(Minghui.org) تمرین تزکیه فالون دافا را در سال 1999 شروع کردم، اما بعد از اینکه مادرم چند بار دستگیر و بازداشت شد آن را کنار گذاشتم. با این حال استاد مرا رها نکردند و در سال 2011 توانستم تمرین را دوباره شروع کنم.
مشکلات به وابستگیها اشاره میکنند
زمانی که تماس تلفنی با چین برقرار میکردم تا درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کنم، با افراد مختلفی صحبت میکردم. برخی از افراد به من ناسزا میگفتند و برخی میخواستند که گزارش مرا به پلیس بدهند. بیشتر آنها از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) میترسیدند و جرأت نمیکردند از حزب خارج شوند.
یک روز با مردی تماس گرفتم و سعی کردم که حقایق را برایش روشن کنم. او به من ناسزا گفت و قبل از اینکه صحبتهایم تمام شود گوشی را قطع کرد. از درون عصبانی شدم و چند بار با او تماس گرفتم اما گوشی را برنداشت.
سپس با خانمی تماس گرفتم و سعی کردم که او را متقاعد کنم که از ح.ک.چ خارج شود. او گفت که من مشکل ذهنی دارم و دیگر با او تماس نگیرم.
آن شب زمانی که تماس گرفتم دو نفر به من ناسزا گفتند. میدانستم که این میبایست بهدلیل وابستگیهایم اتفاق افتاده باشد و نیاز داشتم که به درون نگاه کنم. متوجه شدم که وابستگی به حسادت، رقابتجویی، نارضایتی، احساسات نسبت به دخترم و سعی در حفظ ظاهر داشتم.
زمانی که فا را مطالعه میکردم قادر نبودم که تمرکز کنم و ذهنم سرگردان میشد. چطور میتوانستم افکار درست قدرتمند داشته باشم وقتی حتی نمیتوانستم هنگام مطالعه فا تمرکز کنم؟
تصمیم گرفتم که افکار درست بیشتری بفرستم و فا را بیشتر مطالعه کنم تا وابستگیهایم را پاکسازی کنم.
بعد از مدتی، وقتی پشت تلفن به من دشنام میدادند دیگر تحت تأثیر قرار نمیگرفتم در عوض افکار درست میفرستادم تا موجودات شیطانی و موادی را که مانع افراد از گوش دادن به حقایق میشد، پاکسازی کنم. از استاد درخواست کردم که به من نیرو بخشند.
یک شب با مردی از استان گوانگدونگ تماس گرفتم. او گفت که برنامههای رادیویی ما را دوست دارد. او و دو نفر از دوستانش موافقت کردند که از ح.ک.چ خارج شوند. به او گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را بخاطر بسپارد و برکت خواهد یافت.
حضور در گروه مارش تیان گوئو
قبل از پیوستن به گروه مارش تیان گوئو، زمانی که صدای نواختن گروه را میشنیدم احساس میکردم که یکی از اعضای آنها هستم. انرژی قدرتمندی را احساس میکردم که در بدنم حرکت میکرد و چشمانم پراز اشک میشد.
در سال 2016 به این گروه پیوستم. خوشحال بودم، هرچند فشار زیادی را احساس میکردم چراکه تا بهحال هرگز یک ساز موسیقی ننواخته بودم. برخی از تمرینکنندگان مرا تشویق، در حالی که برخی دیگر مرا دلسرد میکردند.
وقتی ما خارج از منزل تمرین میکردیم، فقط سه ترانه را یاد گرفتم. ذهنم پر از نتهای موسیقی بود و در هنگام نواختن بسیار متمرکز بودم. تمرینکنندهای که پشت سرم بود دائماً به من میگفت که نحوه گام برداشتنم در رژه اشتباه است. رهبر گروه از من خواست تا برای گام برداشتن درست در راهپیمایی، در خانه تمرین کنم.
دوباره در طول تمرین شنبه بعد، گامهایم اشتباه بود. این بار رهبر گروه بسیار جدی برخورد کرد.
او گفت: «مهم نیست که چقدر خوب مینوازی. اگر قدمهایت با سایرین مطابقت نداشته باشد این به تصویر کلی گروه آسیب خواهد زد. مخاطبان میتوانند آن را بهراحتی ببینند. این گروه میتواند بدون تو هم پیش برود.»
اگرچه آرام باقی ماندم ولی از درون بهشدت تکان خوردم و بعد از اینکه به خانه رسیدم گریه کردم.
استاد بیان کردند:
«اما وقتی در مشکلات میافتیم، اغلب رو به بیرون نگاه میکنیم- «چرا شما با من اینطوری رفتار میکنید؟»- و بهجای اینکه خودمان را مورد بررسی قرار دهیم، احساس میکنیم که با ما غیرمنصفانه رفتار شده است. این بزرگترین و مهلکترین مانع برای تمام موجودات زنده است. در گذشته برخی از مردم گفتند که این غیرممکن است که در تزکیه موفق شد. چگونه یک شخص میتوانست در تزکیه موفق شود؟ [آنها نمیتوانستند در آن موفق شوند] زیرا این بزرگترین مانع بود و هیچ کسی مایل نبود در بین مشکلات، تقصیرها را در خودش پیدا کند.» (آموزش فا در کنفرانس سنگاپور)
بعد از اینکه آرام شدم، متوجه شدم که حق با رهبر تیم است. اگر با گروه هماهنگ نباشم، بجای نقش مثبت، نقش منفی اجرا خواهم کرد. میبایست به درون نگاه میکردم و وابستگیهایم شامل بیقراری، غرور، خودنمایی و ناشکیبایی را ازبین میبردم. افکار درست فرستادم تا آن وابستگیها را پاکسازی کنم و همچنین از استاد خواستم که به من نیرو ببخشند.
با تمرینکنندهای که در این گروه بود تماس گرفتم و او مرا به خانهاش دعوت کرد که گام برداشتن درست را تمرین کنیم. او طبل نواخت در حالی که من گام برداشتن در راهپیمایی را تمرین کردم. او گفت که قدمهایم باید هماهنگ با ضرب آهنگ طبل باشد.
هر روز قدم برداشتن درست را در خانه تمرین میکردم. در طول تمرین بعدی قدمهایم درست شده بود. بعد از تمرین از رهبر تیم تشکر کردم.
رهبر تیم به من گفت که من واجد شرایط نواختن در رژه ادمونتون هستم که قرار بود در 22 ژوئیه برگزار شود. در طول رژه انرژی قدرتمندی را احساس میکردم و این حس را داشتم که استاد در حال نیرو بخشیدن به ما هستند. این بار گامهایم بهدرستی ضرب آهنگ طبل را دنبال میکرد. احساس فوقالعادهای داشتم.
تا زمانی که از وابستگیها رها شوم و شینشینگم را بهبود ببخشم، استاد به من نیرو خواهند بخشید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود