(Minghui.org) من پزشکم و در منطقه حومه شهر در بیمارستانی مشغول به کار هستم. بهدلیل حجم زیاد کار و بالا بودن امکان خطر در درمان بیماران، اغلب بیش از ساعت تعیین شده کار میکنیم. همه پزشکان دچار کمبود خواب مزمن و خستگی مفرط هستند.
تمرین فالون دافا را شروع کردم
در سال 1996 یکی از همکارانم جوآن فالون را معرفی کرد و من شروع به خواندن آن کردم. چنان تحت تأثیر آموزههای حقیقت، نیکخواهی، بردباری استاد قرار گرفته بودم که مصمم شدم باقی عمرم را در دافا تزکیه کنم. در عرض چند روز مشکلات زنان، آسم و آرتروزم ناپدید شد. صبح زود بیدار میشدم تا در تمرینات صبحگاهی شرکت کنم و با این کار از ساعات خوابم کم میشد، اما چنان سرشار از انرژی و سبک بودم که بازدهی کارم بهشدت افزایش یافت. دیدگاهم به زندگی نیز تغییر کرد و مثبتاندیش و بخشنده شدم.
سابقاً از فرصت یک ساعت ناهار استفاده میکردم که به مکان تمرین بروم و تمرینات را انجام دهم، دافا را به مردم معرفی کنم و به دانشآموزان جدید حرکات تمرین را آموزش دهم. همچنین تا جایی که میتوانستم در جلسات عصرگاهی مطالعه گروهی فا شرکت میکردم.
از خود گذشته شدن در محل کار
بهعنوان یک پزشک از ملزومات یک مرید دافا پیروی میکنم و با بیمارانم با مهربانی و توجه رفتار میکنم. از آن جایی که بیشتر بیمارانم فقیر هستند، من از روال استاندارد بیمارستان اجتناب کرده و داروهای ارزان و مؤثری را برایشان تجویز میکنم. چون این داروهای ارزان برای بیمارستان یا کارمندان هیچ سودی ندارد، تا مدتی همکاران و رئیسم از من دوری میکردند. همچنین از پذیرفتن هدایا و پول از جانب بیمارانِ قدردان، اجتناب میکردم.
در این سالها از پول خودم برای کمک به بسیاری از بیماران نیازمند استفاده کردهام. در سال 1997 خانم بیوه 50 سالهای که به تازگی شوهرش را از دست داده بود درمان کردم. در حالی که باید از دو فرزند کوچکش نگهداری میکرد، قادر نبود هزینه جراحی کوچکی که 50 یوآن میشد را بپردازد. من پول را به بیمارستان پرداخت کردم و عمل را انجام دادم. روز بعد متصدی مالی رئیس بیمارستان به من گفت: «دیروز خانم مسنی به مدیر بیمارستان درباره عمل نیکخواهانه شما گفت.»
در تابستان 2000 یکی از بیماران پیش از اینکه کتش را به پایۀ سرم بیاویزد، دو هزار یوآن در جیب آن گذاشته بود و همان شب کتش دزدیده شد. روز بعد در حال سرکشی بودم که خانواده مستأصل او را دیدم و مشکلشان را شنیدم. آنها حتی پولی برای خرید غذا نداشتند. من 100 یوآن به آنها دادم. چند روز بعد آن بیمار به دیدن رئیس بیمارستان رفت و گفت که میخواهد آن پول را بازگرداند اما نام مرا نمیدانست. رئیس نیز فوراً او را نزد من فرستاد.
بهعنوان یک مرید دافا، در کنار انجام درست کارها، از هر فرصتی استفاده میکنم تا مهارتهای شغلیام را ارتقاء دهم. بهدلیل دقیق بودن در کارهایم، مورد تحسین مدیر بیمارستان و همکارانم قرار گرفتهام.
