(Minghui.org) وقتی جوان بودم با فالون گونگ (یا همان فالون دافا) آشنا شدم. مادرم که او نیز تمرینکننده فالون گونگ است، میگوید وقتی به من یاد داد که لونیو را ازبرکنم، کلمات را بهسرعت یاد میگرفتم و یادآوری چند پاراگراف در یک زمان برایم آسان بود. همچنین میتوانستم بهراحتی در حالت لوتوس کامل؛ پاها ضربدری بر روی هم بنشینم.
هنگامی که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در ژوئیه 1999، آزار و شکنجه فالون گونگ را شروع کرد، محیط تزکیهمان در چین بهسرعت نابود شد. گرچه مادر و مادربزرگم تمرین را رها نکردند، بهطور واقعی مطابق با الزامات فا تزکیه نمیکردند.
میدانستم که دافا خوب است، اما خواندن کتابهای دافا را کنار گذاشتم و درنهایت همه چیز درباره تزکیه را فراموش کردم.
بازگشت به دافا
وقتی در دانشگاه قبول شدم، دمدمیمزاج و اغلب ناامید و دلسرد بودم. اگر فکر میکردم که مورد سوءتفاهم قرار گرفتهام، درباره فرد دیگر بد میگفتم.
مادرم بعد از بازنشستگی دوباره شروع به خواندن کتابهای دافا کرد، که مصادف با تعطیلات تابستانیام در سال 2004 بود. او بهطور جدی و کوشا شروع به تزکیه کرد و از من خواست که دیویدیهای شن یون را تماشا کنم، اما من از انواع بهانهها استفاده میکردم که آن کار را انجام ندهم.
یک شب او مرا به پای کامپیوتر کشاند تا شن یون را با او تماشا کنم. تنها زمانی بود که متوجه زیبایی شن یون شدم. آن کاملاً متفاوت از چیزی بود که تصور میکردم. یکی از خوانندگان «چه کسی هستم؟» از هنگ یین 3 را خواند:
«بین آسمان بیکران و زمین، چه کسی هستم؟
بهخاطر نمیآورم از میان چه تعداد زندگی گذشتهام
در میان سختیها، سردرگمیِ عاری از کمک
قلبم، در انتظار، بسیار خسته
در اثر آب و هوا آسیبدیده، شبها اشک میریختم
تا لحظهای که حقیقت را دیدم
تا اینکه جستجو کردم و دافا را کسب کردم
که مانند تندر در گوشها نفوذ کرد
آمدم تا بفهمم چه کسی هستم
و پی بردم باید در این مسیر خدایی گامهایم را سرعت بخشم»
آن سرودهها مرا به یاد تمام سختیهایی انداخت که گذرانده بودم.
از آن روز به بعد، بهطور واقعی سفر تزکیهام را آغاز و تمرین فالون گونگ را شروع کردم.
تزکیه بهطور کوشا
ضربان قلبم با سرعت غیرقابل کنترلی بالا میرفت، تا جایی که نمیتوانستم بخوابم. سیکل قاعدگیام نیز نامنظم بود، هر چند ماه فقط یک بار اتفاق میافتاد. به پزشک مراجعه کردم، اما فقط توضیح میداد که آن مربوط به سن بلوغ و تغییرات هورمونی است.
اما فقط چند روز پس از شروع تمرین فالون گونگ، ضربان نامنظم قلبم دوباره به حالت عادی برگشت. عادت ماهانهام نیز منظم شد. من آگاهتر و نسبت به سایرین باملاحظهتر شدم. دیگر مثل سابق حسود نبودم. مهمتر اینکه هدفم را در زندگی یافتم.
هر وقت فرصتی داشتم فا را بادقت مطالعه میکردم. بااینحال در طول نیمسال دوم از سال دوم، وسوسههای زندگی عادی با من مداخله کرد و تزکیهام دچار رکود شد.
مطالعه فا را مانند کاری عادی درنظر میگرفتم که باید انجام دهم. حتی بعد از امتحانات نهایی، مطالعه را بهطور کلی متوقف و با دوستانم شروع به تماشای سریالهای تلویزیونی عامهپسند و فیلم کردم.
در طول تعطیلات کارمای بیماری را تجربه کردم. استفراغ میکردم و اسهال و تب داشتم. متوجه شدم که بهخاطر وابستگیهایم توسط نیروهای کهن مورد سوءاستفاده قرار گرفتهام.
مادرم در فرستادن افکار درست برای نپذیرفتن نظم و ترتیباتِ نیروهای کهن به من میپیوست. من نیز به درون نگاه میکردم و تصمیم گرفتم وابستگیهایم به بازی در تلفن همراه، خرید آنلاین، شهوت، ذهنیت خودنمایی و غیره را رها کنم.
تمرینکنندگان دافا بهمنظور رشد در تزکیه باید فا را بهخوبی مطالعه کنند.
استاد بیان کردند:
«برای یک مرید دافا الزامی است که بهطور روزانه از تزکیهاش اطمینان حاصل کند و روشنگری حقایق و نجات مردم، همان مأموریت یک مرید دافا است. شما نمیتوانید بدون هر یک از این دو به سوی کمال سفر کنید. اینکه چقدر خوب انجام میدهید بازتابی است از اینکه آیا در تزکیهتان کوشا هستید. وضعیت فعلی امور در جامعه ممکن است تغییر کند، اما الزامات تزکیه هرگز تغییر نمیکنند، زیرا آنها استانداردهای کیهان و استانداردهای دافا هستند.» (یک یادآوری)
یادگرفتن همکاری
وقتی در طول تعطیلات تابستان در سال 2016، برای توزیع مطالب اطلاعرسانی درباره فالون گونگ بیرون میرفتم، مادرم همیشه مطالب را توزیع میکرد. ناراحت بودم که مطلبی برای توزیع به من نمیدهد و نگران بودم که به همین دلیل سه کار را بهخوبی انجام ندهم.
انواع وابستگیها ظاهر شدند. قلبم بر نجات مردم متمرکز نبود و فقط بر بهانجام رساندن امیال خودخواهانه شخصیام متمرکز بود. متوجه شدم که این افکار منفی با تلاشهایمان در نجات مردم مداخله میکنند.
یک بار وقتی من و مادرم برای پخش کردن مطالب رفتیم، دستهایم را دراز کردم تا مطالب را از او بگیرم، اما او مرا نادیده گرفت و خودش آنها را داد. خیلی ناراحت بودم که هیچ چیزی به من نمیدهد.
در تزکیه هیچ چیزی تصادفی نیست. میدانستم که کوشا نیستم و سعی میکردم وابستگیهایم را ازبین ببرم.
استاد بیان کردند:
«آن برای این است كه آنها به نتیجه توجه دارند و اگر نتیجۀ ایده یك خدا بتواند به هدف برسد، اگر آن حقیقتاً نتیجهبخش باشد پس تمام آنها با آن موافقت میكنند. افكار خدایان به آن صورت است. بهجز آن، اگر كمبودی در آن مورد وجود داشته باشد، آنها بدون قید و شرط و با آرامش به آن خواهند افزود، آنرا كاملتر و بدون نقص میسازند.» ("آموزش فا در سال 2002 کنفرانس فای فیلادلفیا در آمریکا")
چرا احساس میکنم که باید مطالب را توزیع کنم؟ چرا وقتی که سایرین مردم را نجات می دهند، نمیتوانم افکار درست بفرستم؟ چرا نمیتوانم با سایرین همکاری کنم؟
پس از فکر کردن درباره این مسائل، مادرم مطالب را به من داد که توزیع کنم.
ما با یکدیگر بهخوبی همکاری میکردیم. هنگام شب که مادرم مرا برد تا مطالب را در طول جادهای که دارای مسیرهای خصوصی به منازل اطراف بود پخش کنیم، او موتور سیکلت را میراند درحالیکه من مطالب را روی دستگیرۀ درِ اتومبیلهای پارک شده قرار میدادم. تمام مطالب را در امتداد جاده پخش کردیم.
متوجه شدم که امیال خودخواهانهام را کنار گذاشته و همکاری کردن با سایر تمرینکنندگان را یاد گرفتهام.
نجات مردم
ابتدا مطالب کپی شده درباره فالون گونگ یا هفته نامه مینگهویی را قبل از اینکه در خوابگاه دخترانه یا در کلاس توزیع کنم، در پاکتی قرار میدادم و روی آن عبارت: «نامه به افرادی که رابطه تقدیری دارند» را مینوشتم. برای همکلاسیهایم خیلی آسان بود که دستخطم را تشخیص دهند.
یک شب، صدای آژیر پلیس را در دانشگاه شنیدم و اتومبیل درست در خارج خوابگاهم متوقف شد. بلافاصله نشستم و شروع به فرستادن افکار درست کردم.
تمام نظم و ترتیبات نیروهای کهن را نفی و وابستگیام به ترس را رها کردم. به خودم گفتم: «من درحال انجام دادن درستترین کار در جهان هستم و هیچ کسی نمیتواند جلوی مرا بگیرد.» از استاد نیز کمک خواستم. به مدت 20 دقیقه افکار درست فرستادم. پلیس پس از مدتی طولانی آنجا را ترک کرد.
وقتی بیرون رفتم، شخصی که محافظ خوابگاه بود به من خیره نگاه میکرد. به این موضوع زیاد فکر نکردم، اما پس از اینکه در این باره با مادرم صحبت کردم، متوجه شدم که به امنیتم توجه بسیار کمی کردم. مسلم میدانستم که با افکار درست همه چیز خوب است، اما درواقع در نجات مردم فاقد خرد بودم. استاد قلبم را در نجات مردم دیدند و از من مراقبت کردند. بدون حمایت استاد، قادر به انجام آن نیستم.
درباره فالون گونگ به همکلاسیهایم میگفتم و همواره امیدوار بودم که آنها بلافاصله بعد از گوش دادن به حرفهایم، بخواهند از سازمانهای جوانانِ ح.ک.چ خارج شوند. واضح است که با این طرز فکر، نتایج خوب نیستند، اما بعد از اینکه از این وابستگی رها شدم، افراد میخواهند خارج شوند.
استاد ترتیبی میدهند که در خوابگاه افراد مرا پیدا کنند. یک بار که برخی از مقالاتِ اینترنتی را میخواندم، همکلاسیام یان آمد. او از من پرسید که چه کاری انجام میدهم، به سادگی پاسخ دادم «مطالعه میکنم»، بدون هیچ قصدی که درباره فالون گونگ با او صحبت کنم. اما او بسیار کنجکاو بود که چه چیزی را میخوانم، بنابراین به او نشان دادم و گفتم که مقالات وبسایت مینگهویی را میخواندم.
از او پرسیدم: «آیا از هیچ یک از سازمانهای وابسته به ح.ک.چ خارج شدهای؟»
پاسخ داد: «فردی در روستایم به من گفت که این کار را انجام دهم. اما دلیلش را نمیدانستم.»
وبسایت را باز کردم و درباره فالون گونگ گفتم و اینکه چرا باید از ح.ک.چ خارج شود.
یکی دیگر از همکلاسیهایم مئی، که از بخش آموزش ارتش همدیگر را میشناختیم، از ح.ک.چ نفرت داشت و هرگز نمیخواست به هیچ یک از سازمانهای وابسته به آن بپیوندد، اما تحت فشار بود که چنین کاری را انجام دهد.
او دچار علائم آنفلوآنزا شده بود، ازاینرو به او گفتم عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند.
دفعه بعد که او را دیدم، توضیح داد: «اوه! این معجزهآسا است! آن عبارات را سه بار در ذهنم تکرار کردم و کاملاً خوب هستم!»
درباره فالون گونگ و ح.ک.چ گفتم و او با استفاده از نام واقعیاش خارج شد.
ازبین بردن وابستگیام به زیبایی
یک بار با مادرم برای توزیع مطالب رفتم. آن شب یکی از سردترین شبهای زمستان در سال 2016 بود. صورتم از شدت وزش بادهای شدید یخ زده بود و متوجه شدم که بیش از حد قرمز شده است، فکر میکردم زشت بهنظر میرسم.
برای لحظهای، پشیمان شدم که بیرون رفتم و تمام مسئولیتهایم در نجات مردم را فراموش کردم. بسیار نگران بودم که پوستم آسیب دیده باشد، ازاینرو تا چند روز بعد به آئینه نگاه میکردم. هرچند میدانستم که این وابستگیام به زیبایی است، نمیتوانستم آن را رها کنم.
هنگامی که من و مادرم به تایوان سفر کردیم، مادرم بهطور مداوم در فکرِ راههایی برای نجات افرادِ تور ما بود، درحالیکه من در جستجوی رفتن به مکانهای جالب و گرفتن تصاویر دوستداشتنی بودم. برای جلوگیری از بروز آفتاب سوختگی، هر روز لایههای ضخیم از لوسیون ضد آفتاب به صورتم میمالیدم. در پایان سفر، حتی با ماسک روی صورتم افکار درست فرستادم!
در راه بازگشت به منزل جوشهایی روی صورتم ظاهر شدند. میدانستم که وابستگیام به زیبایی باعث آن شده است.
وقتی به دانشگاه برگشتم، همکلاسیهایم جوشهایم را دیدند و به من کرمهای ضد جوش پیشنهاد کردند. مؤدبانه آن پیشنهاد را رد کردم. هیچ توجهی به وضعیت صورتم نکردم و هر روز فا را مطالعه کردم. جوشها بهزودی ازبین رفتند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.