(Minghui.org) استاد بیان کرده‌اند:

«به‌نظر من هيچ چيزي به‌عنوان "پديده‌ها‌ي طبيعي" وجود ندارد، چراکه همه چيز نظم‌وترتيب داده شده است- تصادف وجود ندارد.» (آموزش فا در کنفرانس در اروپا، 30 و 31 مه 1998، در فرانکفورتِ آلمان)

اولین باری که این متن از فا را شنیدم، احساس کردم معنی‌اش را درک کرده‌ام، اما وقتی در وضعیتی واقعی قرار گرفتم، متوجه شدم که آن را خیلی خوبی درک نکرده‌ام.

استاد بیان کردند:

«تک‌تک کارها را با فا بسنجید،
فقط این‌گونه عمل کردن،‌ تزکیۀ واقعی است.»
(«تزکیه راسخ» در هنگ یین)

فکر می‌کردم این غیرممکن است که بتوانم مطابق این آموزه‌ استاد، عمل کنم، بنابراین هر آنچه با آن مواجه می‌شدم را تصادفی در نظر می‌گرفتم.

ملاقات با تمرین‌کننده‌ای که کارمای بیماری را تجربه می‌کرد

سال گذشته به خانه یکی از تزکیه‌کنندگان به نام شائوهوآ رفتم که کارمای بیماری را تجربه می‌کرد و سطح شین‌شینگش مطابق با استانداردهای فا نبود. شنیدم که هر روز تحت تزریق قرار می‌گیرد.

می‌خواستم به دیدارش بروم، اما محدودیت‌هایی وجود داشت. مادرشوهرش فردی بسیار عصبانی و تندخو و مخالف دافا بود. اعضای خانواده من نیز مانند او فکر می‌کردند. می‌ترسیدم به آنها بگویم که قصد دارم به دیدار شائوهوآ بروم.

البته اداره این وضعیت درخصوص خانواده خودم آسان‌تر بود، زیرا می‌توانستم وقتی آنها نیستند به دیدار آن تمرین‌کننده بروم، اما نمی‌توانستم وضعیت خانواده او را حدس بزنم. ممکن بود مادرشوهرش پیش او باشد یا امکان داشت پزشک برای تزریقاتش آنجا باشد؟ آیا مهمان‌های دیگری نیز به دیدارش رفته بودند و آنجا بودند؟ از برخورد تصادفی با مردم که از پیش درباره‌اش نمی‌دانستم، می‌ترسیدم. بعد از همه این ملاحظات، سردرگم بودم که چه زمانی به دیدارش بروم.

ناخواسته وضعیت‌های احتمالی در برخورد با خانواده شائوهوا را وضعیت‌هایی تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی در نظر می‌گرفتم. در این باره فکر نمی‌کردم که استاد کنارم هستند و چیزهای لازم را نظم‌وترتیب می‌دهند. هرچه بیشتر درباره همه این چیزها فکر می‌کردم، ذهنم بیشتر خالی می‌شد و نمی‌دانستم چه کار کنم و کم‌کم سردرد گرفتم.

ناگهان فکرم تغییر کرد. آیا این یک وابستگی بزرگ نیست؟ باید وابستگی به ترس را رها کنم. درخصوص دیدار با آن تمرین‌کننده چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟ در گذشته حتی می‌توانستم به پکن بروم. چطور این چیز کوچک می‌تواند مانعم شود؟ به آنجا خواهم رفت! حتی اگر مادرشوهرش پیش او باشد یا پزشک مشغول انجام تزریقاتش باشد- به آنجا می‌روم تا آن هم‌تمرین‌کننده را ببینم و بفهمم که آیا در وضعیت درست و باوقاری است یا خیر!

بعد از صبحانه به خانه‌اش رفتم. افراد زیادی بیرون خانه‌اش بودند. آنها همگی دوستانِ روستایی‌اش بودند. مجبور شدم از میان جمعیت راهی پیدا کنم و جلو بروم. درست وقتی به سمت در ورودی رفتم، ناگهان همه برای دیدن چیزی به سمت خیابان رفتند و هیچ‌کسی متوجه من نشد. به این ترتیب وارد خانه شائوهوآ شدم.