سرپرستم دوستی داشت که رئیس ادارهای بود، در سال 1998 نزد او آمد تا عروسش را جراحی کند. سرپرستم که میدانست من روش جراحی جدیدی را بهتازگی آموخته بودم، از من خواست تا آن جراحی را انجام دهم. بر اساس رسم و رسوم، پیش از جراحی همسر رئیس اداره هدیهای به من داد. پس از اینکه عمل با موفقیت به پایان رسید، من هدیه را که یک مکمل غذائی گران قیمت بود به او بازگرداندم. همسر رئيس که شگفتزده شده بود گفت: «دکتر دیوانه شدهاید؟» من پاسخ دادم: «به این دلیل که فالون دافا را تمرین میکنم!»
مواجهه با آزار و شکنجه
پس از اینکه جیانگ زمین در سال 1999 آزار و شکنجه دافا را شروع کرد، من برای دادخواهی به پکن رفتم و به مدت 6 ماه به طور غیرقانونی محبوس شدم. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مرا بهعنوان یکی از هماهنگکنندگان گروه فالون دافای منطقهمان هدف آزار و شکنجه قرار داد.
با هماهنگی سایر تمرینکنندگان، فعالیتهای روشنگری حقیقت را بهطور جدی شروع کردیم. من نزد شهردار شهرمان، رئیس کنگره خلق ملی و مدیران مختلفِ سازمانهای دولتی رفتم.
همتمرینکنندگان در پیدا کردن منزل منشی کمیته شهری حزب کمک کردند و خودمان دادخواست را به دست همسرش رساندیم. او که تحت تأثیر صداقت ما قرار گرفته بود چندین بار تأکید کرد که خودش شخصاً نامه را به دست شوهرش خواهد رساند.
در پایان سال 2000 من به ریاست بخش، ترفیع مقام یافتم. چون از شیفت شب معاف شده بودم، کارم آسانتر شده بود و فقط باید درباره نوع درمان بیماران تصمیم میگرفتم. با این حال باید برای بیمارانی با وضعیت بحرانی خودم را شبانه به بیمارستان میرساندم.
تکرار مداوم این اتفاق باعث مداخله در زمان تمرینات من میشد. اما متوجه شدم که این محیط کار توسط استاد فراهم شده بود بنابراین تصمیم گرفتم این روند را دنبال کنم و مردم زیادی از هر طبقه اجتماعی از جمله مأموران دولتی، بازرسان عمومی و مأموران قانون را نجات دادم.
در بهار 2007 کاری به من محول شد که زمان کافی برای انجام سه کار و شرکت بیشتر در فعالیتهای هماهنگی محل برایم فراهم شد. در سال 2008 ناگهان از بخش درمانگاه به مدیریت بیمارستان منتقل شدم. این کار راحتتر بود و به من اجازه میداد تا برنامه کاریام را خودم تنظیم کنم. وقت بیشتری داشتم تا سه کار را به خوبی انجام دهم و مهمتر اینکه با دسترسی به تمام کارمندان بیمارستان میتوانستم مردم بیشتری را نجات دهم. برای چنین خوشاقبالی باید از استاد تشکر کنم.
مسیر نجات مردم عریضتر میشود
یک ماه پس از اینکه علیه جیانگ زمین شکایت کردیم، کارمندان اداره پلیس محلی، کمیته محل و واحدهای کاری شروع به آزار دادن تمرینکنندگان کردند. سرپرستم تحت دستور رئيس بخش دولتی نزد من آمد تا فرم «جعلی بودن اتهام سوءرفتار» را امضاء کنم.
من که برای سرپرستم روشنگری حقیقت کرده بودم از او پرسیدم: «به نظر شما کار من چطور است؟» او پاسخ داد: «من از کار شما بسیار راضی هستم و ما خیلی خوب با هم کار میکنیم.»
ادامه دادم: «من بر اساس حقوق یک شهروند چینی و حق اولیه انسانی در آزادی عقیده، علیه جیانگ زمین شکایت کردم. کسانی که سعی میکنند مداخله کنند در اشتباه هستند. ما خیلی وقت است که با هم دوست و همکار هستیم و شما محنتی را که من بهخاطر آزار و شکنجه در طول 16 سال گذشته کشیدهام دیدهاید. این امکان را فراهم نکنید که مورد استفاده جیانگ زمین قرار بگیرید.»
او گفت که در حال عمل به دستورات مقامات بالاتر است. به او گفتم: «شما میتوانید به آنها بگوید فقط مسئول نحوه عملکرد من هستید و نه چیز دیگری. اگر آنها منصرف نشوند من از سایر کسانی که در آزار و شکنجه دست داشتند، شکایت خواهم کرد. با استفاده از قانون میخواهم بهطور آشکار تبهکاران را برای کارهای اشتباهشان به محاکمه بکشانم. من مصمم هستم تا شکایتم را تا انتها پیگیری کنم.» او فوراً به بخش دولتی گزارش داد که خودش را از این موضوع کنار میکشد.
طولی نکشید که اداره، مأموری را بهعنوان نماینده برای ملاقات با من فرستاد. مادربزرگش تمرینکننده بود و تمام خانوادهاش حقیقت را فهمیده و ح.ک.چ را ترک کرده بودند. من هدفم را از دنبال کردن شکایتم بیان کردم و او دفتر مرا با این گفته ترک کرد: «درست است. میفهمم.»
تا امروز بیش از 250 نفر در بیمارستان محل کارم حقایق دافا را دانسته و ح.ک.چ را ترک کردهاند. بیش از 70 تن از مأموران به روشنگری حقیقت گوش داده و بیشتر آنها تصمیم گرفتند بهخاطر امنیت آیندهشان حزب را ترک کنند. حتی صاحبان فروشگاههای اطراف بیمارستان ح.ک.چ را ترک کردهاند. حالا افراد زیادی در توزیع مطالب روشنگری حقیقت کمک میکنند در حالی که سایرین تقویمهای فالون دافا را در دفترشان بهمعرض نمایش میگذارند.
مردم با ایمان بهخوبیِ دافا، از برکات آن بهرهمند میشوند
همکار 40 سالهای دارم که مشخص شد در مثانهاش غدهای بسیار بدخیم وجود دارد. ما پس از اینکه صحبت کردیم و او موافقت کرد که آزار و شکنجه اشتباه بوده است، غدهاش بهطور شگفتانگیزی خوشخیم شد. او پس از برداشت غده بهخوبی بهبود یافت و حالا دومین فرزندش را هفت ماهه باردار است.
دختر سرپرستار دچار خستگی مفرط بود. او پس از اینکه تمام درمانهای مختلف را امتحان کرد از من کمک خواست. از تمام خانواده خواستم تا این عبارت را تکرار کنند «فالون دافا خوب است. حقیقیت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» تمام بیماریهایش به سرعت درمان شد.
با زوج پیری ملاقات کردم که هر دو پزشک بودند. پس از اینکه برایشان روشنگری حقیقت کردم، خانم به من گفت: «من شما را میشناسم. شما و یک پزشک دیگر در بیمارستان، فالون دافا را تمرین میکنید. ده سال پیش همکار شما درباره آزار و شکنجه با من صحبت و به من توصیه کرد ح.ک.چ را ترک کنم. پس از اینکه من این کار را کردم معجزهای رخ داد: من سالها دچار خستگی مفرط بودم و هیچ پزشکی نمیتوانست دلیل این حالتم را ریشهیابی کند. پس از اینکه حزب را ترک کردم، سرم سبک و آن شرایط ناپدید شد.»
بهتدریج مردم بیشتر و بیشتری در چین به حقیقت آگاه میشوند. جاده تزکیه ممکن است در ابتدا باریک به نظر برسد، اما با پیروی از استاد در مسیر تقوا، مسیر عریضتر میشود.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه