(Minghui.org)

72 ساله هستم و در روستای دورافتاده‌ای زندگی می‌کنم. در زندگی‌ام دچار محنت‌های زیادی شده‌ام. پیش از اینکه کمونیست، چین را تحت کنترل بگیرد خانواده‌ام زمین‌دار بودند و ما تحصیل‌کرده بودیم. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) املاک و سایر دارایی‌هایمان را غصب کرد و به این ترتیب ما فقیر و مفلوک شدیم.

در مدرسه، به دلیل وضعیت خانوادگی‌ام مورد بدرفتاری قرار می‌گرفتم. به‌خاطر ضعف جسمی مدرسه را ترک کردم. به بیماری‌های زیادی از جمله روماتیسم و پادرد مبتلا بودم. مفاصل پایم انحراف داشت و باید داروهای زیادی مصرف می‌کردم و درد زیادی داشتم.

در آوریل 1998 خواهرم به من گفت که فالون دافا را تمرین کنم. یکی از دخترخاله‌هایم نیز که در منطقه‌مان معروف بود فالون دافا را تمرین می‌کرد. بنابراین می‌دانستم که تمرین خوبی است. پس از تنها 20 روز تمرین همه بیماری‌هایم از بین رفت. برای اولین بار در زندگی از سلامتی‌ام لذت بردم.

ازبین رفتن انحراف پاهایم

دومین روز پس از شروع تمرین، جریانی را از سر تا انگشتان پایم احساس کردم و متوجه شدم که بدنم در حال پاکسازی است. خیلی خوشحال بودم اما همچنان به انحراف پایم فکر می‌کردم.

دو روز بعد هنوز به پایم فکر می‌کردم. فکر کردم مدیتیشن نشسته ممکن است به صاف شدن آن کمک کند. به مدت نیم ساعت مدیتیشن کردم و پاهایم بسیار درد گرفت. پایم را پایین گذاشتم و هنوز انحراف داشت. فکر کردم عالی می‌شد اگر پایم صاف می‌شد. در همین حین در ذهنم به پایم گفتم: «لطفاً صاف شو.»

پای راستم صاف شد و به حالت عادی درآمد. چنان شگفت‌زده شدم که اگر با چشم خودم نمی‌دیدم باور نمی‌کردم. پای دیگرم کمی بعد خوب شد.

این کتابی فوق‌العاده است!

من بی‌سواد بودم و نمی‌توانستم بخوانم. زمانی که کتاب جوآن فالون منتشر شد، یک نسخه برای خود و خانواده‌ام خریدم.

چون می‌خواستم کتاب را بخوانم، از همه می‌خواستم کمکم کنند حروف چینی را یاد بگیرم. حتی از غریبه‌ها در خیابان می‌پرسیدم که چطور کلمات را بخوانم. به‌تدریج توانستم کلمات را بخوانم و هر روز کتاب را مطالعه می‌کردم. روزی دیدم از هر کلمۀ کتاب نوری نقره‌ای منتشر می‌شود. چنان تحت تأثیر قرار گرفتم که گریه‌ام گرفت.

اعضای خانواده می‌دانند که فالون دافا خوب است

اعضای خانواده و خویشاوندانم قدرت فالون دافا را مشاهده کردند و آن را یاد گرفتند. در خانه‌ام مکان تمرینی مهیا کردم. ده‌ها نفر از کارگران کارخانه خانوادگی‌‌مان می‌دانستند که فالون دافا خوب است و عده زیادی نیز از برکات آن بهره‌مند شده بودند. دخترخاله‌ام و شوهرش در منطقه ما بسیار معروف بودند. آنها به‌محض اینکه با فالون دافا آشنا شدند، این تمرین را شروع کردند. برخی از خویشاوندان نیز تمرین را یاد گرفتند. همه اعضای خانواده‌ام از برکات دافا بهره‌مند شده‌اند.

یکی از پسرخاله‌هایم ح.ک.چ را ترک کرد. تصادفی شده بود و اتومبیل او نیز به سمت اتومبیل‌هایی که باهم تصادف کرده بودند می‌رفت. او نتوانست اتومبیلش را کنترل کند و فقط چشم‌هایش را بست. وقتی چشمانش را باز کرد دید که اتومبیلش سالم است. متوجه شد که فالون دافا از او محافظت کرده بود. او به همه گفت که فالون دافا چقدر خوب است.

کوشا ماندن در تزکیه

روزی در سال 2003 گزارشم را به پلیس دادند و مرا به مرکز شستشوی مغزی بردند. مأمور پلیس گفت که اگر اطلاعاتی درباره سایر تمرین‌کنندگان به آنها بدهم مرا آزاد می‌کنند. البته من هیچ حرفی به آنها نزدم. آنها دائم می‌پرسیدند که مطالب دافا را از کجا تهیه می‌کنم. و من هم می‌گفتم از خیابان برمی‌دارم.

آنها سعی کردند مرا مجبور کنند فالون دافا را نفی کنم. به‌شدت مرا کتک زدند چون حاضر به همکاری نشدم. یکی از مأموران لگد محکمی به پشتم زد که جای آن تا مدت زیادی مانده بود. به استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) فکر کردم و کمک خواستم. پس از آن دیگر درد کتک را احساس نکردم. از استاد به‌خاطر اینکه کمکم کردند تشکر کردم. پس از 13 روز آزاد شدم.

پسرم می‌خواست از کسی که گزارش مرا داده بود انتقام بگیرد و از دوستش خواست او را بزند. جلوی آنها را گرفتم و گفتم: «خواهش می‌کنم انتقام نگیرید وگرنه شما با او فرقی نخواهید داشت.»

گفتم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم پس باید از اصول دافا پیروی کنم. شاید در زندگی‌های گذشته کار بدی نسبت به او انجام داده باشم و در این زندگی با آن مواجه شدم تا این رابطه بد را حل شود. شما باید با همه مهربان باشید و انتقام‌جو نباشد.» او و دوستش به حرفم گوش کردند و آن فرد را کتک نزدند.

رها کردن ترس

هر روز بیرون می‌روم تا درباره فالون دافا با مردم صحبت کنم. با افراد بی‌شماری صحبت کرده‌ام و تجارب شگفت‌انگیزی به دست آوردم.

با مرد 50 ساله‌ای مواجه شدم، بروشوری به او دادم و برایش آینده امنی آرزو کردم. او گفت: «می‌دانی که چه کسی هستم؟ من مأمور پلیس مسئول دستگیری تمرین‌کنندگان فالون دافا هستم.»

من ایستادم و به او لبخندی زدم. او باز هم مرا تهدید کرد اما من تحت تأثیر قرار نگرفتم. به او گفتم: «شما حق دارید شاد و در امنیت باشید. تقدیرمان چنین بود که یکدیگر را ببینیم تا شما بتوانید حقیقت فالون دافا را بشنوید و فرصت پیدا کنید که آگاه شوید. این فرصت کمیابی است که نباید آن را از دست دهید. ملاقات ما به صلاح خودتان است.»

برخوردش تغییر کرد و بروشور را قبول کرد و رفت.

نگران بودم که تعقیبم کند اما متوجه شدم که افکارم درست نبود. می‌دانستم که تحت حفاظت هستم.

تزکیۀ وابستگی به منافع شخصی

برادر و خواهر شوهرم روز سال نوی چینی به دیدارمان آمدند. ما به خوبی از آنها پذیرایی کردیم و با هم شام خوردیم. روز بعد متوجه شدم که «یک پاکت شانس» حاوی مبلغ 200 یوآن گم شده است. به خواهر شوهرم شک کردم که آن را برداشته است.

عصبانی شدم. او از مادر 86 ساله‌اش مراقبت نکرد اما همه حقوق بازنشستگی‌اش را برداشت. حتماً او پول را برداشته بود.

شوهرم ناراحت شد و حرف‌های بدی درباره این خواهرش زد. می‌خواست درسی به او بدهد. پس از مدتی هر دو متوجه شدیم که چنین حادثه‌ای اتفاقی نبوده است.

استاد لی بیان کردند:

«...ما تزکیه‌کنندگان همیشه می‌گذاریم چیزها به‌طور طبیعی اتفاق بیفتند. اگر چیزی مال شما باشد، آن‌را از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آن‌را به‌دست نخواهید آورد.» (جوآن فالون)

ما به درون نگاه کردیم و متوجه شدیم به حسادت، رقابت‌طلبی، گله و شکایت و منافع شخصی وابستگی داریم. به این فکر کرده بودیم که چقدر این خواهر خودخواه است که حقوق بازنشستگی مادرش را برمی‌دارد و ما باید کارهای مادرش را انجام دهیم. احساس کردیم مورد بی‌عدالتی واقع شده‌ایم.

متوجه شدیم این فرصتی بود تا وابستگی‌هایمان را رها کنیم. او درواقع در حال کمک به ما بود که منش و رفتار خود را ارتقاء دهیم. باید از صمیم قلب از او تشکر کنیم.