(Minghui.org) قبل از شروع تمرین فالون گونگ در سال 1994، بیش از یک سال بستری بودم. طولی نکشید که تمام بیماریهایم ناپدید شدند. میدانستم فالون گونگ شگفتانگیز است و مصمم بودم به تمرین ادامه دهم.
پس از شروع آزار و شکنجه در سال 1999، از هر فرصتی استفاده میکردم تا درباره فالون گونگ با مردم صحبت کنم. تعداد زیادی باورشان به تبلیغات حزب کمونیست را ازدست دادند و از فالون گونگ حمایت کردند. در زیر برخی از نمونهها ارائه میشود.
اردوگاه کار اجباری
در سال 2000، بهخاطر عقیدهام به اردوگاه کار فرستاده شدم. فوراً علائمی از یک بیماری حاد را نشان دادم. وقتی پزشکی معاینهام کرد، سرش را تکان داد و گفت که وضعیتم وخیم است. رئیس اردوگاه برای اینکه اطمینان حاصل کند که در اردوگاه نمیمیرم، تصمیم گرفت مرا به بیمارستان بفرستد. به آنها گفتم اگر به منزل بروم و تمرینات فالون گونگ را انجام دهم، خوب میشوم، اما آنها گوش نکردند. مرا به اورژانس بیمارستان محلی فرستادند، در آنجا پزشکان فوراً به من اکسیژن وصل کردند.
به کادر پزشکی درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه گفتم، اما آنها توجهی نکردند. وقتی تلاش کردند که مرا تحت تزریق داخل رگ قرار دهند، از استاد تقاضای کمک کردم. در پایان، آنها نتوانستند رگی پیدا کنند که سوزن را فرو کنند. میدانستم که استاد به من کمک کردند زیرا رگهایم همیشه بهآسانی پیدا میشدند.
در راه بازگشت به اردوگاه، به مأموران گفتم عملی برخلاف وجدانشان انجام ندهند و در آزار و شکنجه شرکت نکنند. رئیس اردوگاه کار به مدت طولانی با من صحبت کرد و چند سؤال درباره فالون گونگ از من پرسید. او تحت تأثیر قرار گرفت و توصیهام را پذیرفت که در سرکوب شرکت نکند. بعداً به تعدادی از تمرینکنندگان کمک کرد.
مأموران پلیس
پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) حقه خودسوزی در میدان تیانآنمن را مطرح کرد، مسئولین محلی نمایشی را به اجرا گذاشتند و سازماندهی کردند که تمام شهروندان محلی برای بازدید بیایند. میدانستم که آن تبلیغات منفور برای بدنام کردن فالون گونگ است و ذهن مردم را مسموم میکند، تصمیم گرفتم برای روشنگری حقیقت به آنجا بروم.
من به همراه دو تمرینکننده آنجا رفتیم. آنها بیرون ماندند که افکار درست بفرستند، من داخل رفتم. بهمحض اینکه وارد لابی شدم، یک مأمور پلیس مرا متوقف کرد و گفت که نمیتوانم وارد شوم زیرا یک تمرینکننده هستم. به او و سایر مأموران توضیح دادم که نمایشگاه درحال توزیع کردن اطلاعات کاذب و جعلی است. گفتم: «فالون گونگ به مردم میگوید کشتن و یا خودکشی گناه است. ما تمرینکنندگان حتی یک مرغ یا ماهی را نمیکشیم.» آن مأمور سعی کرد جلوی مرا بگیرد، اما نترسیدم: «افراد با انجام کارهای خوب پاداش میگیرند و برای انجام کارهای بد مجازات میشوند. هرچه کار بد بیشتری انجام دهید، در آینده بیشتر باید بپردازید.» آن مأمور ساکت بود و سایر مأموران لبخند می زدند.