مادرشوهرش در حیاط بود. وقتی مرا دید، چهره‌اش غمناک و پر از شک و تردید بود. به او گفتم: «مشکل چیست؟ مرا نشناختید؟» شائوهوآ با شنیدن صدای‌ گفتگوی‌مان بیرون آمد و مرا به داخل دعوت کرد. او منتظرم بود، بنابراین وارد اتاقش شدم.

آن روز هیچ تزریقی وجود نداشت، بنابراین پزشکی هم آنجا نبود و فقط هم‌تزکیه‌کنندگان در اتاقش بودند. انتظار نداشتم مادرش آنجا باشد و چه اتفاقی، زیرا او نیز تزکیه‌کننده است. سپس عمیقاً با هم تبادل تجربه‌ و تبادل نظر کردیم. چند مشکل را با هم حل کردیم و همگی از این بابت خوشحال بودیم.

استاد بیان کردند:

«ما می‌گوییم که‌ یک پیامد خوب‌ یا بد از یک فکرِ آنی می‌آید. تفاوت در یک فکر، به نتایج‌ مختلفی‌ منجر می‌شود.» (جوآن فالون، سخنرانی چهارم)

وقتی شین‌شینگ ما به وضعیت درست خود می‌رسد، آنگاه استاد همه چیز را به‌خوبی برای‌مان نظم‌وترتیب می‌دهند. اگر فکر کنید چیزی تصادفی است، آنگاه این عقیده و تصور بشری کنترل وضعیت را در دست می‌گیرد. اگر شخص این عقیده و تصور بشری را رها نکند، آنگاه مشکلات مشابهی همچنان اتفاق خواهند افتاد.

توزیع مطالب اطلاع‌رسانی در یک محله

چند روز پیش برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به محله‌ای رفتم. نگهبان آن منطقه همیشه سؤالاتی می‌پرسد و دوست دارد منطقه در کنترلش باشد. کمی می‌ترسیدم.

فکر کردم که اگر نگهبان جلویم را بگیرد، باید چه کار کنم و بایستی چه بگویم. ناگهان فکری به ذهنم آمد. آیا من نظم‌و‌ترتیبات استاد را ندارم؟ این کار را انجام می‌دهم تا به فا اعتبار ببخشم و جذب فا شوم. استاد چیزها را به‌خوبی برای ما نظم‌وترتیب می‌دهند. چرا فقط درباره موانع فکر می‌کنم. نباید زیاد به آن اهمیت بدهم. وقتی به ورودی آنجا برسم، استاد نظم‌وترتیبات خودشان را برای من دارند.

وقتی با دوچرخه از ورودی نگهبانی می‌گذشتم، نگهبان با صدای بلند فریاد کشید: «شما؟» طوری فریاد کشید، که گویا من دزد هستم و خیلی گستاخ بود. فکر کردم نباید با شخصی که به فا اعتبار می‌بخشد، چنین صحبت و برخوردی شود. بنابراین درحالی‌که افراد دیگری نیز از ورودی می‌گذشتند، اجازه ندادم سرم فریاد بکشد و بددهانی کند. پاسخی به او ندادم و حتی بدون اینکه سرم را برگردانم، به مسیرم ادامه دادم و وارد محله شدم. در عین حال افکار درست نیز می‌فرستادم. به این ترتیب مطالب را با موفقیت توزیع کردم.

درخواست از پلیس برای استرداد کتاب‌های دافای توقیف شده

طی چند روز گذشته وضعیت تزکیه‌ام چندان خوب نبود و کمی گیج بودم. به‌اشتباه سه‌شنبه را دوشنبه فرض کردم و انجام کاری را به‌تأخیر انداختم.

چند روز پیش پلیس به منزل یکی از هم‌تمرین‌کنندگان رفته بود تا دردسر ایجاد کند و کتاب‌های دافای او را توقیف کرده بود. قصد داشتم به اداره پلیس بروم و درخواست کنم آن کتاب‌ها را پس بدهند. گذاشتم روزهای زیادی بگذرد، زیرا تمایل نداشتم بروم و به این مسئله رسیدگی کنم.

اما حالا وضعیتم خوب نبود و اگر برای پس گرفتن کتاب‌ها می‌رفتم، آیا برایم مشکلی ایجاد نمی‌کرد؟ دوباره آن را به‌عنوان چیزی تصادفی درنظر گرفتم!

فکری به ذهنم آمد: اگر استاد را داشته باشم که مراقبم باشند، مشکلی ایجاد نخواهد شد. این اعتباربخشی به فا است. آیا صرفاً به این دلیل که در بهترین وضعیت نیستم، جرأت نمی‌کنم این کار را به پایان برسانم؟ زمان بسیار اضطراری است و دیگر نمی‌توانم این کار را به‌تأخیر بیندازم! من استاد را دارم که مراقبم هستند. اگر بیش‌ازحد فکر کنم، آنگاه این عقیده و تصور بشری غالب می‌شود. اگر بخواهم کتاب‌ها را پس بگیرم، فقط باید به جلو بروم.

استاد درست کنار من هستند. ایشان بیان کرده‌اند:

«هر چه درک کنید که چالش‌ها بزرگ‌تر هستند، امور برای انجام دادن سخت‌تر خواهند بود، چراکه "ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد." و بنابراین آن کار به‌طور فزاینده‌ای شاق و سنگین خواهد شد.» (آموزش فای ارائه‌شده در جلسه اپک تایمز)

به اداره پلیس رفتم و دیدم آن روز شیفت مأمور پلیس جوانی است. او درباره حقایق فالون گونگ چیزی نمی‌دانست و تعجب کرد که می‌خواهم کتاب‌ها را پس بگیرم. از من پرسید که آیا هنوز دافا را تمرین می‌کنم؟ حتی گفت که باید دستگیر شوم و گفت که این مسئله ربطی به موضوع توقیف کتاب‌ها ندارد.

سپس حقیقت را برایش روشن کردم. همچنین درباره سندی که اخیراً منتشر شده و آن را اداره مطبوعات و نشریات چین صادر کرده، صحبت کردم. به او گفتم که می‌تواند آن را در اینترنت جستجو و پیدا کند و آنگاه او آرام شد.

سپس به دیدار مأمور پلیسی رفتم که با او آشنا بودم و حقیقت را برایش روشن کردم. اما آن مأمور پلیسی که مسئول کتاب‌ها بود، در اداره نبود. بنابراین مجبور شدم یک بار دیگر به اداره پلیس بروم. در نهایت، فرصت دیگری برای روشنگری حقایق در اداره پلیس یافتم و با هیچ مشکلی مواجه نشدم.

برای تزکیه‌کنندگان چیزی به‌عنوان«تصادفی» وجود ندارد. این عقیده و تصور مردم عادی است که چیزها را تصادفی در‌نظر می‌گیرند. مسیر یک تزکیه‌کننده را استاد نظم‌وترتیب می‌دهند و ایشان درست کنار ما هستند. ایشان چیزها را براساس افکار ما نظم‌وترتیب می‌دهند. اگر قلب‌مان درست باشد، همه چیز بسیار هموار پیش خواهد رفت.

استاد بیان کردند:

«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد
استاد نیروی آسمانی را برمی‌گرداند» («پیوند استاد و مرید» از هنگ یین2)

اگر قلب شخص از فا منحرف شود، آنگاه مشکلات می‌توانند رخ دهند.

استاد بیان کردند:

«نه آسمان و نه زمین
هیچ‌یک نمی‌توانند مسیر اصلاح فای مرا مسدود کنند
اما قلب بشری مریدان می‌تواند» («سختی‌ها» از هنگ یین 3)

تزکیه‌کنندگان فالون دافا باید افکار خود را بررسی کنند تا ببینند آیا صددرصد به فا و استاد اعتماد دارند یا خیر.

مطالب بالا تجربیات شخصی من براساس درکم هستند.

مقاله مرتبط:

اداره مطبوعات و نشریات چین، در سال ۲۰۱۱ ممنوعیت انتشار کتاب‌های فالون گونگ را لغو کرد