(Minghui.org) درود بر استاد محترم و هم‌تمرین‌کنندگان عزیز. باعث افتخار است که در این زمان خاص، یعنی جشن بیست و پنجمین سالگرد معرفی فالون دافا به عموم، گزارشی در رابطه با تزکیه‌ام ارائه بدهم. عنوان تبادل تجربه‌ام «با حداکثر سرعت دویدن برای رسیدن» است. استاد بیان کردند:

«درحالی که زمان بی‌نهایت درحال فشرده شدن است، آیا در این باره فکر کرده‌اید که برای آنهایی که به‌خوبی تزکیه نکرده‌اند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ برخی از افراد هنوز فرصتی دارند، اما برخی، دیگر فرصتی ندارند. برای برخی هنوز زمان باقی مانده است، و برای عده‌ای تنها امیدشان این است که به‌سرعت بدوند.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2015 کرانه غربی)

زمانی که برای اولین بار دافا را کسب کردم، یکی از دلایل اصلی تمایلم به شروع تمرین فالون دافا این بود که بتوانم به‌سرعت به کمال برسم و این جهان را ترک کنم. آن افرادی که کوشا هستند می‌توانند در عرض دو سال به کمال برسند. فوق‌العاده است، بنابراین تمام کاری که باید انجام دهم این است که کوشا باشم. نسخه‌ای از مقاله «تزکیه حقیقی» استاد را چاپ کردم و آن را بالای تختم چسباندم. این اولین چیزی بود که صبح‌ها می‌خواندم و آخرین چیزی بود که شب قبل از خاموش کردن چراغ‌ها می‌خواندم. جوآن فالون را همه جا با خود می‌بردم. همیشه ژاکتی را انتخاب می‌کردم که دارای مناسب‌ترین جیب برای کتاب‌مان بود. اگر در حال رانندگی بودم، همیشه به سخنرانی‌های نه روزه را گوش می‌کردم.

اگر اوقات فراغت داشتم، نسخه‌هایی از سخنرانی‌های شنیداری را برای دیگران کپی می‌کردم. تمایلی به شرکت در راهپیمایی‌ها نداشتم اما از آنجاکه تمرین‌کنندگان آنها را ترتیب داده‌اند، و برای دافا است، خواهم رفت. نمایشگاه‌های سلامتی به‌منظور گسترش فا، بسیار خوب به آنجا خواهم رفت، رانندگی می‌کنم، با هواپیما به آنجا می‌روم. در روند ازبین رفتن کارما هرچه درد فیزیکی تحمل کنم و خون بیشتری ریخته شود، هرچه عمیق‌تر قلبم شکسته شود و آسیب روانی شدیدتر باشد، عالی است، حتی بهتر است. «استاد آن را بدتر سازید.» «استاد از شما متشکرم، لطفاً ادامه دهید.» مهم نیست چراکه می‌خواهم در عرض دوسال به کمال برسم. آنها افکارم در سال 1998، یعنی یکسال قبل از شروع آزار و شکنجه بود. خوب زمانی که آزار و شکنجه شروع شد فراموش کردم که هدفی دوساله داشتم.

موجوداتی وجود داشتند که باید نجات یابند و شیطان که باید ازبین برود. شب 19 مه 2001 را به‌خاطر دارم. در آن روز استاد فا را در اُتاوا، کانادا آموزش دادند و به ما یاد دادند که چطور افکار درست بفرستیم. زمانی که به هتلم برگشتم، روی تخت افتادم و هق‌هق کنان گریه کردم چراکه می‌دانستم موجودات بسیاری قرار است توسط ما نابود شوند. با صدای بلند با همه موجوداتی که می‌توانستند بشنوند صحبت کردم. این کار را نکنید، به استادم گوش دهید چراکه اگر این کار را انجام ندهید، شما را نابود خواهم کرد. تصمیم گرفتم که منتظر بمانم تاجایی که بتوانم همه موجودات را رسماً مورد خطاب قرار دهم و بعد به فرستادن افکار درست ادامه دهم.زمانی که به تورنتو برگشتم نامه‎ای به همه موجودات نوشتم و به صخره‌ای مشرف به یکی از دریاچه‌های بسیار بزرگ شمال آمریکا رفتم.

دیگر گریه نکردم در عوض نامه‌ام را بلند و واضح خواندم. آن نامه و ابرها با نوری طلایی می‌درخشیدند. ازآنجاکه ابرها به‌آرامی در مقابل آن صخره جمع شدند باور داشتم که مخاطبانم حضور یافته‌اند. از آنها خواستم که به مداخله ادامه ندهند چراکه ما مریدان دافا در پیروی از استادمان وقت را تلف نخواهیم کرد و افکار درست می‌فرستیم تا آن موجودات در بُعدهای دیگر که باید نابود شوند، را ازبین ببریم.

زمانی که به گذشته و آن دوره زمانی نگاه می‌کنم بخاطر می‌آورم که موجود متفاوتی بودم. من مرد جوانی بودم که هیچ متعلقات عادی واقعی یا مسئولیتی نداشتم. فقط این فا را داشتم و هر روز از آن لبریز می‌شدم. اگر امکانش نبود که بخوانم، بشنوم یا ازبر بخوانم آنگاه فقط به‌طور بی‌وقفه خودم را پاکسازی می‌کردم مانند کاری که قبل از افکار درست انجام می‌دهیم. اما از آنجاکه تاریخ دوساله‌ام آمد و رفت و اصلاح فا روبه جلو پیشرفت کرد، کشمکش و درگیری‌ام شروع شد.

استاد بیان کردند: «نگه‌داشتن سنت دافا، حفظ کردن اصول تزکیه دافا و ایستادگی کردن در تزکیه واقعی، امتحان‌های دراز مدت برای هر مرید دافاست.» («وابستگی‌های انسانی را رها کنید و به تزکیه واقعی ادامه دهید.» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

هربار که آن مقاله را می‌خواندم به خود می‌لرزیدم. جدیت آن موضوع ورای درکم بود. «مدت طولانی» به چه معناست؟ آیا ما می‌توانیم آن کار را انجام دهیم؟ از خودم سؤال کردم. آن فکر هراس‌انگیز بود و من هرگز یکبار هم به‌منظور رسیدگی به این ترس به‌درون نگاه نکردم. حتی به ذهنم خطور نکرد که باید این کار را انجام دهم. فقط جدیت مرگباری را احساس کردم به‌طوری نمی‌خواستم نگاه کنم.

با دو نفر از دوستانم که مرا به‌خوبی می‌شناختند در اولین جلسه سخنرانی نه روزه‌ام شرکت کردم. یکی از آنها گاهی اوقات به من می‌گفت که من یکی از آن افرادی هستم که فکر می‌کند خاص هستم. آنها حتی به‌طور مکرر به خودشان یادآوری می‌کردند و می‌گفتند که استاد چیزی برخلاف این نگرش را به ما هشدار می‌دهند. در حالی که می‌دانستم که حق با آنها است به صحبت آنها گوش نمی‌کردم و به این وابستگی چسبیده بودم. با نگاهی به گذشته اکنون می‌بینم که آن به وابستگی‌ام به «هدف دو ساله» مرتبط است. من اساساً به زمان و به تصوراتم درباره شکوه و عظمت خودم وابسته بودم.

درست در شروع تزکیه‌ام استاد سعی کردند به من کمک کنند اما گوش نمی‌کردم. هر موفقیت کوچک یا بزرگ در تزکیه‌ام به آن وابستگی خوراک می‌داد. به‌ویژه این اهریمن بود که بیشتر و بیشتر رشد می‌کرد و حتی راه‌هایی را پیدا می‌کردم که توضیح دهد که چگونه این یا آن نتیجۀ خوب، صرف نظر از اینکه چقدر دور از دسترس بوده، به من مرتبط است. و اگر استاد را می‌دیدم که به من لبخند می‌زنند باور داشتم که این نوعی اعتباربخشی به من است بجای اینکه اینگونه فکر کنم که استاد در حال تشویق من به تزکیه کردن هستند. کم کم انگیزه و نیکخواهی‌‌ام را برای کمک به نجات موجودات ذی‌شعور ازدست دادم. در آن زمان متوجه‌ نمی‌شدم که وضعیت تزکیه‌ام بسیار شکننده شده است.

در آن زمان از من خواسته شد که به استاد کمک کنم و من نتوانستم. استاد برای نمایش شن یون نیاز به مجری داشتند و زمانی که سطح زبان چینی‌ام را بررسی کردند به اندازه کافی خوب نبود. فرصت‌های بسیاری داشتم و در گذشته زمان کافی برای یادگیری آن داشتم اما نتوانستم. در عوض استاد را ناامید کردم. زمانی که از من پرسیده شد که چرا یادنگرفتم، برای اولین بار در زندگی ساکت شدم و هیچ پاسخی نداشتم. در طول کل مسیر تزکیه‌ام استاد از من مراقبت کرده‌اند و کارهای بسیار زیادی برایم انجام داده‌اند. یکبار از من چیزی خواسته شد که نتوانستم انجام دهم. کلافه شده بودم و فقط می‌خواستم که تا جایی که می‌توانم بخوابم به‌طوری مجبور نباشم هوشیار باشم و آن درد را در قلبم تحمل کنم. از همه مهم‌تر درباره آن سؤالی که از من پرسیده شد فکر نکردم. «چرا یادنگرفتی.» این با تزکیه‌ام مرتبط بود. من به‌آرامی بهانه‌هایی پیدا کردم که کمتر در مطالعه فا و فعالیت‌ها در مقیاس بزرگتر شرکت کنم. از تلاش برای تزکیه هرگز دست نکشیدم اما تلاش‌هایم سطحی بودند و بجای مواجهه کامل با وابستگی‌هایم، منتظر احساس بهتر بودم. این وابستگی به خودخواهی بود و من به‌دنبال احساس راحتی بودم.

به برنامه‌های تلویزیونی‌ای پناه آوردم که هرگز تماشا نکرده بودم، پشت سرهم فیلم تماشا می‌کردم. گاهی اوقات دو تا پشت سرهم می‌دیدم. همانطور که اینترنت پیشرفت می‌کرد، بیشتر و بیشتر در آن گم شدم. ناراحت و غمگین شده بودم. با وجود اینکه سال‌های بسیاری تزکیه کرده بودم و از بسیاری از اصول فا آگاه بودم که به من کمک کرد زنده بمانم، اما از آنجاکه عمیقاً درفا ذوب نشده و به‌طور حقیقی تزکیه نکرده بودم، نیکخواهی رشد نکرد و از مسافری که سوار بر قایق فای استاد بودم به شخصی تبدیل شدم که به بیرون قایق سقوط کردم و در حالی که طنابی را نگه داشته‌ام توسط اموج متلاطمی که به‌طور مداوم به من اصابت می‌کند به کنار قایق کوبیده می‌شدم.

سپس یک روز همسرم اصرار کرد که به مطالعه گروهی فا بروم که تعداد زیادی حضور داشتند. یک تمرین‌کننده قدیمی جلو آمد که مرا ببیند. او با ملایمت لبخند زد و با نگرانی زیادی گفت: «حالت چطور است؟» او معمولاً فرد شوخ‌طبعی بود اما این بار چشمانش غمگین بودند. علتش را می‌دانستم و او همه وابستگی‌هایم را ذوب کرد. فقط قلبم را باز کردم و به او گفتم من به‌خوبی عمل نکرده‌ام و علتش این است. او صمیمی و مهربان بود و چند پیشنهاد ساده و آسان ارائه کرد. آن شروع مجدد و تدریجی صعودم در فا بود.

این موضوع مربوط به حدود شش سال پیش بود. در آن زمان من یک شغل تخصصی در شهر نیویورک و همسر و دو فرزند داشتم.دیگر آسان نبود که هنگام بروز مشکلات کل روز را صرف مطالعه فا کنم. زندگی‌ام ده برابر پیچیده‌تر شده بود و در محیطی 10 برابر پیچیده‌تر قرار داشتم. زمان منتظر کسی نمی‌ماند.

این هنوز سال‌ها قبل از این بود که استاد برای ما بیان کردند که باحداکثر سرعت بدوید. من فقط سعی داشتم که روی پاهایم بایستم و قامتم را راست کنم. در وهله اول هنوز قادر نبودم که به دلایلی که برایم این مشکل را ایجاد کرد، پی‌ببرم. پروژه‌ای بعد از پروژه‌ای دیگر با مسئولیتی بزرگ و بزرگتر به‌آرامی مرا به اصلاح فا برگرداند. اما زمانی که فرد به استاندارد لازم نرسیده است، نمی‌تواند فقط بخاطر اینکه دوباره تصمیم گرفته است که کوشا باشد به‌طور جادویی به استاندارد جدید برسد. شما باید در اعمال ظاهری‌تان جبران کند و وابستگی‌هایتان را تزکیه کند و اگر بخوبی عمل نکنید مانع پروژه‌ها خواهید شد و با هماهنگ‌کنندگان مداخله خواهید کرد. این مسئله تا این حد جدی است.

سال‌ها پیش از من خواسته شد که بر روی پروژه‌ای کار کنم که در آن پروژه هماهنگ‌کننده به من حمله کرد. من به آنها اعتماد نداشتم. آنها در واقع در اشتباه بودند و دروغ‌هایی را درباره من پخش کرده بودند. من کاملاً حق داشتم که به آنها اعتماد نکنم. اما ما مردم عادی نیستیم. ما مریدان دافای دوره اصلاح فا هستیم. و تعداد ما اندک است. اگر تصمیم بگیریم که بخاطر هماهنگ‌کننده‌ای روی پروژه‌ای کار نکنیم پس خوب است که با استاد تماس بگیرید و به ایشان بگویید که نظم و ترتیب‌شان به‌اندازه کافی خوب نبوده است. خوب بود که من نیز به استاد بگویم که باید فرد دیگری را برایم نظم و ترتیب دهند به‌طوری که بتوانم به استاد کمک کنم. فقط می‌توانم از استاد بخواهم که آیا می‌توانند شخص دیگری را انتخاب کنند و کارماهایش را به‌عهده بگیرند و تزکیه‌شان را نظم و ترتیب دهند و ... به‌طوری که آنها مطابق میلم باشند و بتوانم به استاد کمک کنم. زمانی که اینگونه بیان می‌شود عجیب به‌نظر می‌رسد. واقعیت این است که ما فقط اینجا هستیم که به یکدیگر کمک کنیم. زمانی که به این مسئله آگاه شدم واقعاً به من کمک کرد که خودم را وقف هر پروژه‌ای کنم که مورد نیاز است و دیگر برایم مهم نبود هماهنگ‌کننده چه کسی است. در آن نقطه برایم بسیار روشن شد که مهم نیست چیزی را دوست دارید یا دوست ندارید، بنابراین هیچ نیازی به مبارزه نیست. سپس تصمیم گرفتم که دیگر هرگز با هم‌تمرین‌کنندگانم مبارزه نکنم.

من معلم تربیت بدنی هستم و باید به افراد آموزش دهم که چطور باحداکثر سرعت بدوند. این یکی از سخت‌ترین کارهایی است که یک فرد معمولی می‌تواند انجام دهد. قلب‌تان آسیب می‌بیند، ریه‌های‌تان می‌سوزد، گلوی‌تان خشک می‌شود، سرتان سبک می‌شود، ممکن است مچ پای‌تان رگ به رگ بشود، زانوی‌تان پیچ بخورد، بیفتید و حتی استفراغ کنید. خوب باحداکثر سرعت دویدن در تزکیه حتی سخت‌تر است. به‌ویژه زمانی که شما سعی دارید از قافله عقب نمانید. هر چیزی اتفاق می‌افتد که مانع من شود و باری که حمل می‌کنم ناگهان ناپدید نمی‌شود. من باید آن را تزکیه کنم، به استاد باور داشته باشم و ایشان به پاهایم سرعت خواهند بخشید. و هنوز هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوانم ازپس آن برآیم. در حال تلاش برای یادگیری زبان چینی بوده‌ام و فقط به‌تازگی توانسته‌ام که وابستگی‌ام به راحت‌طلبی و اعتباربخشی به خود را ببینم که در تمام این سال‌ها مانع من از سخت‌کاری شده است. من مطمئنم که این وابستگی‌ام برای دیگران واضح بود اما فقط من نمی‌توانستم با آن روبرو شوم. مجبور شدم که وابستگی‌ام را به زمان رها کنم، بنابراین می‌توانم وابستگی‌ام به خودبزرگ بینی را رها کنم و ببینم که راحتی یک توهم است. از این وابستگی‌ها استفاده شده است که مرا امتحان و نابود کنند و آن موجودات برای نجات یافتن به من تکیه می‌کنند.

اکنون غیرممکن به‌نظر می‌رسد که زبان چینی یادبگیرم چراکه کسب و کار خودم را اداره کنم و در پروژه‌های اعتباربخشی به فا کار می‌کنم. احساس می‌کنم که این روند بیش از حد کُند است و هیچ زمان استراحتی وجود ندارد. به‌تازگی متوجه این احساس شده‌ام چراکه اکنون باحداکثر سرعت در حال دویدن هستم. باعث افتخار من است که این شانس را دارم که باحداکثر سرعت بدوم.

آخرین پروژه‌ای که داشته‌ام، افتخار پیوستن به کمپ مرکز شهر فی تیان در شمال ایالت نیویورک است. من یک معلم تربیت بدنی هستم. هدف مدرسه این است که برای عموم مردم باشد. ما از بچه‌ها در سرتاسر ایالات متحده آمریکا و جهان استقبال و آنها را تشویق خواهیم کرد که به مدرسه‌مان بیایند. با این حال اولین گروه از بچه‌ها همگی تقریباً مریدان دافا و 90 درصد آنها چینی زبان هستند. این تبدیل به یک چالش فوری شده است که ببینیم چطور می‌توانیم محیطی برای غیرتمرین‌کنندگان ایجاد کنیم. همچنین انعکاسی از این است که چطور به‌خوبی می‌توانیم با جامعه عادی سازگار شویم و آنها را نجات دهیم. این بسیار مهم است که محیطی چندزبانه با حضور بسیار قدرتمند فرهنگ آمریکایی، یعنی زبان انگلیسی داشته باشیم. به‌عنوان یک فرد انگلیسی زبان بومی دیدم که آن نقش ویژه‌ای دارد. پذیرش آن باتوجه به چالش و فشار فعلی‌‌ام برای یادگیری زبان چینی سخت بود. چرا این شرایط برای من ایجاد شد؟

زمانی که به درون نگاه کردم متوجه وابستگی‌هایم به یادگیری زبان چینی شدم چراکه آن به تصوراتم درباره خودبزرگ بینی خوراک می‌داد. اما من زبان چینی را فقط بخاطر چینی بودن یادنمی‌گیرم. آن را یادمی‌گیرم تا فردی چند زبانه باشم. این امر مرا وادار کرد که بیشتر درباره خود زبان فکر کنم. نقش این زبان در اصلاح فا چیست.

اخیراً فیلمی دیدم. موجودات فضایی به این دنیا آمده بودند تا زبان نوشتاری خود را به انسانها منتقل کنند. آن نوعی زبان غیرخطی و بصورت شکل‌هایی بود. تصاویر دقیقاً مانند حروف چینی بود بجز اینکه شکل‌های حروف خیلی زشت بودند. اما بخاطر اینکه غیرخطی بودند. زمان در زمان‌مکان ما خطی است. اما زبان آنها اینگونه نبود. این زبان «غیرخطی» تأثیری روی ذهنیت حروف می‌گذاشت و رابطه آنها با خودِ زمان و مکان را تغییر می‌دادند و گذشته، حال و آینده با هم تجربه می‌شد. البته این براساس علم محدود مدرن و درک محدودی از زمان و مکان بود، اما اصول آن واضح بود. زبان خیلی مهم است. نه تنها شیوه‌ای برای انتقال افکار و ایده ما است، بلکه شیوه‌ای برای گنجاندن فرهنگ در آن است. آن صرفاً گفتگویی میان موجودات نیست، بلکه تار و پود درونی یک موجود و جامعه آنان است، دقیقاً مانند جامعه‌ای که در دبیرستان فی‌تیان در میدل‌تاون درحال ساخت آن هستیم.

بعد از تماشای این فیلم، از معلم زبان چینی‌ام که یک تمرین‌کننده است پرسیدم که در کل چطور باید زبان چینی را درک کنم. او توضیح داد که حروف چینی همگی از حروف کوچک ساخته می‌شوند درست مانند ذرات میکروسکوپی که مواد بزرگ و بزرگتر و لایه‌های بی‌شماری از جهان را می‌سازند. بنابراین زبان چینی ترتیب بی‌پایانی از حروف و معانی را دارد. آیا گفته‌ای وجود ندارد که بیان می‌کند یک تصویر ارزش هزار کلمه را دارد. بنابراین هر حرف چینی خودش یک تصویر است. آنگاه برای لایه‌ها و سطوح معانی‌ای که فرد می‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند و یادبگیرد، هیچ پایانی وجود ندارد. علاوه بر آن، زبان چینی نوشتاری یک هنر است و زبان محاوره‌ای چینی دارای تن‌های موسیقی است. متخصصین مغز و اعصاب بعد از آگاهی درباره اینکه چطور موسیقی و هنر می‌تواند ذهن را خیلی بیشتر از مطالعه منظم برای کسب دانش و آگاهی تحریک ‌کند، بسیار هیجان‌زده شدند. با این حال همه این مزایای بشری درونی در استفاده روزمره از استانداردهای بکار رفته در زبان چینی قرار دارد.

باور دارم که این موضوع بسیار مهم است چراکه فا به زبان چینی آموزش داده شده است و این فا قرار است که جهان بشری را اصلاح کند. از آنجاکه ما از قدرت‌های فوق طبیعی در این بُعد استفاده نمی‌کنیم، تنها راه برای اینکه افراد بیشتری فا را به زبان چینی بخوانند، آموزش آنهاست. و از آنجاکه در حال ساختن مدرسه‌ای هستیم به‌نظر می‌رسد که این کار در حال انجام است. متأسفانه فرهنگ حزب حقیقتاً آسیب بسیار بزرگی وارد کرده است و انتقال این زبان به‌عنوان یک فرهنگ از طریق فرهنگ حزب امکان‌پذیر نیست. بدین دلیل است که ما نه تنها نیاز داریم که زبان چینی یادبگیریم بلکه باید چند زبانه و چند فرهنگه باشیم، نه برای اینکه خودمان لذت ببریم، بلکه برای اینکه به استاد کمک کنیم که موجودات را در مقیاسی واقعاً بزرگ نجات دهند. اما این امر نمی‌تواند فقط از طریق زبان چینی انجام شود. چیزهای بسیار زیادی برای آموزش دادن وجود دارند و با انجام آن به روشی درست، در حال ساختن مسیر آینده برای موجودات آینده هستیم.

به‌تازگی برای مواد مرتبط به وابستگی‌ام به راحت‌طلبی و موادی که مانع از یادگیری زبان چینی‌ام می‌شود، شروع به فرستادن افکار درست کردم. بلافاصله زندگی‌ام حتی سخت‌تر و زمانم حتی فشرده‌تر شد. می‌دانستم که این شیطان بود که تلاش می‌کرد تلافی کند و اراده‌ام را درهم‌شکند. اما در نهایت دوباره به‌خودم یادآوری می‌کنم که ما باید سختی‌ها را مانند لذت درنظر بگیریم. من تلاشم را چند برابر خواهم کرد.

استاد محترم و هم‌تمرین‌کنندگان عزیز، در گذشته مسیر زندگی‌ام را تغییر دادم. دوباره تغییر جهت نخواهم داد. مهم نیست که چقور طول می‌کشد و مهم نیست که چه کاری باید انجام دهیم، روی من حساب کنید.

سپاسگزارم استاد، از همه متشکرم.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافا نیویورک 2017)