(Minghui.org) مادرم بودایی بود و خیلی وقت پیش، در حین مدیتیشن از دنیا رفت. شبی در یک رؤیا به دیدارم آمد و گفت در کوهستانی پوشیده از شکوفههای هلو بهخوبی زندگی میکند. همچنین گفت اگر باجدیت تزکیه کنم، در موعد مقرر به او در آسمان خواهم پیوست. به این فکر کردم که چطور شروع کنم؟ نمیدانستم منظور مادرم از تزکیه چیست؟
مادرم وقتی زنده بود اغلب به معابد میرفت و دعا میکرد. فکر کردم احتمالاً منظورش همین بوده است. من نیز به چند معبد مختلف رفتم و دعا کردم. اما سرانجام متوجه شدم که در تمام این مدت تقلا میکردم راهی برای تزکیه پیدا کنم تا به آسمان بازگردم.
کشف عظمت دافا
سال 1997 یک تمرینکننده دافا به دهکدهمان آمد و به گروهی از ما این تمرین را معرفی کرد. وقتی عکس استاد لی (بنیانگذار این تمرین) را دیدم، فوراً فهمیدم ایشان اینجا بودند تا مرا نجات دهند و غرق در اشک شدم.
فالون دافا را بهطور مرتب مطالعه میکردم و تمرینات را باجدیت انجام میدادم. در آن زمان فقط یک نسخه از جوآن فالون (آموزههای اصلی این تمرین) و یک فیلم از آموزش تمرینات در دهکدهمان وجود داشت در نتیجه همه با هم فا را مطالعه میکردیم و تمرینات را انجام میدادیم.
اغلب بهدلیل احساس سرما در بدنم، حس ناخوشایندی داشتم. اما بهمحض اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، این علائم از بین رفتند. حدود 3 ماه بعد سایر مشکلات جسمیام مانند زخم معده، سرگیجه و آسیب مهرههای کمرم، همگی ناپدید شدند. در کل بسیار آرام و سرشار از انرژی بودم چنان که وقتی سوار دوچرخه بودم انگار کسی مرا به جلو هل میداد. در حال تجربه پدیدهای بودم که در جوآن فالون گفته میشد طبیعی است. من در حال بهرهمندی از مزایای آن، واقعاً سپاسگزار بودم و حتی اعتمادم به فالون دافا قویتر شد.
سرانجام در اوت 1998 یک نسخه از جوآن فالون و سخنرانیهای شنیداری استاد را بدست آوردم. با این حال از آن جا که بیسواد بودم، نمیتوانستم فوراً خواندن کتاب را شروع کنم. بنابراین در مقابل عکس استاد ادای احترام کردم و از ایشان برای خواندن کتاب درخواست کمک کردم. در طول روز از سایر تمرینکنندگان میخواستم برایم بخوانند و هنگام عصر به سخنرانیهای شنیداری گوش میکردم. عاقبت وقتی به حروف جوآن فالون نگاه میکردم، میدرخشیدند. در عرض چند ماه توانستم تمام کتاب را بخوانم و هنگیین را نیز از بر کنم. من و خانواده و همتمرینکنندگانم همگی توانستیم قدرت فالون دافا را مشاهده کنیم.
استاد بیان کردند:
«فا را مطالعه کنید، فا را کسب کنید،
بر چگونگی مطالعه و تزکیۀ خود تمرکز کنید،
تکتک کارها را با فا بسنجید،
فقط اینگونه عمل کردن، تزکیۀ واقعی است.» («تزکیه راسخ» در هنگیین)
خودم را بیشتر با اصول فالون دافا مطابقت میدادم. در گذشته از کسانی که برایم قلدری میکردند متنفر بودم. پس از اینکه تمرینکننده دافا شدم، متوجه شدم اغلب بهدلیل روابط کارمایی است که مردم با من بدرفتاری میکنند. احساس رنجشم از بین رفت و روابطم با دیگران خیلی بهتر شد. همچنین هنگام ناشکیبایی شوهرم، قادر بودم آرامتر بمانم.
اطرافیانم با دیدن مزایای فالون دافا تمایل پیدا کردند این تمرین را شروع کنند. طولی نکشید که پسرم نیز تمام وقتش را به این تمرین اختصاص داد و همراه من سخنرانیها را میخواند و تمرینات را انجام میداد. او پس از شروع این تمرین، فالون دافا را به افراد بیشتری معرفی کرد و گروه کوچک 3 نفرهای تشکیل داد تا بهطور مرتب یکدیگر را ببینند و فا را مطالعه کنند.
پسرم به دلیل تمرین فالون دافا تحت آزار و شکنجه قرار گرفت
وقتی رژیم کمونیستی در ژوئیه 1999 آزار و شکنجه فالون دافا را شروع کرد، من و پسرم درباره حقایق فالون دافا با مردم صحبت کردیم.
پسرم در ژوئن 2001 دستگیر و بیش از 50 روز حبس و شکنجه شد. وقتی به خانه آمد به شدت کبود بود. وقتی در خانه بود پلیس او را مورد اذیت و آزار قرار میداد. در نتیجه چارهای نداشت جز اینکه از خانه دور شود.
پسرم در ژانویه 2002 در حال نصب برچسبهای فالون دافا، دوباره دستگیر شد. این بار او را به اردوگاه کار اجباری بردند و در نهایت 2 سال در آنجا ماند. در اردوگاه او را مجبور میکردند در یک قفس آهنی با دستان بسته شده به یک تخت چمباتمه بزند. در روزهای گرم تابستان زیر نور آفتاب میسوخت و روزهای سرد زمستان آب یخ روی سرش میریختند. در اردوگاه همواره کارهای سخت انجام میداد. در این مدت دچار عوارض زیادی شد در نتیجه پس از آزادی، از لحاظ جسمی بسیار ضعیف شده بود.
بار سوم در مارس 2007 دستگیر و 20 روز شکنجه شد و سپس به مدت دو سال به اردوگاه دیگری منتقل شد که این بار تصمیم گرفت در اعتراض به تمام بیعدالتیها دست به اعتصاب غذا بزند.
بهرغم اینکه پسرم بارها دستگیر شده، اما به لطف استاد صحیح و سالم است. من نیز مانند پسرم بهدلیل تمرین فالون دافا علناً، مورد آزار و شکنجه قرار رفتم. اما متوجه شدم هر چقدر هم که آزار و شکنجه شدید باشد، تمرینکنندگان فالون دافا باید کوشا باشند.
استوار ماندم
وقتی پسرم نقل مکان کرد، پلیس مرتباً برای یافتن او به منزلم میآمد. آنها دوربینی بیرون خانهام نصب کردند و ترتیبی دادند تا عدهای مرا تحت نظر بگیرند. هرگاه کسی مانند دخترم به دیدنم میآمد، پلیس تمام وسايلم را میگشت. همسایگان و خویشاوندان متوجه نمیشدند چه اتفاقی افتاده است و اغلب در حالی که شوهرم بر سرم فریاد میکشید، اوضاع بدتر میشد. همچنان که با شکیبایی این سختیها را میگذراندم، سخن استاد را به یاد آوردم:
«برای بهکمال رساندن خودتان، برای دستیابی به ثمرۀ بوداشدن،
سختی را همانند لذت درنظر بگیرید.
رنجهای جسمی، رنجی کوچک شمرده میشوند،
تزکیۀ ذهن، سختترین است.
تکتک موانع باید درهمشکسته شوند،
اهریمن هر جایی کمین کرده است.
رنجهای فراوان با هم میبارند،
همه برای دیدن اینکه: آیا میتوانید آن را با موفقیت پشت سر گذارید؟
وقتی رنجهای جهان را تحمل کرد،
دنیا را که ترک میکند، یک بودا است.» («آبدیده کردن اراده» در هنگیین)
متوجه شدم هر چه شرایط سختتر باشد، بیشتر باید فا را مطالعه کنیم و کارهایی که از ما خواسته شده است را انجام دهیم. من مطالب فالون دافا را به دست تمرینکنندگان سایر روستاها میرساندم و بهطور مرتب با مردم درباره دافا صحبت میکردم.
در نوامبر 2008 ربوده و به مرکز شستشوی مغزی شیانیانگ برده شدم. پیوسته مجبور بودم فیلمهایی که به استاد و فالون دافا افترا میزد را تماشاکنم. به ربایندگانم گفتم انجام این کارها جرم است. من استوار ماندم و پس از 26 روز از بازداشتگاه آزاد شدم.
من و پسرم در سال 2015 برای مبارزه با آزار و شکنجهای که متحمل شده بودیم، از جیانگ زمین شکایت کردیم.
پس از گذشت 20 سال از شروع تمرین فالون دافا، متوجه شدهام تا مادامی که به فالون دافا باور داشته و کوشا باشیم، خرد و تواناییهایمان رشد و بهبود خواهد یافت تا بتوانیم به منزل حقیقیمان بازگردیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه