(Minghui.org) در 6 مه 2017 ماجرایی برای خانوادهام اتفاق افتاد. روز بسیار گرمی بود، دمای هوا حدود 40 درجه سانتیگراد بود. همسرم تعدادی از افراد را با یک کمباین برای دروی گندم به مزرعه برده بود، درحالیکه من در خانه گندم خشک میکردم.
پس از 1 یا 2 ساعت، کمباین مشکلی مکانیکی پیدا کرد و ترمز آن درست کار نمیکرد. راننده از کمباین پایین آمد تا نگاهی به آن بیندازد. درست در همان موقع، جرقهای از موتور مشتعل شد. طولی نکشید که یک آتشسوزی بزرگ بوجود آمد. همه حیرت کرده بودند و نمیدانستند چه کار باید بکنند.
راننده فرد باتجربهای بود. او بهسرعت از آن مکان دور شد با شماره آتشنشانی تماس گرفت. بعد از زمان کوتاهی فردی با یک کپسول اطفاء حریق آمد. اما پس از اینکه مختصری از آن استفاده کردند، مواد آن تمام شد. در فاصله چند صد متری منبع آبی نبود، بنابراین کسی فریاد کشید که باید گودالی دور آتش ایجاد کنیم و آن را پر از آب کنیم.
همسرم بهطرف خانه دوید تا مرا از اتفاقی که افتاده مطلع کند. من سطلی برداشتم تا پر از آب کنم، اما آبی از شیر نمیآمد (برای ذخیره انرژی و آب، در برخی از روستاها، فقط درساعات خاصی از روز آب در دسترس است). دیدم هیچ منبع آب دیگری در نزدیکیام نیست، 2 پیاله آب از آشپزخانه برداشتم داخل سطل ریختم و با عجله بهطرف مزرعه رفتم.
حتی از فاصلهای دور، میتوانستم دود غلیظ را در مزرعه گندم ببینم. فکر میکردم شاید مشکل باشد که گندمهایم را از حریق نجات دهم، اما با اینکه تمام مزارع گندم بههم متصلاند، چه اتفاقی خواهد افتاد اگر گندم سایر افراد نیز طعمه حریق شود؟
آنگاه، بهخاطر آوردم که یک تمرینکننده فالون گونگ هستم، بنابراین از استاد کمک خواستم.
به مزرعه رسیدم، سطل فقط تا نیمه آب داشت. ساعت حدود 2 بعدازظهر، داغترین زمان در روز بود. شعلههای آتش در معرض وزش باد، بیش از حدوداً 10 متر ارتفاع داشت. تقریباً در فاصله 7 متر از آتش ایستاده بودم، تنها فکری که بهنظرم میرسید این بود: «فقط استاد میتوانند به من کمک کنند.» از استاد خواهش کردم که آتش را برای من و سایر کشاورزان خاموش کنندـــ قبلاً با برخی از آنها درباره حقایق فالون گونگ صحبت کرده بودم. سپس سطل را که تا نیمه آب داشت در یک دستم نگهداشتم و آن را روی آتش ریختم.
بهطور معجزهآسایی آتش فروکش کرد. مزرعه گندم مرطوب بود و دود همه جا را فراگرفته بود. میدانستم که استاد به من کمک کردهاند و اشک از چشمانم جاری میشد.
نزدیکتر رفتیم تا بررسی کنیم که چه اتفاقی افتاده است. خسارت وارده به گندمهایمان بسیار کم بود. روغن موتور از کمباین تراوش میکرد، اما آتش نمیگرفت. در واقع کمباین بهدلیل حرارت بالای آتش ذوب شده و به یک توپ فلزی تبدیل شده بود. افرادی که نزدیک من ایستاده بودند با دیدن این جریان شوکه شدند. به آنها گفتم این استاد لی بودند که مرا نجات دادند و با آنها درباره فالون گونگ صحبت کردم.
پس از شنیدن صحبتهایم، به فالون گونگ بسیار علاقهمند شده بودند. یکی از آنها گفت: «به تواطمینان دارم، زیرا امروز این معجزه را با چشمان خودم دیدم.»
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه قدرت الهی فالون دافا