(Minghui.org) من از سال 1997، اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را دنبال کرده و در روستایم تقریباً به همه کمک کرده‌ام. خانواده‌ام در 20 سال قبل متمول‌ترین افراد در روستا بودند. ما یکی از معدود افرادی بودیم که اتومبیل داشتیم. ازاینرو، من داوطلبانه هر کسی که نیاز داشت را سوار اتوموبیلم می‌کردم. هر زمان کسی بنزین نداشت، می‌ایستادم و بنزینم را با او تقسیم می‌کردم.

فقط چند خانواده بالکنی برای خشک کردن گندم داشتند. ما حیاط بزرگی با سطح بتونی داشتیم که محیط مناسبی برای خشک کردن غلات فراهم می‌کرد. تمام خانواده در خیابان ما از حیاط‌مان برای خشک کردن گندم استفاده می‌کردند. ما در خشک و بسته‌بندی کردن گندم‌ها نیز به آنها کمک می‌کردیم.

نظر تعداد زیادی از روستائیان دربارۀ من این بود: «ما چنین مرد خوبی در روستایمان داریم.»

مأمور اداره 610 حقیقت را درک می‌کند

بعد از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه دافا را شروع کرد، به‌رغم محیط آزار و اذیت و شرایط سخت، یک بار هم به رها کردن ایمانم فکر نکردم.

یک بار هنگام غروب، اجباراً در محل متروکه‌ای رانندگی می‌کردم، مرد میان‌سالی را همراه دختر کوچکی دیدم که در امتداد جاده می‌رفتند. او دست بلند کرد تا مرا متوقف کند. در آن منطقه هیچ تاکسی یا اتوبوسی نبود. آنها می‌خواستند به پکن بروند لذا از من پرسیدند که آیا می‌توانم آنها را به ایستگاه اتوبوس برسانم. چند کیلومتر راندم تا آنها را به ایستگاه برسانم.

داخل اتومبیل درباره آزار و شکنجه به آنها گفتم و اینکه فالون دافا را تمرین می‌کنم.

پس از اینکه آن مرد مدتی به حرف‌هایم گوش داد، گفت: «آیا می‌دانی که من مأمور اداره 610  پکن هستم؟ تعداد بسیاری از تمرین‌کنندگان حقیقت دافا را به من گفته‌اند و اینکه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من یک حقه است. آن را باور نمی‌کردم. اما اکنون به‌خاطر تو باور می‌کنم! برادر، تو وجدانم را بیدار کردی. به‌خاطر آن از تو متشکرم!»

از او خواستم در محل کارش از تمرین‌کنندگان دافا محافظت کند. او پذیرفت.

بهره‌مند شدن از فالون دافا

بین سال‌های 2001 و 2002 به‌خاطر اجتناب از دستگیری، مجبور شدم منزل را ترک کنم. به خانه یک شریک کاری رفتم که سال‌ها با هم همکار بودیم. او معتقد بود که فالون دافا خوب است. او و همسرش بسیار دلسوز بودند و اجازه دادند در منزل‌شان اقامت کنم.

در آن زمان، آزار و شکنجه شایع بود. اگر مرا پیدا می‌کردند، آنها دچار مشکل می‌شدند. آنها با فروتنی به من کمک می‌کردند زیرا می‌دانستند که من فرد خوبی هستم.

یکی دیگر از شرکای کاری‌ام نیز از من محافظت می‌کرد. در سال 2005، برای اینکه دستگیر نشوم، دوباره منزلم را ترک کردم. پلیس محلی در جستجوی من بود. با شریکم تماس گرفتم و نمی‌دانستم که تلفنم توسط پلیس شنود می‌شود. یک مأمور پلیس او را مورد بازجویی قرار داد، اما او حاضر نشد هیچ اطلاعاتی درباره من بدهد. با این عملش برکت نصیبش شد: کسب و کارش رونق گرفت و بین سال‌های 2007 الی 2009 بالغ بر 7 میلیون دلار درآمد داشت.

بین سال 2006 و 2009 به‌خاطر تمرین فالون دافا زندانی شدم. رابطه خوبی با زندانیان داشتم و غذایی را که خانواده‌ام می‌فرستادند، با آنها شریک می‌شدم. برخی از زندانیان پول نداشتند، هر چقدر نیاز داشتند به آنها می‌دادم. برخی از افراد به من هشدار می‌دادند و ادعا می‌کردند که شاید نتوانند پول را پس بدهند. من از توجه‌ و نگرانی‌شان تشکر می‌کردم اما هنوز به کمک کردن به این زندانیان ادامه می‌دادم. پس از آزادی از زندان، تعداد زیادی از آنها با من ارتباط برقرار ‌کردند.

اعضای خانواده‌ام فالون دافا را تمرین می‌کنند و از مزایای آن بهره‌مند شده‌اند. مادرم 82 ساله است، حدود 20 سال قبل تمرین فالون دافا را شروع کرده و از آن زمان به هیچ دارویی نیاز نداشته است. بعد از شروع تمرین، تمام بیماری‌هایش ناپدید شده‌اند.

نوه‌ام که بسیار دوست‌داشتنی است، درحال‌حاضر 4 ساله است. هر بار دچار تب یا سرفه می‌شود، سخنرانی‌های دافا را برایش پخش می‌کنیم و او به‌سرعت بهبود می‌یابد.