(Minghui.org) خانمی ۷۷ ساله هستم. در سال ۲۰۱۴، بعد از اینکه چندین بار دچار حمله قلبی شدم، تصمیم گرفتم تمرین فالون‌دافا را شروع کنم. درست زمانی‌که در فکر شروع تمرین بودم، دچار حمله قلبی دیگری شدم. وقتی احساس کردم زندگی‌ام درحال از دست رفتن است، به فکر فالون‌ دافا افتادم و روزنه‌ای از امید دربرابرم نمایان شد. تمرین‌کنندگان به من گفته بودند که هر وقت در تنگنا گرفتار شدم، عبارت «فالون‌ دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنم. تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم.

بعد از اینکه مدتی این دو عبارت را تکرار کردم، احساس خیلی بهتری داشتم. بنابراین، به شوهرم گفتم که می‌خواهم به خانه برگردم و تمرین فالون ‌دافا را شروع کنم، چراکه پزشکان نتوانستند کاری برایم انجام دهند.

یکی از تمرین‌کنندگان نسخه‌ای از کتاب جوآن ‌فالون را به من داد. زمانی‌که همراه شوهرم به خانه رسیدیم، از او خواستم که آن را برایم بخواند. بعد از مدتی گوش دادن به آن، به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم، به‌قدری گرسنه بودم که گویا چند روز چیزی نخورده‌ بودم. بعد از خوردن غذا، احساس گرما کردم و دردم از بین رفت. اتفاق دیگر این بود که احساس کردم به اندازه کافی نیرو به‌دست آورده‌ام که می‌توانستم به‌تنهایی به حمام بروم.

متوجه شدم که استاد لی زندگی دوباره‌ای به من دادند. عود روشن کردم و جوآن ‌فالون را در صفحه‌ای که عکس استاد را داشت باز کردم و گفتم: «استاد، از اعماق قلبم از شما سپاسگزارم! می‌خواهم تمرین فالون ‌دافا را شروع کنم. لطفاً مرا به‌عنوان مرید خودتان بپذیرید.»

تمرین‌کننده‌ای پنج تمرین را به من یاد داد و به گروه مطالعه گروهی فا پیوستم. وضعیت سلامتی‌ام به‌سرعت بهبود یافت و تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند.

ذهن شوهرم دیگر با دروغ‌ها مسموم نیست

شوهرم پلیسی باتجربه بود که بسیاری از جنبش‌های سیاسی حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) را تجربه کرده بود. او کاملاً به‌وسیله آموزش‌های القائی حزب شستشوی مغزی شده بود. اما، بعد از اینکه بهبود معحزه‌آسای من و قدرت دافا را دید، نه شرح و تفسیر بر حزبکمونیست را خواند و دیدگاهش تغییر کرد. او اکنون می‌داند که ماهیت حزب چیست و همچنین در هر فرصتی درباره خوبی دافا صحبت می‌کند.

یک‌بار در مکانی عمومی، تمرین‌کننده‌ای درحال روشنگری حقیقت بود و شوهرم نیز در آنجا با عده‌ای ورق بازی می‌کرد. یکی از افرادی که درحال بازی بود عصبانی شد و می‌خواست که تمرین‌کننده را مورد حمله قرار دهد. شوهرم او را متوقف کرد و به همه گفت که تمرین‌کنندگان حقیقت را می‌گویند. او توضیح داد که ح‌ک‌چ چگونه حادثه «حقه خودسوزی» در میدان تیان‌آن‌من راصحنه‌سازی کرد وبرای ایجاد نفرت نسبت به فالون‌ دافا، اقدام به پخش شایعات بسیاری کرده است و همچنین به آنها گفت که فریب این شایعات را نخورند.

گذر از آزمون‌های تزکیه

زمان کوتاهی بعد از کسب فا، احساس سرگیجه داشتم و دچار تنگی در قفسه سینه‌ و تپش قلب شدم. این علائم ناگهانی شوهرم را ترساند.

فکر کردم: «بعد از شروع تمرین دافا، استاد بدنم را پاکسازی کردند. این بیماری نیست، زیرا استاد از من محافظت خواهند کرد. هیچ اتفاق بدی برایم نخواهد افتاد.»

شوهرم فا را برایم می‌خواند و هر جمله‌ای از آن ذهنم را پر می‌کرد. احساس می‌کردم که ذهنم و کل بدنم در فا ذوب شده‌اند. پیرامونم آکنده از نیک‌خواهی و هماهنگی شده بود. بعد از پایان یک سخنرانی، علائم بیماری ناپدید شدند. بعد از گذراندن اولین آزمون، باورم به دافا حتی قوی‌تر شد.

درحال انجام تمرین دوم، حالت ایستاده فالون، دومین آزمایش را تجربه کردم. پاهایم به‌شدت سرد شدند و شروع به خارش کردند، گویی تعداد زیادی حشره در اطراف پاهایم حرکت می‌کردند. در آن هنگام، فای استاد را به خاطر آوردم: «زمانی‌که تحمل آن سخت است، شما می‌توانید آن را تحمل کنید. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانید انجامش دهید.» (جوآن ‌فالون)

مصمم شدم که این آزمون را پشت سر بگذارم و فکر کردم: «این سختی چیزی نیست. به تمرینم ادامه خواهم داد. من استاد را دارم که از من محافظت می‌کنند. چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.»

بعد از این فکر، جریان گرمی را از بالای سرم احساس کردم، که باعث شد بسیار احساس آرامش کنم. می‌دانستم که استاد در‌حال تنظیم و التیام مشکلات مربوط به استخوان‌ پاهایم هستند. بعد از بهبود وضعیت پاهایم، استاد دست‌هایم را نیز بهبود بخشیدند. احساس کردم یکی از بازوانم سرد، درحالی‌که دیگری گرم بود. بعد از اتمام تمرین دوم، عرق کردم اما احساس آرامش داشتم. بازوان و پاهایم دیگر مشکلی نداشتند و بعد از آن قدم‌هایم سبک و سریع شدند.

رشد شین‌شینگ

قبل از شروع تزکیه، به‌شدت خودخواه بودم. اگر کسی حرف بدی درباره‌ام می‌گفت، تا چند روز ناراحت بودم. اکنون، می‌دانم که وقتی چیز بدی اتفاق می‌افتد، یک تزکیه‌کننده باید به درون نگاه کند و شین‌شینگ خود را ارتقاء دهد.

در یک گروه مطالعه فا، تمرین‌کننده‌ای از من پرسید که چرا هنوز مجسمه بودی‌ساتوا گوان‌یین را در منزلم دارم و نمی‌دانست که آیا واقعاً تمرین‌کننده‌ هستم یا نه. شوکه شدم و به فکر فرو رفتم: «ما هر دو تزکیه‌کننده هستیم. چطور می‌توانی این‌گونه درباره من صحبت کنی» و با او بحث کردم. گرچه سایر تمرین‌کنندگان سعی کردند ما را آرام کنند، تا زمانی‌که آنجا را ترک می‌کردیم، همچنان از همدیگر عصبانی بودیم. ازآنجاکه شب نتوانستم بخوابم، سخنرانی چهارم از جوان ‌فالون را خواندم.

استاد بیان کردند:

«در تزکیه، زمانی‌که واقعاً با کسی مشکلی دارید، یا وقتی افراد دیگر به‌طور بدی با شما رفتار می‌کنند، یکی از این دو وضعیت می‌تواند باشد. یکی اینکه ممکن است شما در زندگی قبلی‌تان با آنها به‌طور بدی رفتار کرده باشید. احساس می‌کنید که آن نادرست است، "چرا آنها این‌طور با من رفتار می‌کنند؟"بسیار خوب، چرا شما قبلاً با آنها بدان صورت رفتار کردید؟ می‌گویید، "من هیچ چیزی درباره‌ی گذشته نمی‌دانم. این دوره زندگی هیچ ارتباطی با آن دوره زندگی ندارد."اما به این شکل نیست. وضعیت دیگر این است که وقتی با کسی تضادی پیدا می‌کنید، مسئله تبدیل کارما مطرح است. بنابراین وقتی هریک از آنها را اداره می‌کنیم باید خیلی باگذشت باشیم و نباید مثل افراد عادی رفتار کنیم.» (سخنرانی چهار از جوآن ‌فالون)

فای استاد چشمانم را باز کرد. این رویداد به‌خاطر من رخ داده بود تا شین‌شینگم را ارتقاء دهم. نباید عصبانی می‌شدم. سعی کردم از آن تمرین‌کننده در مطالعه فا عذر‌خواهی کنم اما او پیش‌دستی کرد.

با لبخند گفتم: «شوهرم فالون‌ دافا را تمرین نمی‌کند، او بودایی است، بنابراین مجسمه‌ای از بودی‌ساتوا گوان‌یین در خانه‌ام قرار دارد. اگر آن را بردارم، می‌ترسم که عصبانی شود و درک نادرستی از این رفتارم پیدا کند. اکنون منظور شما را متوجه شدم. شما خوبی مرا می‌خواهید و نگران هستید که مبادا به بیراهه بروم. این وابستگی من بود که باعث شد عصبانی ‌شوم و با شما بحث کنم. این وابستگی را از بین می‌برم.»

سوء‌تفاهم بین ما برطرف شد و شین‌شینگم رشد کرد. وابستگی‌ام به اینکه از سوی دیگران مورد انتفاد قرار نگیرم نیز ضعیف شد.

تلاش برای روشنگری حقیقت

بعد از خواندن سخنرانی اخیر استاد، متوجه شدم که دوره اصلاح فا رو به پایان است. در این زمان محدود، می‌خواهم که سه کار را به‌خوبی انجام دهم. از شوهرم خواستم تا در توزیع مطالب اطلاع‌رسانی درباره دافا کمکم کند. همچنین با همسایگان و همکاران قدیمی‌ام درباره خروج از حزب صحبت کردم.

آنها گفتند: «سالهاست که همدیگر را می‌شناسیم و می‌دانیم که شخص خوبی هستی و بهترین‌ها را برای ما می‌خواهی. حزب کمونیست در طول سال‌ها کارهای بسیار پلیدی انجام داده است، دیر یا زود از بین خواهد رفت. می‌خواهیم که از ح‌ک‌چ کناره‌گیری کنیم!»

موفقیت‌هایی که در روند این ارتباطات داشتم، اعتماد به‌نفسم را افزایش دادند و باعث شدند که حقیقت را به افراد غریبه نیز بگویم. وابستگی به ترس را در خودم از بین بردم، بنابراین می‌توانم افکار درست قوی‌ را حفظ کنم.

پیروی از الزامات دافا

یک روز، برای پخش کردن مطالب روشنگری حقیقت همراه تمرین‌کننده‌ای دیگر با سه‌چرخه‌ام بیرون رفتیم. زمانی‌که آن را کنار پیاده‌رو پارک کردم، مرد جوانی که درحال رانندگی با تلفنش نیز صحبت می‌کرد ناگهان روی جدول کنار خیابان رفت و با سه‌چرخه‌ام برخورد کرد. سه‌چرخه از ناحیه پشتم به من اصابت کرد و مرا روی زمین انداخت.

مرد جوان ماشینش را متوقف کرد و به‌سرعت برای کمک به من آمد. به‌آرامی بلند شدم، دست‌ها و پاهایم را تکان دادم و متوجه شدم که خوب هستند و سه‌چرخه‌ام نیز سالم بود. اما ماشین مرد جوان آسیب دید و آینه بغل آن افتاده بود.

از من پرسید که آیا خوب هستم. گفتم که حالم خوب است. او گفت: «امروز معجزه دافا و شخصیت واقعی یک مرید دافا را دیدم. دیگر آنچه را در تلویزیون می‌گویند باور نخواهم کرد.»