(Minghui.org) از زمانی که در مقطع سوم تحصیل می‌کردم، فالون دافا را با والدینم تمرین کرده‌ام. اغلب همراه پدرم برای انجام تمرین به محل تمرین می‌رفتم یا جوآن فالون را می‌خواندم. پدر و مادرم همچنین سخنرانی‌های شنیداری استاد لی هنگجی را در خانه برایم می‌گذاشتند تا گوش کنم.

آگاهی به ایمانی واقعی و بهبودی از کارمای بیماری

یک‌بار دچار علائم شدید سرماخوردگی و تب شدم. بااینکه مرا به نزد دکتر بردند و چند نوع دارو به من دادند، بیماری‌ام بیش از یک ماه ادامه یافت.

سپس پدرم به من یادآوری کرد که یک تمرین‌کننده هستم. او به من گفت: «فقط تمرینات را انجام بده و کتاب را مطالعه کن و استاد از تو مراقبت خواهد کرد. به زودی خوب خواهی شد.»

به توصیه‌اش عمل کردم و در عرض سه روز، تمام نشانه‌های سرماخوردگی از بین رفتند. پس از آن، به دفعات بسیاری از‌بین‌بردن کارمای بیماری را تجربه کردم. هر بار می‌دانستم که استاد درحال پاکسازی بدنم هستند و وضعیتم خوب خواهد شد.

یک بار تب واقعاً بالایی داشتم (بیش از ۴۰ درجه) مادرم بسیار نگران بود و مرا به بیمارستان برد. دکتر هرچه داروهای وریدی بیشتری تجویز می‌کرد، شدت تبم بالاتر می‌رفت. اما تبم تا شب از بین رفت و روز بعد به مدرسه بازگشتم.

از آن زمان، خودم را یک تمرین‌کننده واقعی دافا در نظر گرفتم. سعی کردم از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی کنم و شخص خوبی باشم. همچنین می‌دانستم که اگر هر کاری بدی انجام دهم، تقوایم را از دست خواهم داد.

ایستادن در مقابل بی‌عدالتی

پس از آغاز آزار و شکنجه فالون دافا در سال ۱۹۹۹، خانواده‌ام شدیداً تحت‌تأثیر عواقب ناشی از آن قرار گرفتند. پدر و مادرم هر دو را در یک مرکز شستشوی مغزی نگه داشتند و به آنها اجازه نمی‌دادند به خانه بیایند.

مدیران شرکتی که والدینم در آن کار می‌کردند مرا به ملاقات پدر و مادرم می‌بردند. آنها می‌خواستند به آنها کمک کنم تا والدینم تمرین را رها کنند.

به آنها گفتم: «من از والدینم برای تمرین دافا حمایت می‌کنم. آنها سالم‌تر و افراد بهتری شدند، بنابراین نمی‌خواهم به آنها بگویم که دست از این تمرین بردارند!»

پدرم به مدت سه سال به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. من نامه‌ای به مدیر اردوگاه کار نوشتم و به او گفتم که پدرم از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کند و اینکه پدرم شخصی خوب و همچنین یک پدر خوب است.

بعدها، زمانی که مادرم و من به ملاقات پدرم در اردوگاه کار اجباری رفتیم، مدیر اردوگاه برای احوالپرسی با ما آمد. او به من لبخند زد و گفت: «این کودک کم‌سن و سال یک چنین قدرت قضاوت خوبی دارد.»

«فالون دافا خوب است»

یک‌بار به همکلاسی‌ام گفتم که وقتی با مشکلات مواجه می‌شود عبارت «فالون دافا خوب است» را به‌طور مکرر بخواند. به او اطمینان دادم: «استاد فالون دافا به شما کمک خواهد کرد.»

او بعداً به من تلفن کرد و گفت که طی یک بازی بسکتبال مچ پایش دچار پیچ‌خوردگی شده بود، اما وقتی به توصیه او عمل کرده و شروع به خواندن عبارت «فالون دافا خوب است» کرد، درد بلافاصله از بین رفت. او گفت: «فوق‌العاده بود!»

یکی دیگر از همکلاسی‌ها از آن شهر رفته بود. هنگامی که برای دریافت گواهی فارغ‌التحصیلی‌اش بازگشت، مسئولین مدرسه به او گفتند که باید از طریق اینترنت عکسی با مشخصه‌های عکس گذرنامه برای آنها ارسال کند.

او تنها یک روز برای انجام آن وقت داشت و در آن زمان، اینترنت در منطقه‌ام چندان در دسترس عموم نبود. با او به چند مکان رفتم، اما هیچ‌کدام از آنها قادر به انجام آن نبودند.

پیشنهاد دادم که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند و کسی به او کمک خواهد کرد.

پرسید: «آیا جدی می‌گویی؟»

پاسخ دادم: «به من اعتماد و آن را امتحان کن.»

او چشمانش را بست و شروع به خواندن آن کلمات کرد. وقتی که به محل بعدی رسیدیم و پرسیدیم که آیا می‌توانند عکس‌ها را از طریق اینترنت ارسال کنند، مسئول آنجا گفت: «مطمئناً»

همکلاسی‌ام نمی‌توانست این را باور کند و دوباره سؤالش را پرسید. مسئول مزبور گفت: «بله!»

سپس با تعجب رو به من کرد: «این خیلی قدرتمند است» نظرش را تأیید کردم.

همین دوست به من گفت که مدرسه تحویل گواهی به او را مدام به تأخیر می‌انداخت. بنابراین دوباره عبارت «فالون دافا خوب است» را خواند و طولی نکشید که گواهی‌اش را دریافت کرد.

او همچنین اشاره کرد که یک بار کلیدش را گم کرده بود و تا روز بعد متوجه نشده بود که آن را گم کرده است. در‌حالی‌که عبارت «فالون دافا خوب است» را می‌گفت، به زمین بازی رفت چون فکر می‌کرد ممکن است آنجا آن را گم کرده باشد. کلید را درست در مقابل خود دید.

من اکنون ۲۸ ساله و تمرین‌کننده صادق فالون دافا هستم. امیدوارم همه کاملاً آگاه شوند که فالون دافا چقدر عالی است و از آن بهره‌مند شوند.