن فروختیم.
پدرشوهرم سپس گفت که دفترچه بانکیمان را در منزل او بگذاریم و اینکه مادرشوهرم از آن مراقبت میکند.
او پس از چند روز گفت که نیاز دارد برای کسبوکار 20 هزار یوآن از ما قرض بگیرد و هنگامی که پولدار شد، دو برابر آن را به ما برمیگرداند.
من و شوهرم هردو میدانستیم که او نمیتواند به وعدهاش عمل کند، اما باز هم پول را به او قرض دادیم.
شوهرم بعداً 15 هزار یوآن باقیمانده را نیز به او قرض داد، بدون اینکه این مسئله را با من درمیان بگذارد.
میخواستم خانه ارزانی برای خودمان بخرم، ازاینرو از شوهرم خواستم که اگر میتوانیم پولمان را پس بگیریم.
وقتی پدرشوهرم این حرف را شنید، پشتسر من و شوهرم شروع به ناسزا گفتن کرد که ما اولاد خوبی نیستیم و درحالیکه پولی ندارد، او را مجبور میکنیم پولمان را برگرداند.
اما در حضورمان، ما را بهعنوان فرزندانی خوب و وظیفهشناس تحسین میکرد.
واقعاً از دستش عصبانی بودم و فکر میکردم که سرنوشت خیلی ناعادلانه با من رفتار میکند. شوهرم را ملامت کرده و اغلب با او جروبحث میکردم.
خشم و نومیدی بر سلامتیام تأثیراتی منفی گذاشت. به انواع بیماریها مبتلا شدم، مانند دردهای شدید معده، هماتوشزی (خروج خون تازه از رکتوم که اغلب حاکی از خونریزی دستگاه گوارشی تحتانی بوده و میتواند همراه یا بدون دفع مدفوع باشد(، بیخوابی و بیماریهای قلبی مختلف. زندگیام مثل جهنم شده بود.
نمیخواستم برای معالجه به بیمارستان بروم و فکر میکردم بهتر است بمیرم تا اینکه با این درد غیرقابلتحمل زندگی کنم. همیشه به خودکشی فکر میکردم.
فالون دافا زندگی جدیدی به من بخشید
یک روز خالهام به منزلم آمد و پیشنهاد کرد که فالون دافا را با او تمرین کنم. او گفت این تمرین مزایای سلامتی غیرقابلباوری دارد و یک نسخه از کتاب جوآن فالون را به من داد تا بخوانم.
پس از شروع تمرین فالون دافا، درک کردم که دلیل رنجم فقط بدهیهای کارماییای است که باید آنها را بپردازم.
خودم را مطابق با اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری اداره میکردم. کمی پس از آن، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. شوهر، پسر و مادرم که شاهد تغییراتم بودند نیز فالون دافا را شروع کردند.
آشتی با پدرشوهرم
وقتی شنیدیم که پدرشوهرم دچار سکته مغزی شده است، با خانوادهام برای اولین بار طی پنج سال گذشته به دیدنش رفتم.
او دستهای پسرم را در دست گرفت و شروع به گریستن کرد.
رنجشم ازبین رفت. تصمیم گرفتم همانطوری با او رفتار کنم که با سایرین رفتار میکنم، یعنی با قلبی مهربان.
هنگامی که مادرشوهرم بهشدت بیمار شد، خواهر کوچکتر شوهرم و همسر برادر کوچکترش او را به خانهام آوردند. هیچ گله و شکایتی نکردم و از او مراقبت کردم، تمام نیازهایش را برآورده میکردم.
خواهران و برادرانم فکر میکردند اینطور که آنها مسئولیت مراقبت از مادرشوهر بیمارم را به «گردن ما انداختهاند»، واقعاً غیرمنصفانه است.
به آنها گفتم: «من یک تمرینکننده دافا هستم. استادم به ما آموختهاند که با همه مهربان باشیم.»
پدرشوهر و مادرشوهرم تحت تأثیر مهربانیام به گریه افتادند.
به آنها گفتم اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، از آنها دوری میکردم و حتی ممکن بود مدتها قبل مرده باشم. گفتم آنها باید بهجای من از استاد قدردانی کنند.
از آن پس، آنها همگی از دافا بسیار حمایت میکنند.
خواهر کوچکتر شوهرم گفت: «عروسمان اگر فالون دافا را تمرین نمیکرد، هرگز نمیتوانست با پدرم آشتی کند.»
مادرشوهرم بعداً وقتی وضعیتش بدتر شد، اجباراً در بیمارستان بستری شد. روز و شب از او مراقبت میکردم تا زمانی که درگذشت. پزشکان و پرستاران همگی فکر میکردند من دخترش هستم.