یک روز در سال 2002، من و شوهرم از رستورانی گذشتیم که تعدادی مأمور پلیس مشغول خوردن غذا بودند. پس از سلام و احوالپرسی با یکدیگر نزدیکِ آنها نشستم و به آنها گفتم که چرا فالون گونگ را تمرین میکنم و چطور از مزایای آن بهره بردهام. وقتی یکی از مأموران از من پرسید که چرا وقتی بازداشت بودم از عقیدهام دست نکشیدم، توضیح دادم که فالون گونگ نه تنها به نفع تمرینکنندگان است، بلکه تأثیر قابل توجهی در کل جامعه دارد. گفتم: «هر کسی تمرینکنندگان را تحت آزار و شکنجه قرار دهد درحال انجام کاری علیه نفع عمومی است.» آن مأموران با دقت گوش میدادند.
در سال 2011، رئیس اداره 610 محلی دستور داد مرا دستگیر کنند و مجبور بودم دور از منزل زندگی کنم. هنگامی که برای برداشتن برخی از اقلام شخصی برگشتم، مأموری مرا دید و خواست تا آپارتمانم را بازرسی کند. وقتی مانع شدم، مرا تهدید کرد: «درآمد خانوادهات توسط حزب کمونیست تأمین میشود. چطور جرأت میکنی برعلیه آن اقدام کنی؟»
تسلیم نشدم. گفتم: «حزب هیچ چیزی به ما چینیها نمیدهد. درعوض، پول مالیاتدهندگان را صرف آسیب زدن به مردم بیگناه میکند. فالون گونگ به من سلامتی میبخشد و مرا به شخص بهتری تبدیل میکند. آیا هیچ چیز نادرستی در آن وجود دارد؟!»
نوهام را صدا زدم و گفتم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» آن مأمور با عصبانیت فریاد زد: «چرا این را به بچه یاد میدهی؟»
پاسخ دادم: «حقیقت، نیکخواهی، بردباری به تعالی جامعه کمک میکند، درحالیکه کشمکش، مبارزه و خشونت که حزب طرفدارش است، جامعه چینی را بههم ریخته و به آشفتگی کشانده است. آیا قبول نداری؟» مأمور نگاهی به من کرد، اما یک کلمه هم نگفت. ادامه دادم: «شما فکر میکنید حزب قوی است. اما اگر حزب سقوط کند، چه کسی درقبال مجازات برای همه کارهای بدی که آنها دستور انجامشان را به شما دادند، از شما محافظت خواهد کرد؟ شما برای اعمالتان جوابگو خواهید بود!»
گفتم: «راستی، میدانید که چرا از شما واهمهای ندارم؟» گفت: «چرا؟» پاسخ دادم: «زیرا مادامیکه کار درستی انجام میدهم، آسمان و موجودات الهی از من محافظت خواهند کرد.» مأمور رفت و دیگر برگشت.
بار دیگر که مقداری کاغذهای اداری را به اداره پلیس ارائه دادم، مأموری از من پرسید: «بهخاطر تمرین فالون گونگ شغلت را ازدست میدهی. هنوز درباره فالون گونگ با مردم صحبت میکنی. شوهرت چه فکری میکند؟» گفتم: «او درک میکند. بدون فالون گونگ، ممکن بود مرده باشم. درحال حاضر من زندگی دوباره و بهتری دارم زیرا فالون گونگ را تمرین میکنم. بنابراین تعداد زیادی از افراد بیگناه بهناحق و بدون دلیل تحت آزار و شکنجه میگیرند. اگر منتظر بمانم و کاری انجام ندهم، فکر نمیکنم شوهرم مرا بهعنوان فرد خوبی درنظر بگیرد.»
برای مدتی گفتگو کردیم و من توضیح دادم که حزب کمونیست چطور در طی سلسله مبارزات سیاسیاش مردم را مورد سوءاستفاده قرار داده است. در پایان، او موافقت کرد از تمام سازمانهای وابسته به حزب خارج شود.
اداره پلیس
در سال 2003، برای بار دوم، پس از آزادی از اردوگاه کار اجباری، من و تمرینکننده دیگری برای روشنگری حقیقت به اداره پلیس رفتیم. درحالیکه او بیرون منتظر ماند که افکار درست بفرستد، من داخل رفتم که با مأموران صحبت کنم.
وقتی مدیر مسئول تأیید بازداشتهای اردوگاه را دیدم، سلام کردم. گفتم: «من هیچ کار اشتباهی انجام ندادم. چرا مرا به اردوگاه کار فرستادید؟» او عصبی بهنظر میرسید و گفت: «من آن کار را نکردم.» گفتم: «اگر شما تأیید نکردید، باید با چه کسی صحبت کنم؟»
برای شانه خالی کردن از مسئولیت، مرا نزد رئیس اداره تجدید نظر برد. به روشنگری حقیقت ادامه دادم: «من مدت یک سال به اردوگاه کار فرستاده شدم فقط بهخاطر اینکه وقتی تمرینکنندهای در دادگاه محاکمه میشد، بیرون دادگاه ایستادم. تعداد زیادی از مأموران اداره 610 نیز آنجا ایستاده بودند. چرا آنها میتوانستند آنجا بایستند اما من نمیتوانستم؟ آیا دلیلش این است که من یک تمرینکننده فالون گونگ هستم که اصولی را دنبال میکند تا شهروند بهتری باشد؟» چون صدایم خیلی بلند بود، مأموران از بخشهای دیگر نیز آمدند گوش کنند و شروع به پرسیدن سؤالات بسیاری کردند. آن روز، تعداد افراد زیادی درباره فالون گونگ بیشتر آگاه شدند.
همچنین هر وقت فرصتی وجود داشته باشد، حقیقت را برای مأموران نیز روشن میکنم. یک بار با معاون اداره قضایی «مسئول اردوگاههای کار» ملاقات کردم. توضیح دادم که فالون گونگ چیست. با دو نفر از همسایگان نیز صحبت کردم، یکی از آنها در اداره استیناف و دیگری در بخش امنیتی محلی کار میکنند. هر دوی آنها تصمیم گرفتند خودشان را از سازمانهای حزب کمونیست جدا کنند.
ادارهای در همسایگی
قبل از شروع تمرین فالون گونگ، خلق و خوی بدی داشتم و پیوسته با همسایگان بحث میکردم. اکنون مردم مرا دوست دارند. همسایهای صاحب سوپرمارکت است و گاهی از من میخواهد که مواظب فروشگاهش باشم طوریکه او بتواند برخی از کارهایش را انجام دهد. او میگفت: «بهدلیل اینکه پول در میان است، به سایر افراد نمیتوانم اعتماد کنم. اما به تو کاملاً اعتماد میکنم.»
خانمی در ادارهای در همسایگیمان مسئول مسائل فالون گونگ است. بارها با او صحبت کردم، تجربیاتم را با او در میان میگذاشتم و به سؤالاتش پاسخ میدادم. در پایان پذیرفت از سازمانهای حزب کمونیست خارج شود. بعداً، او به تعداد زیادی از تمرینکنندگان کمک کرد و من خوشحال بودم که تصمیم گرفت کار درستی انجام دهد.
ازآنجاکه اداره در همسایگی از منزلم دور نیست، اغلب آنجا میروم و با مردم، مأموران و کارکنان امنیتی درباره فالون گونگ صحبت میکنم. بهزودی تمام مأموران درباره فالون گونگ میدانستند و تصمیم گرفتند از سازمانهای ح.ک.چ خارج شوند.
از هر فرصتی برای روشنگری حقیقت استفاده میکنم. این شامل فروشندگان، افرادی که آدرس میپرسند و دستفروشان نیز میشود. همیشه نهایت تلاشم را میکنم آنها را به حرف بیاورم و گفتگو را به فالون گونگ میکشانم. آنچه که میگویم را همه فوراً نمیپذیرند. برخی به من ناسزا میگویند یا حتی مرا تهدید میکنند که با پلیس تماس میگیرند.
میدانم که کار درستی انجام میدهم. بعد از همه، باید نهایت تلاشمان را بهکار بگیریم تا با هر فردی که مواجه میشویم، او را نجات دهیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت