(Minghui.org)

استاد محترم عزیز و هم‌تمرین‌کنندگان.

من از برلین هستم و ۱۳ سال دارم. از زمانی که کوچک بودم، با والدینم فالون دافا را تمرین کرده‌ام. فا را مطالعه کردم و تمرینات را انجام دادم. بااین‌حال، تا این اواخر نمی‌دانستم چگونه تزکیه کنم و چگونه از خودخواهی رها شوم. فقط می‌دانستم که تمرین‌کنندگان باید سه کار را به‌خوبی انجام دهند.

وقتی کودک بودم به‌خاطر صحبت‌های مادرم بنیان خوبی داشتم و به‌عنوان یک کودک خردسال، افکار بشری اندکی داشتم. بااین‌حال، به‌محض اینکه بزرگ شدم، بیشتر و بیشتر درگیر خم رنگرزی جامعه عادی شدم.

وقتی در مدرسه ابتدایی درس می‌خواندم، حدود ۹۰ درصد از شاگردان در کلاسم دارای سابقه خانوادگی عربی و ترکی بودند. این کودکان هر روز با یکدیگر در جدال بودند. دائماً سعی می‌کردم به آنها بگویم که جنگیدن کار خوبی نیست، زیرا فرد پس از آن تکه‌ای کارما جمع‌آوری می‌کند. نتیجه‌اش خوب بود و وضعیت بهبود می‌یافت. بنابراین، به هم‌کلاسی‌هایم کمک کردم فرد بهتری شوند.

رها شدن از خودخواهی و بازی‌های کامپیوتری

ازآنجاکه شاگرد خوبی بودم، پس از چهار سال تحصیل در مدرسه ابتدایی به مدرسه عالی دستور زبان رفتم. زندگی در آن مدرسه بهتر بود، چون دانش‌آموزان خوب بودند و به‌خوبی باهم همکاری می‌کردند. بااین‌حال، بسیار دشوار بود که به شرایط عادت کرد، اما پس از سال اول شرایط بهتر شد و از آن به بعد همه چیز خوب بود. برخی از همکلاسی‌هایم بیشتر به استراحت می‌پرداختند بازی‌های تلفن همراه را بازی می‌کردند.

به‌وضوح به یاد دارم که در یک روز بارانی تصمیم گرفتم به آن گروه از جوانانی ملحق شوم که بازی‌های کامپیوتری را بازی می‌کردند. به خانه رفتم و مخفیانه یک بازی دانلود کردم و شروع به بازی کردم. در ابتدا، بازی‌کردن براییم جذابیت زیادی داشت. بااین‌حال، در طول سه ماه سه بار دچار تب شدیدی شدم. این موضوع باید چشمانم را باز می‌کرد اما متأسفانه این اتفاق رخ نداد. سپس نمراتم نیز تنزل یافتند.

به مطالعه فای استاد درباره بازی‌های کامپیوتری و اینترنت ادامه دادم. به تمرین‌کنندگان گفته بودند که اینترنت «جهنمی شیطانی» است و موجودات فرازمینی از آن برای کنترل بدن انسان استفاده می‌کنند، واقعاً احساس گناه می‌کردم. یک روز تصمیم گرفتم که انجام این بازی‌ها را متوقف کنم و همچنین درباره آن با مادرم صحبت کردم. او خوشحال بود که مشکلم را تشخیص دادم و تصمیم گرفتم که واقعاً تزکیه کنم.

به زیاده‌روی در انجام چنین بازی‌هایی خاتمه دادم. اما، تمایل به آن هنوز مرا تحت نفوذ داشت و می‌خواست مرا گمراه کند. بااین‌حال، توانستم از طریق فرستادن افکار درست از دست آن رها شوم. به‌خاطر آن از استاد تشکر می‌کنم، که به من این قدرت اراده را دادند که از آن رها شوم.

رها کردن ترس

مادرم اغلب به‌خاطر کسب و کارش خارج از شهر است و پدرم در خارج از کشور کار می‌کند. در طول این مدت، یک پرستار دارم. وقتی در رختخواب هستم، از تاریکی می ترسم و طول می‌کشد تا خوابم ببرد. اما نمی‌خواستم به پرستارم این موضوع را بگویم، زیرا می‌ترسیدم که چنین مسائلی اعصابش را تحت‌تأثیر قرار دهد. علاوه‌براین، می‌ترسیدم فکر کند که فرد ضعیفی هستم. وقتی مادرم به مدت طولانی خارج از شهر باشد احساس ناراحتی می‌کنم.

این مشکل را با مادرم در میان گذاشتم و از او خواستم راهی برای سریع‌تر خوابیدن پیدا کند. او به من گفت که این موضوع هیچ ارتباطی به خواب‌رفتن ندارد، اما این ترس مرا تحت نفوذ خودش نگه می‌داشت. مهم نیست که فرد چه نوع ترسی دارد، ترس به وابستگی ارتباط دارد. ما به‌عنوان تزکیه‌کننده، باید از وابستگی رها شویم.

تصمیم گرفتیم که این موضوع را مورد بحث قرار دهیم و همه انواع نگرانی‌هایی که به فکرمان می‌رسد را جستجو کنیم. به‌عنوان مثال، می‌ترسیدم شهرتم را از دست بدهم، در مدرسه از حد انتظار بدتر باشم و غیره. بااین‌حال، هیچ ایده‌ای نداشتم درخصوص اینکه چگونه از ترس از تاریکی و بی‌خوابی رها شوم. ازآنجاکه این اضطراب‌ها همچنان مرا اذیت می‌کردند، با مادرم دوباره صحبت کردم.

مادر به‌طور تصادفی گفت که یک تزکیه‌کننده نیازی ندارد زیاد بخوابد و من باید از آن زمان برای مطالعه فا، انجام تمرینات دافا یا فرستادن افکار درست استفاده کنم. به‌محض اینکه این ترس‌ها سعی می‌کردند ذهنم را کنترل کنند و نمی‌توانستم بخوابم، افکار درست می‌فرستادم و فا را مطالعه می‌کردم. پس از آن هیچ مشکلی برای خوابیدن نداشتم. این روند به من نشان داد که چگونه از سایر اضطراب‌ها نیز رها شوم.

تقویت ذهن یک فرد برای پیوستن به گروه مارش تیان گوئو

حدود یک سال پیش شروع به یادگیری شیپور فرانسوی کردم، به‌خاطر اینکه می‌خواستم به ارکستر شن یون ملحق شوم. بااین‌حال، ابتدا می‌خواستم که عضو گروه مارش تیان‌ گوئو باشم، زیرا باعث می‌شد توجه افراد بسیاری به آن جلب شود و نجات پیدا کنند.

هنوز طبق معمول نبودم و باید تمام موسیقی را تمرین می‌کردم تا بتوانم با قلب بنوازم. کمی قبل از راهپیمایی برلین، متوجه شدم که یک کارگاه آموزشی برای گروه مارش برگزار خواهد شد اما، قبلاً اجازه مادرم را گرفته بودم که در همان بعد از ظهر اسباب بازی هواپیمای جدیدم را امتحان کنم.

با لبخند گفت: «اکنون فرصتی برای بالا بردن سطح تزکیه‌ات داری. این کاملاً به خودت بستگی دارد که یا با هواپیمایت بازی کنی یا در کارگاه‌های آموزشی شرکت کنی.»

می‌خواستم هواپیمای جدیدم را امتحان کنم که در آن روز خاص به دستم رسیده بود. اما، خیلی سریع فکر کردم که نجات موجودات بشری مهم‌تر است. پس تصمیم گرفتم در کارگاه شرکت کنم.

این اولین بار بود که با گروه مارش برنامه اجرا می‌کردم. میدان انرژی بسیار قدرتمندی را احساس کردم و ‌توانستم خیلی خوب بنوازم. این موضوع مرا تشویق کرد و اراده‌ام را برای نواختن شیپور فرانسوی تقویت کرد، بنابراین در سریع‌ترین زمان ممکن توانستم عضو گروه مارش باشم.

واقعاً ارزش این تجربه را می‌دانم. بعد از این کارگاه، هر روز شیپور فرانسوی می‌نواختم و امتحان مرحله اول را برای پیوستن به گروه مارش سپری کردم. درحال حاضر منتظر اولین اجرا هستم.

سپاسگزارم، استاد محترم! متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه شده در کنفرانس فای اروپا در سال ۲۰۱۸)