(Minghui.org) 

70 ساله هستم و بیش از یک سال پیش تمرین فالون گونگ را شروع کردم. پیش از شروع این تمرین به بیماری حاد قلبی مبتلا بودم. علائم عارضه قلبی‌ام به‌شدت دردناک بود. چند سال پیش دوستی پیشنهاد کرد فالون گونگ را تمرین کنم اما به‌دلیل برخی نگرانی‌ها، در آن زمان به توصیه دوستم عمل نکردم.

در اکتبر 2016، به دلیل عارضه قلبی‌ام به سرعت به بیمارستان رفتم. احساس کردم دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم و تصمیم گرفتم فالون گونگ را تمرین کنم. با رضایت شوهرم از بیمارستان مرخص شدم.

در 3 نوامبر 2016 تمرین فالون گونگ را شروع کردم. استاد به سرعت بدنم را پاکسازی کردند. برخی از علائم بهبود یافت درحالی‌که سایر علائم به‌طور کامل از بین رفت و پاهایم دیگر متورم نبود. با هیچ کلامی نمی‌توانم قدردانی‌ام را نسبت به استاد ابراز کنم. شوهرم که پلیس بازنشسته است حالا فوق‌العاده بودن فالون دافا را تحسین می‌کند. او قبلاً با دافا موافق نبود اما پس از مشاهده بهبودی شگفت‌انگیز وضعیت جسمی‌ام، ذهنیتش را تغییر داد. او از صمیم قلب به دافا و استاد احترام می‌گذارد.

اغلب با دوستان و خویشاوندانم درباره مزایای تمرین فالون گونگ صحبت می‌کنم. زمانی که شوهرم همراهم است، در روشنگری حقیقت به من کمک می‌کند. او به خویشاوندان می‌گوید که رسانه‌ها، فالون گونگ را بدنام می‌کنند و فقط دروغ می‌گویند. به آنها می‌گوید که چطور بیماری حادم، در عرض مدت کوتاهی پس از شروع تمرین فالون گونگ درمان شد. او همچنین به مردم می‌گوید که فالون گونگ عالی است. مردم پس از شنیدن صحبت‌های شوهرم حرف‌ مرا باور می‌کنند.

در طول چند ماه با تمام دوستان و خویشاوندانم درباره فالون گونگ صحبت کردم. اما روشنگری حقیقت برای غریبه‌ها به دلیل وابستگی‌ام به حفظ ظاهر و نگرانی امنیتی برایم سخت بود.

همچنین به دلیل نزدیک شدن به پایان دوران اصلاح فا نگران و مضطرب بودم که موجودات ذی‌شعور زیادی را نجات نداده و به عهدم به استاد عمل نکرده بودم. سرشار از احساس ندامت بودم.

بنابراین به شوهرم گفتم که می‌خواهم بیرون بروم تا با مردم درباره دافا صحبت کنم. او لبخند زد و موافقت کرد. لباس پوشیدم و از در بیرون رفتم، اما به خانه بازگشتم و در مقابل عکس استاد ایستادم و از ایشان خواستم کمکم کنند.

بیرون فروشگاهی دیدم کارمند جوان مدیر آنجا سه‌چرخه‌‌ای حاوی گوجه‌فرنگی را جابه‌جا می‌کرد. فروشنده که خانم مسنی بود گریان و التماس‌کنان به دنبال سه‌چرخه‌اش می‌دوید. خودم را به مرد جوان رساندم و گفتم: «خواهش می‌کنم سه‌چرخه این خانم را به او بازگردانید. او پیر است و اداره یک کسب و کار کوچک و شب و روز کار کردن آسان نیست. او به‌شدت گریه می‌کند.» مرد جوان برای لحظه‌ای مبهوت شد.

«می‌دانم که شما خیلی مهربان هستید. اگر دوچرخه‌اش را به او بازگردانید کار خوبی کرده‌اید و در آسمان ثبت می‌شود و شما متبرک خواهید شد. لطفاً آن را بازگردانید.» سپس مرد جوان سه‌چرخه را به خانم پیر بازگرداند.

وقتی آن خانم را بعداً دوباره دیدم، به عنوان تشکر چند گوجه‌فرنگی بزرگ برایم انتخاب کرد. گفتم: «من تمرین‌کننده دافا هستم. استادمان به ما می‌آموزد که از دیگران سودجویی نکنیم. اگر پولی روی زمین افتاده باشد که مال من نباشد آن را برنمی‌دارم. اگر هزینه چیزی را نپردازم آن را نمی‌گیرم. فقط می‌خواهم همه متبرک شوند.» همچنین درباره حقایق فالون گونگ و ترک حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) با او صحبت کردم تا در آینده در امان باشد. او درک کرد و گفت که پیش از این عضو پیشگامان جوان که یکی از سازمان‌های جوانان حزب کمونیست است شده بود. کمکش کردم با نام مستعار «سان‌یی» آن سازمان را ترک کرد و بسیار خوشحال به‌نظر می‌رسید.

این اولین باری بود که برای غریبه‌ای با موفقیت حقیقت را روشن کردم. می‌دانم که استاد همه چیز را برایم نظم و ترتیب دادند. مسیر از قبل هموار شده بود، من فقط می‌بایست قدم پیش بگذارم و دهانم را باز کنم و با کمک استاد شخصی با رابطه تقدیری را نجات دهم.

فقط می‌خواستم به سرعت به خانه برسم تا به شوهرم این خبر فوق‌العاده را بدهم. او نیز بسیار هیجان‌زده بود.

در‌حالی که برایش تعریف می‌کردم گریستم. در آن لحظه احساس کردم بسیار خوش‌اقبالم که مرید استاد هستم. حتی با اینکه استاد را تاکنون ندیده‌ام اما ایشان همیشه از همه ما مراقبت می‌کنند. به سخنان استاد گوش می‌کنم، در تزکیه کوشا خواهم بود و مردم بیشری را نجات می‌دهد و به خانه حقیقی‌ام بازمی‌گردم.