(Minghui.org) چند روز پس از شروع تمرین فالون دافا، خواب دیدم که در جاده عریضی با درختان سپیدار در دو سمتش، با سرعت خیلی زیاد درحال دوچرخهسواری هستم. فالون (چرخ قانون) بزرگی بالای سرم میچرخید. سپس فالون وارد بدنم شد. احساس میکردم جریان گرمی از سراسر بدنم پرتو میافکند. سپس بیدار شدم. تمرینکننده دیگری گفت که استاد لی فالونی را در بدنم نصب کردهاند.
زندگی مملو از بدبختی
وقتی هفت ساله بودم، به بیماری عجیب و غریبی مبتلا شدم. احساس بدبختی میکردم و ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه زنده باشم.
پس از آن رؤیایی داشتم که در آن بانویی پیر را سوار سیمرغی طلایی در آسمان دیدم. او بلوزی به رنگ آبی آسمانی و دامنی مشکی به تن داشت و به من لبخند میزد. گفت که نامش شیانگیون است و مرا سوار سیمرغ کرد و با هم پرواز کردیم. احساس فوقالعادهای بود و همه مشکلاتم در جهان را فراموش کرده بودم. سپس بیدار شدم.
وقتی درباره رؤیایم به مادرم گفتم، او گفت: «باید دلیلی برای سختیها و محنتهایت وجود داشته باشد؛ جاده رسیدن به سعادت پر از سختی است. موجودی بالاتر نجاتت خواهد داد. نترس، امیدت را از دست نده و سعی کن زندگی خوبی داشته باشی.» به مادرم اعتماد کردم و فکر مرگ را کنار گذاشتم.
وقتی 20 ساله بودم، ازدواج کردم، اما زندگیام فقط بدتر شد، زیرا شوهرم رفتار خوبی با من نداشت. درباره طلاق صحبت میکردم، اما مادرم نظرم را برگرداند.
تصمیم به تزکیه در فالون دافا
وقتی تصمیم گرفته بودم به خانه مادرم بازگردم، یکی از بستگانم درباره فالون دافا به من گفت و اینکه پس از شروع تزکیه همه بیماریهایش درمان شدند.
یکی از خواهرهایم تمرین فالون دافا را شروع کرده بود و مرا به خانه تمرینکنندهای برد که در آنجا 30 نفر به تمرینکنندهای که درحال خواندن جوآن فالون بود، گوش میدادند.
فکر کردم: «این تزکیه است. این چیگونگ قطعاً تمرینی عادی نیست و این معلم باید فوقالعاده باشد.»
هنگام ترک منزل آن تمرینکننده، نسخهای از جوآن فالون را امانت گرفتم و تا ساعت 4 صبح آن را خواندم. سپس برای انجام تمرینات به محل تمرین رفتم. رنگپریده بودم و خیلی احساس ضعف داشتم. تمرینکنندهای به نام شیائوشیا به من گفت: «تو رابطهای تقدیری داری. بهمحض اینکه شروع به تزکیه کردی، استاد درحال مراقبت از تو بودهاند. به آمدن به محل تمرین ادامه بده- حالت خوب خواهد شد.»
به خانه برگشتم و اگرچه فقط یک نسخه از جوآن فالون در روستایمان وجود داشت، تمرینکنندگان اجازه دادند برای همیشه آن را پیش خودم نگهدارم.
به شوهرم گفتم: «فقط برای چهار روز فالون دافا را مطالعه و تمرین کردهام، اما احساس میکنم بیماریهایم بهبود یافتهاند.» شوهرم نیز متوجه شده بود که فرد شاد و خوشرویی شدهام و از تمرین دافایم حمایت میکرد.
وقتی در مواجهه با اختلافات بهطور کوشا تزکیه نکرده و به درون نگاه نمیکردم، استاد کلمه «قاطع» را در آسمان به من نشان میدادند و متوجه میشدم که باید شینشینگ یا خصوصیات اخلاقیام را قاطعانه تزکیه کنم.
استاد کنارم هستند
پس از 20 ژوئیه 1999 که آزار و شکنجه شروع شد، در رؤیایی دیدم که بههنگام غروب خورشید، در یک سهراهی ایستادهام. افراد زیادی از آنجا عبور میکردند: بعضی به جادهای میرفتند که بوداها در آنجا بودند، در حالی که سایرین به مسیرهای دیگر که حیوانات از جمله روباهها، راسوها، ارواح، مارها و گوسفندان در آنجا بودند، میرفتند.
متوجه شدم که هم راستی و هم شرارت وارد شدهاند. افرادی که افکار خوبی داشتند، میتوانستند تزکیه کنند، در حالی که افرادی که افکار شیطانی داشتند، با مرگ مواجه میشدند.
تعالیم را مطالعه و با راهنمایی فا و استاد ذهنم را تزکیه کردم. وقتی با مشکلات خانوادگی مواجه میشدم، میتوانستم تعالیم را دنبال و شینشینگم را حفظ کنم. خانوادهام در هماهنگی زندگی میکرد و میتوانستم احساس کنم که استاد کنارم هستند.
اما ذهن شوهرم با تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مسموم شده بود. میگفت که نمیتوانم کتابهای فالون دافا را بخوانم و میخواست مجبورم کند برنامههای افتراءآمیز حزب درباره دافا را در تلویزیون تماشا کنم.
میگفتم: «مجبور نیستم به آنها نگاه کنم، میدانم که آنها حقیقت ندارند. تو درباره حقیقت دافا میدانی. شاهد بودهای که بعد از شروع تزکیه در دافا همه بیماریهایم بهبود یافتند. من بهترین نمونه هستم دال بر اینکه گفتههای رسانهها نادرست است. هیچ چیز اشتباهی درخصوص حقیقت، نیکخواهی و بردباری وجود ندارد. استاد همچنین به ما میآموزند که افراد خوبی باشیم. هیچ چیز اشتباهی درباره آن وجود ندارد. آنها از روی حسادت فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار میدهند.» از آن پس شوهرم دیگر از من نخواست پوششهای خبری دروغین را تماشا کنم.
آزمون مرگ و زندگی
شوهرم در ژوئن 2003 مست به خانه برگشت. سرم فریاد کشید و کتکم زد. از خانه به بیرون دویدم، اما او مرا گرفت و محکم به زمین انداخت. روحم بدنم را ترک کرد و افراد زیادی را دیدم که سعی داشتند جلوی شوهرم را بگیرند. میدانستم که باید از استاد کمک بخواهم. این فکر به ذهنم آمد: «استاد، لطفاً نجاتم دهید.»
سپس شیانگیون [بانوی پیری که در دوران کودکی در رؤیایم دیده بودم] را کنارم دیدم و او به شوهرم گفت: «به او نگاه کن. نگاه کن که چقدر بد کتکش زدهای! صورتش خونین است. چرا هنوز به او دشنام میدهی؟ باید عجله کنی و زندگیاش را نجات دهی.» میتوانستم همه چیز را ببینم و بشنوم، اما اصلاً نمیتوانستم حرکت کنم. این فکر را بیرون فرستادم: «شیانگیون، نامم را صدا بزن» و او این کار را انجام داد. به بدنم برگشتم و بیدار شدم و در ذهنم از استاد تشکر کردم.
آن روز مرگ را تجربه کردم. نترسیدم و احساس کردم که از اسارت بدنم رها شدهام.
«استاد قدرت این را دارند تا جریان را برگردانند»
در اکتبر سال 2008 که در خانه مادرم بودم، او بهشدت سرما خورده بود. او نیز دافا را تمرین میکند و افکار درستی قوی دارد. ساعت 8 عصر بود که از او پرسیدم حالش چطور است.
او پاسخ داد: «خوبم. استاد از من مراقبت میکنند، بنابراین هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. عبارات "فالون دافا عالی است! استاد عالی است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری عالی است!"را تکرار میکنم.»
ساعت 11 شب صدای مادرم را شنیدم که بهسختی نفس میکشید، بنابراین گفتم: «مادر، بهیاد داشته باش که از استاد کمک بخواهی. بدون توجه به اینکه مکانی که به آن میروی چقدر زیبا است، برگرد تا استاد را در اصلاح فا دنبال کنی. قبل از رفتن باید مأموریت خود را به اتمام برسانی!»
وقتی حرفم تمام شد، روی همان تخت دچار ناتوانی در کنترل مدفوع شد. با دیدن وضعیت بدش، یکی از خواهران کوچکم را صدا زدم که بیاید و با افکار درست از مادرم حمایت کند. به او گفتم که مادرمان در خطر بسیار بزرگی است و دیدم که کنترل مدفوع ندارد.»
خواهرم گفت که اشتباه میکنم. بلافاصله متوجه شدم این توهمی است که نیروهای کهن به من نشان دادهاند. دوباره در گوش مادرم زمزمه کردم: «نام استاد را بهیاد داشته باش، ما مأموریتهایی در این دنیا داریم. ما به اینجا آمدهایم تا استاد را در اصلاح فا کمک کنیم. قبل از اتمام مأموریتمان اینجا را ترک نمیکنیم.»
بستگانمان آمدند و فکر میکردند که مادرم در بستر مرگ است.
با اطمینان به آنها گفتم: «گریه نکنید. ساعت شش صبح زمانی است که تمرینکنندگان دافا در سراسر جهان با هم افکار درست میفرستند. بیایید با هم افکار درست بفرستیم و از افکار درست مادرم حمایت کنیم.» تا ساعت 6:15 صبح مادرم نزد ما بازگشته بود.
این جریان سخن استاد را به یادم آورد: «[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد، استاد نیروی آسمانی را برمیگرداند» («پیوند استاد و مرید» از هنگ یین 2)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه