(Minghui.org) من در دهه 1980 متولد شدم. از همان دوران کودکی با راهنمایی مادرم، تمرین فالون دافا را شروع کردم و از آن زمان در ایمانم به دافا محکم و راسخ بوده‌ام.

خاطرات دوران کودکی‌ام

در دوران کودکی‌ام پزشکان تشخیص دادند که به یک بیماری خونی مبتلا هستم. مادرم مرا نزد پزشکان در بیمارستان‌های مختلف برد. آزمایش خون، تزریقات و داروها به بخشی از زندگی‌ام تبدیل شدند. اغلب بازی کردن سایر کودکان را تماشا می‌کردم و نمی‌فهمیدم که چرا آنها می‌توانند آنقدر سالم باشند.

وقتی 9 ساله بودم، مادرم به یک بیماری وخیم مبتلا شد. تهوع و سردرد داشت. به بسیاری از بیمارستان‌ها مراجعه کرد، اما حالش بهتر نشد. به او گفتند که بیماری‌اش مهلک نیست، اما برای کل زندگی‌اش ادامه خواهد داشت و بابت آن متحمل درد و رنج می‌شود.

ما از لحاظ مالی در شرایط خوبی نبودیم و پدرم برای کسب درآمدِ بیشتر به خارج از شهر رفت. بنابراین مسئولیت خانه بر عهده من گذاشته شد. مجبور بودم برای آزمایش‌ها و درمان‌های مختلف بدون مادرم به بیمارستان بروم. از مادرم مراقبت می‌کردم و خرید مواد غذایی و کارهای دیگر خانه را هم انجام می‌دادم.

پس از مدت کوتاهی یاد گرفتم دروغ بگویم، به سایرین دشنام بدهم، حسادت و دزدی کنم. احساس می‌کردم بداقبال‌ترین فرد در جهان هستم و نمی‌‌دانستم برای چه زندگی می‌کنم.

آرزوی دوران کودکی به حقیقت می‌پیوندد

وقتی 13 ساله بودم، یکی از بستگان‌مان فالون دافا را به مادرم معرفی کرد. مادرم قبلاً دو بار تلاش کرده بود خودکشی کند، اما دیگر چنین افکاری نداشت. سپس از من خواست فالون دافا را با او تمرین کنم، زیرا به او امید می‌داد. بدون درک اینکه وارد چه چیزی می‌شوم، موافقت کردم دافا را تمرین کنم. تمرینات را انجام می‌دادم و هر شب با مادرم کتاب‌های دافا را می‌خواندم. از آن زمان به بعد، اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری دافا را دنبال کرده‌ام. سپس شروع کردم تا در مواجهه با تضادها، به درون نگاه کنم و متوجه کاستی‌هایم شدم. آموختم که از مردم عذرخواهی کنم و دیگر تقصیرها را گردن همکلاسی‌هایم نیندازم. بردبار و باملاحظه شدم و احساس می‌کردم استاد همواره با من هستند.

استاد بیان کردند:

«با رشد هر ذره از حالت‌ ذهن‌تان‌، بعضی‌ از چیزهای‌ بد در بدن‌تان از بین‌ خواهد رفت‌.» (جوآن فالون)

سیستم ایمنی‌ام قوی‌تر شد و دیگر نیازی به دارو پیدا نکردم. زندگی‌ام تغییری اساسی را تجربه کرد. بسیار سالم شدم و آرزوی دوران کودکی‌ام به حقیقت پیوست.

بیماری‌های مادرم نیز پس از فقط 20 روز تمرین فالون دافا بهبود یافتند. خبر بهبودی او در سراسر منطقه‌مان پخش شد و تعداد بسیار زیادی از مردم برای یادگیری این تمرین آمدند. فا را مطالعه می‌کردیم و تمرینات را با هم انجام می‌دادیم.

قلب‌مان را تزکیه کرده و در مواجهه با تضادها به درون نگاه می‌کردیم. همگی ابتدا نیازهای سایرین را در نظر می‌گرفتند و هماهنگی در شهر کوچک‌مان جاری شد.

رفتار خوب

در طول تعطیلات مدرسه در رستورانی کار می‌کردم. اغلب بعد از کار به کارکنانِ آشپزخانه کمک کرده و کف زمین را تمیز می‌کردم، سبزیجات را می‌شستم و سفارشات بیرون‌بر را تحویل می‌دادم. درواقع رفتار یک تمرین‌کننده را به‌نمایش می‌گذاشتم.

خانم صاحب رستوران تحت تأثیر شخصیت خوش‌بین من قرار گرفت. وقتی 15 ساله شدم، در شرکت ارائه خدمات زیبایی بزرگ،شغلی به‌عنوان صندوقدار برایم پیدا کرد. یک روز 500 یوآن پیدا کردم و آن را به رئیسم دادم. او گفت که در بین همه صندوقدارها، از همه بیشتر به من اعتماد دارد.

بعداً شغل برنامه‌ریزِ جشن‌های عروسی و آرایشگر در یک شرکت محلی برگزارکننده جشن‌های عروسی را پذیرفتم. شغل چالش‌برانگیزی بود، زیرا با انواع‌واقسام شخصیت‌ها سروکار داشتم. در چنین شرکت بزرگی جنگ و ستیزهایی برای علایق و منافع شخصی بین کارکنان وجود داشت.

استاد بیان کردند:

«در مدرسه‌ ما، برای آن بخشی که در بین‌ مردم‌ عادی‌ تزکیه‌ می‌کنند، لازم است که در جامعه‌‌ عادی‌ انسانی تزکیه‌ کنند و تا حد امکان با مردم‌ عادی‌ هم‌ساز باشند. از شما درخواست نمی‌کنیم که واقعا‌ً همه‌ چیزهای مادی‌ را از دست‌ بدهید. اهمیتی‌ ندارد که‌ رده‌ شغلی شما چقدر بالا است، و مهم نیست چقدر ثروت دارید: نکته‌ کلیدی این است که آیا می‌توانید آن وابستگی را رها کنید.» (جوآن فالون)

رها کردن منافع شخصی برایم راحت بود. اگر من و سایر کارکنان با هم دچار سوءتفاهم می‌شدیم، عذرخواهی کرده و به خودم یادآوری می‌کردم که در طلب منافع شخصی بودن را رها کنم. اغلب به همکارانم کمک می‌کردم تا به ‌اهداف کاری‌شان دست یابند و دوستان خوبی می‌شدیم. برای دو سالِ متوالی در میان بیش از 100 کارمند شرکت، جایزه «بهترین کارمند» به من تعلق گرفت.

بعد از راه‌اندازی کسب‌وکار خودم، اطمینان حاصل می‌کردم که شریک تجاری‌ام در هر زمینه‌ای که می‌توانستم کمک کنم، متحمل هیچ ضرر و زیان نشود. خدماتی با کیفیت بالا ارائه می‌دادم و از محصولات با کیفیت بالا استفاده می‌کردم. با مشتریانم درباره جوانب مثبت و منفی خدماتم صحبت می‌کردم. آنها خلوص، مهربانی و آرامشم را احساس کرده و واقعاً به من اعتماد می‌کردند.

اغلب درباره فالون دافا و استادم با مشتریانم صحبت می‌کردم. آنها تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و اکثر آنها از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های جوانان آن خارج می‌شدند.

در میان مشتریانم کارمندان دولتی، معلمان، مأموران پلیس، بازرگانان، ستارگان فیلم، خوانندگان و مجریان رادیویی دیده می‌شدند. بسیاری از آنها دوستان خود را به من معرفی کرده و بعضی به من یادآوری می‌کردند که مراقب باشم، در حالی که سایرین می‌گفتند خانواده‌ یا بستگان‌شان فالون دافا را تمرین می‌کنند.

تغییرات مثبتِ مردم

یکی از دوستانم که بودیستی غیرروحانی بود، از بسیاری از معابد بازدید کرده بود تا تعالیم و استادانی واقعی را بیابد. پس از اینکه متوجه شد معابد با استفاده از راهبان و راهبه‌ها کسب درآمد می‌کنند، دلسرد شد. او به هیچ گونه آموزه حقیقی دست نیافت، اما از نظر جسمی آسیب دید و گاهی هذیان می‌گفت و نمی‌توانست خودش را کنترل کند.

اغلب درباره فالون دافا به او می‌گفتم. او جوآن فالون را خواند و از عمیق بودنِ آن، شگفت‌زده شد. پس از مدت کوتاهی تمرین دافا را شروع و شوهرش نیز پس از مشاهده تغییرات او، این تمرین را آغاز کرد.

دوست دیگری به علت اختلافات خانوادگی افسرده شده بود. او نیمی از ماه را نمی‌توانست بخوابد، بنابراین توصیه کردم جوآن فالون را بخواند. او اولین شب پس از خواندن کتاب، خوابید و شوهرش نیز پس از مدت کوتاهی این تمرین را شروع کرد.

یکی از مشتریانم می‌خواست شوهرش را بکشد و سپس تصمیم گرفت دست به خودکشی بزند، زیرا شوهرش او را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. او به سخنرانی‌های صوتی استاد لی (بنیانگذار دافا) گوش داد و تمرین فالون دافا را آغاز کرد. او گفت که فالون دافا کمکش کرده تا نفرتش را رها کند.

یکی دیگر از دوستانش که کسب‌وکار خودش را داشت، در جهان مادی گم شده بود. از درون احساس تهی بودن می‌کرد، گرچه ثروتمند بود. پس از اینکه دید تعداد بسیار زیادی از تمرین‌کنندگان اطرافش همواره سالم و خوش‌بین هستند و به آرامش ذهنی رسیده‌اند، او نیز این تمرین را آغاز و بسیاری از عادات بدش را ترک کرد.

شوهرم وقتی مهربانی‌های خالصانه مرا دید، تمرین فالون دافا را شروع کرد. مادرشوهرم سعی می‌کرد او را متقاعد کند که مرا طلاق دهد، چراکه دافا را تمرین می‌کردم، اما حالا هر روز به‌مدت یک ساعت عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار می‌کند.