با همه در خانواده با مهربانی رفتار میکردم. زمانی که همسر برادر کوچکتر شوهرم بیمار شد، به بیمارستان رفتم تا از او نیز مراقبت کنم. وقتی از بیمارستان مرخص شد، در طول دوران نقاهتش پیش ما ماند؛ هر بار حدود دو هفته میماند.
اکنون او به همه میگوید: «عروس بزرگمان پس از شروع تمرین فالون دافا بسیار مهربان شده است.»
رها کردن نفرت نسبت به ناپدریام
ازطریق تمرین فالون دافا، نفرت نسبت به ناپدریام را نیز رها کردم که دوران کودکیام را پر از بدبختی کرده بود.
خانه مادرم از محل زندگیام خیلی فاصله ندارد. او با دستفروشی امرار معاش میکند و شبها بسیار دیر به منزل میرسد.
وقتی شنیدم ناپدریام دچار سکته مغزی شده است و در حرکت کردن مشکل دارد، اغلب برای آنها شام میپختم.
فالون دافا مرا به فردی سخاوتمند و خوشقلب تبدیل کرده است و به من کمک میکند تا تمام رنجشی که پیشتر نسبت به سایرین داشتم را رها کنم. احساس میکنم هر روز هم از نظر جسمی و هم ازنظر ذهنی سالمتر میشوم.
کل خانوادهام از مزایای فالون دافا بهرهمند شدهاند
ازطریق تمرین فالون دافا، شوهرم مشروب خوردن و سیگار کشیدن را ترک کرد. بیماری مزمن معدهاش نیز بدون هیچ درمانی ناپدید شد.
مادرم همیشه از برآمدگی دیسک مهره کمر رنج میبرد. وقتی حالش بد بود، از عهده کارهای خودش برنمیآمد و هیچ درمان یا دارویی بر او اثر نداشت. پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کرد، بیماریاش بهطور معجزهآسایی ناپدید شد.
یک بار من و مادرم در خیابان قدم میزدیم. اتومبیلی با سرعت زیاد به سمت ما تغییر جهت داد. اما درست جلوی پایمان با صدایی گوشخراش ایستاد. افراد پیرامونمان همه ترسیده بودند، برخی به راننده ناسزا میگفتند و فکر میکردند که او مست است.
من و مادرم اصلاً نترسیدیم، چراکه هردو میدانستیم استاد از ما محافظت میکنند.
دخترخالهام مبتلا به بافتمردگیِ بیخونی در سر استخوان رانش بود تا حدی که اگر چند قدم راه میرفت، باعث درد بسیار زیادی میشد.
یک روز او و خالهام برای نهار به منزل پسرم آمدند. درخت بزرگی مقابل ساختمان قرار دارد. خالهام میخواست بنری با مضمون «فالون دافا خوب است» را روی آن درخت آویزان کند.
دخترخالهام متوجه شد که آویزان کردن بنر برای او مشکل است و گفت: «مادر، بنر را به من بدهید. من این کار را انجام میدهم.»
بهمحض اینکه آن بنر را آویزان کرد، همه در کمال شگفتی متوجه شدند که درد پایش از بین رفته است.
او به شوهرش گفت: «هیچ یک از ما نباید در آینده نسبت به دافا نگرشی منفی داشته باشیم. میبینی، پایم درمان شده است!»
از آن زمان به بعد، او هیچ دردی در پایش احساس نکرده است و درحال حاضر از تمرین فالون دافای خالهام بسیار حمایت میکند. هر بار که خالهام را میبیند، مقداری فلایر فالون دافا میگیرد تا بین مردم توزیع کند.
خواهر کوچکتر شوهرم نیز از تمرین فالون دافایِ ما بسیار حمایت میکند و اغلب برای توزیع فلایرها با ما میآید و به مردم کمک میکند از حزب کمونیست خارج شوند. هر بار که شرایط نامطلوبی را اداره میکند، همیشه در ذهنش عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار میکند.
او یک بار در اتاقِ هتلی با عدهای اقامت داشت. دچار دنداندرد شدیدی شد که شب نمیتوانست بخوابد. جرأت نمیکرد از ترس بیدار شدنِ سایرین ناله کند، اما در قلبش عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کرد و بهتدریج به خواب رفت. صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شد، دردِ دندانش بهطور کامل ازبین رفته بود.
بعداً او ازدواج کرد و برای زندگی به محل دوری رفت. اوایل امسال برای یادگرفتن فالون دافا به منزل برگشت. اکنون او فالون دافا را تمرین میکند.
برای بیست سال گذشته، کل خانوادهام برکات بسیاری از دافا نصیبشان شده است. ما همگی از استاد بهخاطر محافظت و نجات مرحمتآمیزشان فوقالعاده قدردانیم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی