(Minghui.org) هرگز روز 19 اکتبر 2010 را فراموش نمی‌کنم در این روز استاد مرا از چنگال مرگ نجات دادند و تمرین فالون دافا را شروع کردم.

همسرم در 13 مارس 2010 فوت کرد. هنگامی‌که هنوز زنده بود، یک بار گفته بود که شش ماه پس از مرگش برای بردن من خواهد آمد. در شب 18 اکتبر، ناگهان بیمار شدم. بالا آوردم و دچار اسهال شدم. علائم بیماری بسیار عجیب و غریب بودند. آنگاه آنچه را که همسرم در زمان حیاتش گفته بود به‌خاطر آوردم. کاملاً مطمئن بودم که او آمده تا زندگی‌ام را بگیرد.

دوش گرفتم، لباس مورد علاقه‌ام را پوشیدم و در بسترم دراز کشیدم و منتظر شدم تا زندگی‌ام به‌پایان برسد. حتی فکر نکردم با پسر یا دخترم تماس بگیرم و به آنها اطلاع دهم.

در آن زمان کاتولیک بودم، اما وقتی به بستر رفتم، بدون اینکه دلیلش را بدانم، سعی کردم با پاهای ضربدری بنشینم و واقعاً با پاهایی به‌صورت ضربدر نشستم. شگفت‌زده شده بودم. به‌اندازه کافی برایم سخت بود که در بستر دراز بکشم، چه برسد به اینکه به آن طریق بنشینم. ناگهان به شریک کاری‌ام فکر کردم، یک تمرین‌کننده فالون دافا بود که به من می‌گفت بودا با پاهای ضربدری می‌نشیند.

در کلیسا مردم به من می‌گفتند که اگر دچار دردسر شدم، بهتر است از خداوند کمک بخواهم و در امان خواهم بود. بجای آن، آنچه که در ابتدا به ذهنم رسید فالون دافا بود. فکر کردم که آن اشاره‌ای است که باید فالون دافا را تمرین کنم. با آن فکر، تمام ناراحتی‌های جسمی‌ام فوراً ازبین رفت. آنگاه دراز کشیدم و به‌خواب رفتم.

روز بعد، در ساعت 6 صبح بیدار شدم. هنگامی‌که شریک کاری‌ام به محل کار آمد، وقتی او را دیدم، شروع به گریستن کردم. پرسید چرا گریه می‌کنم. اتفاقی را که شب گذشته رخ داده بود برایش تعریف کردم.

او گفت: «تو باید رابطۀ تقدیری با فالون دافا داشته باشی. حتماً استاد ما تو را نجات دادند.»

او به من کمک کرد که یک نسخه از جوآن فالون را تهیه کنم. پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، استاد مناظر آسمانی بسیاری را از طریق چشم سومم به من نشان دادند. برای نمونه، اسب آسمانی را دیدم، دروازه‌ای در آسمان باز شد و منظره‌ای از تپه‌ای معروف، با گل‌های سفید شکوفا در همه جا نمایان ‌شد. این مناظر مرا تشویق کرد که به تمرین فالون دافا ادامه دهم. علاوه براین، تمام بیماری‌هایی که سال‌ها عذابم می‌دادند ناپدید شدند، مانند سرگیجه، کمر درد، پا درد، درد ستون فقرات در ناحیه گردن و کمر و انواع دیگر بیماری‌ها. طی 5 سال گذشته، دارویی مصرف یا تزریقی نکرده‌ام. قبلاً خیلی زود خسته می‌شدم، اما حالا می‌توانم به‌آسانی مسافت‌های طولانی را با پای پیاده طی کنم. احساس می‌کنم در سلامتی کامل به‌سر می‌برم.

پسرم، عروسم، دخترم و دامادم همگی از اینکه فالون دافا را تمرین می‌کنم، بسیار حمایتم می‌کنند و همۀ آنها از حزب کمونیست چین و سازمان‌های جوانان خارج شدند.

تمام افراد خانواده‌ام از مزایای فالون دافا برخوردار شده‌اند

در سال 2012 عروسم دوباره باردار شد. پزشک پس از معاینه گفت که جنین پسر است، اما رشد نکرده و امکان دارد که کودکی عقب افتاده شود.

هنگام سال نوی چینی، آنها برای تعطیلات به خانه آمدند و پسرم به من گفت که درنظر دارند جنین را سقط کنند. گفتم این کار را نکنند. وقتی پرسید چرا، پاسخ دادم سقط جنین نوعی کشتن است زیرا جنین زنده است و سرنوشتش این بوده که عضوی از خانوادۀ ما شود. گفتم باید برای ورودش به این دنیا خوش آمد بگوییم، مهم نیست چه پیش خواهد آمد.

به پسرم گفتم، اگر به فالون دافا اعتماد داشته باشیم، دافا می‌تواند هر چیزی را درست کند.

پس از اینکه کودک متولد شد، پسرم با من تماس گرفت و گفت که کودک خوب است اما بسیار کوچک است. گفتم این مشکلی نیست، او رشد خواهد کرد. اما، به‌نظر می‌رسید که کودک مشکل شنوایی دارد.

وقتی 6 یا 7 ماهه بود، سروصدا او را بیدار نمی‌کرد. حتی صدای رعد و برق و آتش بازی او را ناراحت نمی‌کرد. زمانی که یک ساله بود، نه می‌توانست راه برود و نه می‌توانست صحبت کند. چون عروسم برایش بسیار نگران بود، نمی‌توانست چیزی بخورد یا خوب بخوابد و حدود 18 کیلو وزن کم کرده بود. اما علیرغم تمام نگرانی‌هایش، با فرزند غیرطبیعی‌اش با علاقه و توجه بسیار رفتار می‌کرد.

بدون توجه به اینکه سایر افراد چه فکری درباره این پسر می‌کردند، همیشه فکر می‌کردم که خوب خواهد شد. به‌طور استواری باور داشتم که تمام افراد خانواده‌ام از تمرین فالون دافای من منفعت خواهند برد. این پسر به خانوادۀ ما آمده بود که فا را نیز کسب کند.

نیازی به گفتن نیست، درحال حاضر این کودک در 3 سالگی کاملاً خوب و بسیار فعال و زیبا است. او هیچ مشکلی برای راه رفتن، صحبت کردن، یا انجام هر کاری که سایر کودکان انجام می‌دهند ندارد.