(Minghui.org) برای روشنگری حقیقت فالون گونگ به شهرستانهای اطراف رفتم که اتفاقاً زادگاه تعدادی از افسران عالیرتبه نظامی بود. دریافتم که هنوز افرادی وجود دارند که ماجرای واقعی فالون گونگ را نمیدانند و از دریافت مطالب اطلاعرسانی نیز ترس دارند. اما، افراد بسیاری تبلیغات دولت و تهمت و افترا به فالون گونگ را نیز باور نمیکردند. مایلم برخی از تجربیات شخصیام را درباره مواجهه با مردم در این منطقه بهاشتراک بگذارم.
«به شما کمک میکنم آنها را توزیع کنید»
روزی، گروهی از کارگران را دیدم که مشغول قرار دادن توری آهنی در دو طرف آبگذر پل راه آهن هستند. بهطرفشان رفتم و با 2 نفر از آنها درباره فالون گونگ شروع به صحبت کردم.
آنها فوراً شروع به مطالعه آن مطالب اطلاعرسانی کردند. طولی نکشید که مرد میانسال موافقت کرد که از حزب کمونیست چین(ح.ک.چ) خارج شود.
آنگاه از مرد دیگری که کمی مسنتر بهنظر میرسید پرسیدم که آیا عضو ح.ک.چ است. پاسخ داد بله و گفت که قبلاً با کمک یک تمرینکننده فالون گونگ از ح.ک.چ خارج شده است.
به سمت دیگر خطوط راه آهن راه افتادم و با دو کارگر دیگر صحبت کردم.
هنگامیکه مشغول صحبت بودم، در نهایت تعجب، مرد مسنتر بهنزدم آمد و گفت: «اینها زیردست من کار میکنند. 12 نفر از آنها در اینجا هستند. تو میتوانی 12 نسخه از مطالب اطلاعرسانی را به من بدهی و برای توزیع آن به تو کمک خواهم کرد. پس از مدت کوتاهی، استراحتی خواهیم داشت و میتوانیم آنها را در خوابگاه مطالعه کنیم.»
به او گفتم همچنین تعدادی دیویدی دارم، اگر مایل به تماشای آنها نیز هستند در اختیارشان بگذارم. او مشتاقانه پرسید که آیا دستگاه پخش دیویدی نیز دارم.
وقتی به او گفتم که دستگاه پخش دیویدی را نیاوردهام، واقعاً نومید بهنظر میرسید. با تأسف گفت: «آنگاه، تعدادی از مطالب اطلاعرسانی را به سرپرستم خواهم داد.»
«اوه، آن درباره فالون گونگ است. خوب است!»
روزی، دو نفر را دیدم که در مزرعه کار میکنند. یک نسخه از مطالب روشنگری حقیقت را به یکی از آنها که مشغول سمپاشی بود دادم. او به جلد آن نگاه کرد و سرش را به علامت نفی تکان داد. آنگاه مطالب روشنگری حقیقت را به مرد مسنتر دادم که با بیل مشغول صاف کردن زمین بود. او پرسید: «آیا درباره فالون گونگ است؟»
وقتی گفتم بله، مرد سالخورده بسیار هیجان زده شد و گفت: «اوه، آن درباره فالون گونگ است. خوب است!» او در حالیکه مطالب روشنگری حقیقت را با دقت در جیبش میگذاشت کلمه «خوب» را تکرار کرد.
«خواهش میکنم مراقب باش»
تعدادی افراد جوان را بیرون فروشگاهی درحال گفتگو دیدم، سپس بهطرف آنها رفتم و تعدادی مطالب روشنگری حقیقت را به آنها دادم. آنها فوراً شروع به مطالعه آن مطالب کردند.
متوجه مردی در فروشگاه شدم و وارد آنجا شدم و یک نسخه هم به او دادم.
او به مطالب روشنگری حقیقت نگاه کرد و قاطعانه گفت: «چطور جرأت میکنی، چنین مطالبی را در روز روشن توزیع کنی!»
بهآرامی به او گفتم: «بهنظر میرسد که درباره فالون گونگ دچار سوء تفاهم شدید. این روزها، تمام مردم دنیا میدانند فالون گونگ خوب است. جیانگ زمین به فالون گونگ تهمت زد و افراد خوب را آزار و شکنجه کرده است. اگر مطالب روشنگری حقیقت را بخوانید، حقایق را درک خواهید کرد.»
او ادامه داد: «با من اینطوری صحبت نکن! میدانی که شغلم چیست؟»
پرسیدم: «آیا یک مأمور پلیس هستی؟» پاسخ داد نه. دوباره پرسیدم: «آیا در اداره 610 کار میکنی؟» پاسخ مستقیم به من نداد، اما پرسید آیا درباره ادارۀ 610 چیزی میدانم و اینکه چقدر قدرتمند است.
پاسخ دادم: «هر تمرینکننده فالون گونگ درباره ادارۀ 610 اطلاعاتی دارد. شما باید بدانید که فالون گونگ حقیقتاً به مردم میآموزد شهروندان خوبی باشند.»
لحظهای بعد، یکی از مردان جوانی که یک نسخه از مطالب روشنگری حقیقت را که قبلاً دریافت کرده بود داخل شد و به این مرد گفت: «تمرینکنندگان فالون گونگ سابقاً مطالب روشنگری حقیقت را شبها توزیع میکردند، چطور شده که تا این حد شجاع شدند که حالا در روز روشن آنها را توزیع میکنند؟»
با آنها درباره فالون گونگ صحبت کردم و اینکه چگونه از طریق تمرین، بیماری سرطانم شفا یافت. همچنین به آنها گفتم بیرون آمدم تا حقایق را روشن کنم، زیرا با انجام تمرین فالون گونگ کار اشتباهی انجام ندادهایم، احساس میکنم باید از استادمان بسیار سپاسگزار باشیم.
یک خریدار بهآرامی به من گفت: «آزار و شکنجه فالون گونگ در این منطقه بسیار شدید است و افراد کمی جرأت میکنند بیرون بیایند و از فالون گونگ صحبت کنند. بهتر است هرچه سریعتر اینجا را ترک کنی. خواهش میکنم مراقب باش!» از محبتش تشکر کردم و به راهم ادامه دادم.
«رئیس، شما قبلاً این را خواندهاید»
دو نفر را در کارگاه ساختمانی دیدم و بهطرف آنها رفتم و یک نسخه از نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به یکی از آنها که کمی مسنتر بود دادم. او شوکه شده بود و به من گفت: «جرأت میکنی اینها را توزیع کنی؟ میتوانند تو را زندانی کنند!»
به او دلگرمی دادم: «من هیچ ترسی از توزیع این مطالب روشنگری حقیقت ندارم. مطمئناً شما بهاندازه کافی شجاع هستید که آن را مطالعه کنید. چه چیزی وجود دارد که از آن بترسیم؟ در حال حاضر این کتاب در سراسر جهان بهطور گستردهای منتشر شده است. بسیاری از افراد در جستجوی آن هستند.»
با دستهای لرزان این نسخه را گرفت، آن را داخل کامیونی گذاشت و جای راننده نشست، گویی منتظر کارگر جوان است تا دور شود.
آنگاه وارد دفتری شدم که در مقابل کارگاه ساختمانی قرار داشت و چند نسخه از نه شرح و تفسیر را به مردی که بهنظر میرسید مسئول است دادم.
وقتی میخواستم آنجا را ترک کنم، آن مرد از کامیون پیاده شد و با عجله وارد دفتر شد، نسخهای در دست داشت که قبلاً به او داده بودم، و به این مرد گفت: «رئیس، آیا قبلاً آن را مطالعه کرده بودید؟»
«من حزب کمونیست را دوست ندارم»
بهطرف دو مردی که در کنار جاده مشغول صحبت بودند رفتم. یکی از آنها گفت: «من حزب کمونیست را دوست ندارم، اما قبلاً به لیگ جوانان ملحق شدم. از آن خارج خواهم شد.»
او همچنین تعدادی مطالب روشنگری حقیقت و یک دیویدی را پذیرفت و آنجا را با نگاهی حاکی از رضایت در صورتش ترک کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت