(Minghui.org) مدت 18 سال فالون دافا را تمرین‌ کرده‌ام. هنگامی که در مسیر تزکیه قدم برمی‌داشتم، استاد مراقبم بوده و حمایتم کرده‌اند.

قبل از اینکه دافا را تمرین کنم، نه تنها دچار بیماری‌هایی شده بودم، بلکه خلق و خوی بدی نیز داشتم و کله‌شق بودم. بنابراین روابط بدی با خانواده و همکارانم داشتم. احساس می‌کردم که غیرمنصفانه با من رفتار می‌کنند و جایی برای رفتن نداشتم. پس از مطالعه جوآن فالون، هدف از زندگی را دریافتم و وقتی با مشکلات مواجه ‌شدم به درون نگاه کردم. سؤالاتی که ناراحتم می‌کرد درک کردم و به فرد بهتری تغییر یافتم.

استاد بیان کردند:

«هر فردی در حال پیمودن مسیر خودش است، و هر کسی در حال کسب روشن‌بینی از دافا در رابطه با آنچه که روزی فای خود او خواهد بود است.» («کنفرانس فای بین‌المللی 2012 در پایتخت ایالات متحده»)

روشنگری حقیقت برای همکاران و دانش‌آموزان

معلم مدرسه راهنمایی هستم و دریافتم که همه با تلقین حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مسموم شده‌اند. هنگامی‌که اداره آموزش و پرورش، برای پیشبرد برنامه زمانی حزب، هر مدرسه‌ای را تحت فشار قرار می‌داد، دانش‌آموزان مجبور بودند سرود ملی را بخوانند، در جشن بالا بردن پرچم ملی و در کلاس‌های تعالیم حزب شرکت کنند. گرچه، کمترین علاقه‌ای به شرکت در این فعالیت‌ها نداشتم، اما نمی‌دانستم چگونه واکنش نشان دهم.

پس از مطالعه فا، دریافتم که باید برای دانش‌آموزان افکار درست بفرستم. وقتی زمان بالا بردن پرچم فرارسید، افکار درست فرستادم تا پرچم برافراشته نشود. وزش نسیمی پرچم را به طرف درختی برد و هیچ کسی نتوانست آن را پیدا کند.

چون مدرسه کوچک است، معلم‌ها یک دفتر مشترک دارند که در آنجا 5 پرتره بزرگ از بنیانگذاران حزب روی دیوار آویزان شده است. افکار درست قوی فرستادم و هنگام ناهار، آنها را پایین آوردم و سوزاندم. یک ماه بعد، یک نفر متوجه گم شدن آنها شد. به مدیر گفتم آن رهبران کمونیست، فلسفه جنگ را گسترش دادند و باعث تفرقه میان معلم‌ها شدند. همچنین برایش درباره دافا حقیقت را روشن کردم. او با نظرم موافقت کرد.

بعد از اینکه تمرین‌کنندگان تلاش‌های‌ خروج از ح.ک.چ را آغاز کردند، طولی نکشید که همه افرادی که در مدرسه با آنها صحبت می‌کردم از ح.ک.چ خارج شده‌اند.

در کلاس‌هایم، تقریباً تمام شاگردانم از سازمان پیشگامان جوان یا لیگ جوانان کمونیست خارج شده‌اند. در طول کلاس، درباره دافا صحبت می‌کنم و به کسانی که می‌خواهند از حزب خارج شوند، می‌گویم نام‌شان را با گچ روی تخته سیاه بنویسند.

بدترین کلاس تبدیل به کلاسی نمونه شد

برای سال تحصیلی 2007 بدترین کلاس سال آخر مدرسه به من داده شد. برای راهنمایی دانش‌آموزان، اصول دافا «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» را ترویج دادم. هنگام رویارویی با مشکلات، به‌درون نگاه می‌کردم که دانش‌آموزان را شگفت‌زده می‌کرد. آنها به‌تدریج تغییر کردند. با جدیت مطالعه ‌کردند و بیشتر منضبط شدند. رفتار دانش‌آموزان، نگرش و بهداشت‌شان نیز بهبود یافته بود. گزارش‌های علمی‌شان بهبود چشمگیری را نشان می‌داد. این کلاس تبدیل به کلاسی نمونه در مدرسه شد.

وقتی این دانش‌آموزان فارغ‌التحصیل شدند، از من خواستند سخنرانی خداحافظی کوتاهی را ارائه دهم. روی تخته سیاه این عبارات را نوشتم: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

زندانیان از ح.ک.چ خارج شدند

در سال 2008 دستگیر شدم و به زندان محکوم شدم. پس از رسیدن به سلول، مسئول سلول به یک زندانی دستور داد مرا هل دهد. اما، او درعوض بامهربانی رفتار کرد. وقتی مسئول سلول از او سؤال کرد، گفت که موجود الهی قدرتمند و بلند قدی را در کنارم دیده و جرأت نکرده مرا لمس کند.

آنگاه، با مسئول سلول درباره دافا و رفتار مهربانانه با سایر زندانیان صحبت کردم. او نیک‌خواهی‌ام را احساس کرد و دیگر رفتارش با من خصمانه نبود.

در روز دوم، تمرین‌های دافا را انجام دادم و آنگاه با مسئول سلول درباره دافا صحبت کردم. او خیلی سریع دریافت که دافا خوب است، از ح.ک.چ خارج شد و با سایرین خوب رفتار می‌کرد. تمام هم سلولی‌هایم از ح.ک.چ خارج شدند و گفتند که پس از آزادی، آنها نیز تزکیه خواهند کرد.

یک زندانی مرد در سلول مجاور به‌جرم قتل دستگیر شده بود و قرار بود که پس از مدت کوتاهی او را اعدام کنند. وقتی آواز می‌خواندیم، چشمانش پر از اشک می‌شد. نامه‌ای درباره دافا برای او نوشتم و خواستم از ح.ک.چ خارج شود که او نیز این کار را انجام داد.

هنگام بازجویی خوب عمل نکردم و پس از آن افسوس می‌خوردم. مسئول سلول در این باره از من پرسید و به او پاسخ دادم. او به من گفت که در روز آزادی‌ام فریاد بزنم: «فالون دافا خوب است» و اعلام کنم که آن اعمالم درست نبوده و باطل هستند. با شنیدن این مطلب از او شوکه شدم. فکر می‌کردم او باید در زندگی گذشته‌اش یک تزکیه‌کننده بوده باشد. قبول کردم که این تنها راه برای جبران رفتارم است.

در روز آزادی‌ام اسامی کسانی را که از ح.ک.چ خارج شده بودند در جیبم گذاشتم و بیرون رفتم. مسئول سلول مرا دید و فریاد کشید: «فالون دافا خوب است، فالون دافا خوب است.» من توافق‌مان را به‌خاطر آوردم و باهم فریاد زدیم.

فواید تمرین دافا

هنگام زمستان، برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا، دستگیر و در اطاق سردی بازداشت شدم. وقتی احساس سرما می‌کردم، بیشتر از 2 ساعت افکار درست فرستادم. بعد از آن احساس کردم بدنم گرم شده است.

در ژوئیه 2012 در یک عصر بارانی، وقتی درحال توزیع فلایرهای دافا در منطقه‌ای مسکونی بودم، متوجه شدم که ماشینی مرا تعقیب می‌کند. نمی‌توانستم از شرش راحت شوم، وحشت کرده بودم و شروع به دویدن کردم. به‌درون گودال بزرگی پر از آب افتادم و زانویم آسیب دید. از استاد کمک خواستم و فاصله کوتاه تا خانه‌ام بیش از نیم ساعت طول کشید. پس از رسیدن به خانه و تعویض لباسم، تمرین‌ها را انجام دادم و احساس کردم حالم خیلی بهتر است. پس از چند روز پایم به حال عادی بازگشت، 3 روز بعد می‌توانستم راه بروم.

در پائیز گذشته، مادرم با من تماس گرفت و گفت که نمی‌تواند راه برود. پایش ورم کرده و کبود شده بود. او تقریباً 80 ساله بود و فشار خون بالا داشت. به او گفتم این عبارت را تکرار کند: «فالون دافا خوب است» و برایش افکار درست فرستادم. از استاد کمک خواستم.

با خودم گفتم که اگر نیروهای کهن برای مداخله با من، مادرم را مورد آزار و شکنجه قرار می‌دهند، نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی می‌کنم؛ اگر این کارمای مادرم باشد، متزلزل نمی‌شوم. 3 روز بعد مادرم تماس گرفت و گفت که ورم پایش ناپدید شده و دوباره می‌تواند راه برود.

استاد بیان کردند:

«آیا نگفتم که با وجود یک فرد تمرین‌کننده در خانواده، تمام افراد آن خانوده از مزایای آن بهره‌مند می‌شوند؟» (آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)

تجربه‌های شگفت‌انگیز

وقتی فا را به‌خوبی مطالعه و با جدیت تزکیه می‌کردم و کارها را با ذهنی درست انجام می‌دادم، تعدادی تجربه‌های فوق‌العاده داشتم.

روح اصلی‌ام اغلب بدنم را ترک می‌کرد و برفراز کوه‌ها، دریاها و سطوح مختلف آسمان می‌رفت. بدنم احساس شگفتی کرده و مناظر بسیار زیبایی را در سایر بُعدها می‌دیدم.

یک بار با تمرین‌کننده دیگری افکار درست می‌فرستادیم. او دید که بدنم نور طلایی به شکل پرتوهای طلایی 12 میلیمتری ساطع می‌کند.

وقتی دوستم که روش دیگری را تمرین می کند به خانه‌ام آمد، چیزهایی را مشاهده کرد و تمرین‌کننده دافا شد و فالون‌هایی در حال چرخیدن و فاشن استاد را در خانه‌اش دید.

این تجربه‌های شگفت‌انگیز تشویق استاد بودند و همچنین به افرادی که رابطه تقدیری داشتند کمک می‌کرد که فا را کسب کنند.

در چند سال گذشته، گل ادومبارا زینت‌بخش خانه‌ام شده است. اولین گل روی حلقه فولادیِ در ورودی ظاهر شد و همچنین روی پرده نیز دیده شد. شگفت‌زده شده بودم و از تشویق استاد سپاسگزاری کردم.