(Minghui.org) تمرین‌کننده غربی از سَن دیگو، کالیفرنیا، آمریکا هستم. در سال 2007 پس از مشاهده تمرین‌کنندگان که در راهپیمایی سال نوی چینی در لس آنجلس شرکت کرده بودند، تمرین فالون دافا را آغاز کردم.قبلاً چیزی درباره مبارزات و مشکلاتی که تمرین‌کنندگان در سرزمین اصلی با آن روبه‌رو بودند نشنیده بودم. از روی کنجکاوی برای تمرین‌کنندگان دست تکان می‌دادم و چیزی درباره تابلوها و بنرهایی که آنها حمل می‌کردند نمی‌دانستم. درحالی‌که سرم را می‌خاراندم، با خودم فکر ‌کردم: «دولت چین یک تمرین چی‌گونگ را ممنوع کرده است؟ من می‌خواهم آن تمرین را یاد بگیرم!»

فوراً در اینترنت درباره دافا جستجو کردم و تمام مطالبی را که می‌توانستم پیدا کنم دانلود کردم. نسخه‌هایی از تمام کتاب‌ها و مطالب خواندنی که در دسترسم بود را چاپ کردم. شگفت‌زده شده بودم. وب‌سایت مینگهویی صفحه اصلی‌ام شده بود. قبلاً هرگز تمرین‌کننده‌ای را ملاقات نکرده بودم، اما تمام مطالب اصلی را خودم مطالعه کرده بودم.

استاد بیان کردند:

«خدایان در اوایل دوره اصلاح فای من چیزی را بیان کردند، بدین‌صورت که، هرآن‌چه که حزب شرور انجام می‌دهد، بدون توجه به هدفش، به کمک به من و مریدان دافا ختم می‌شود. بنابراین، هرگاه ح.ک.چ شرور می‌خواهد کار بدی انجام دهد، به‌محض این‌که شروع شود تبدیل به شکست و رسوایی می‌شود.» («آموزش فا در کنفرانس نیویورک 2008»)

در مورد من، سرکوب و آزار و شکنجه ح.ک.چ درباره تمرین‌کنندگان دافا کاملاً نتیجه معکوس داد. فقط آزار و شکنجه مرا بیشتر علاقه‌مند به انجام تمرین کرد.

چند سال پس از کسب فا برخلاف تصورم حوادث بدی در زندگی‌ام رخ داد. با از دست دادن کارم آغاز شد. استاد دانشگاهی معتبر بودم که از نظر موقعیت تحصیلی عالی بود. هنگامی‌که دانشگاه با کاهش بودجه مواجه شد، یکی از افرادی بودم که ناگهان از کار برکنار شدم. اصول فا را در این زمینه درک کردم که برای به‌دست آوردن، فرد باید از دست بدهد و برعکس. کارم را از دست دادم و شکایتی نکردم. تمام سعی‌ام را انجام دادم که به شیوه‌ای با وقار عمل کنم. اما این نشانگر آغاز زمانی طولانی از مصیبت و آزار و اذیت برایم بود که در آن تفاوت عمیق میان دانستن اصول فا و بکار بردن مؤثر آنها را در عمل یاد بگیرم.

تردید هنگام تزکیه به‌تنهایی

پس از اینکه کارم را از دست دادم، فوراً سعی کردم کار دیگری پیدا کنم، اما به‌رغم تمام تلاش‌هایم، نتوانستم کاری پیدا کنم. مجبور شدم وسایل اضافی‌ام را به فروش برسانم، خرجم را به حداقل برسانم و تا جایی که می‌توانستم برای کسب درآمد کارهای پیش پا افتاده انجام دهم، اما این هنوز کافی نبود. مجبور شدم از محل اقامت سابقم نزد والدینم به سن دیگو نقل مکان کنم.

استاد بیان کردند:

«پرسنل اضافی از کار بی‌کار می‌شوند و این شخص یکی از آن‌ها است، بنابراین ناگهان شغلش را از دست می‌دهد. چه احساسی خواهد داشت؟ حالا هیچ منبع درآمدی ندارد، چگونه می‌تواند امور خانواده خود را بگذراند؟ هیچ مهارت دیگری ندارد، درنتیجه با غم و غصه به خانه می‌رود.» (سخنرانی نهم از جوآن فالون)

به‌عنوان مردی 30 ساله که مجبور به بازگشت به خانه شده، احساس ناراحتی می‌کردم. از زمانی که کودکی بیش نبودم، به سختی کار می‌کردم تا چیزی از خودم داشته باشم. فکر می‌کردم که موفق شده‌ام، اما حقیقتاً چیزی برای نشان دادن تلاش‌هایم نداشتم بجز چند تکه کاغذ که مدرک بی‌ارزش دانشگاهی‌ام بود و روزی به آنها مغرور شده بودم که اکنون به‌نظر بی‌ارزش بود. به‌رغم دانستن اصول فا، احساسی از خشم و رنجش در من رشد می‌کرد.

رابطه‌ام با زنها نیز به‌نوبه خود بدتر می‌شد. یک بار ازدواج کرده بودم، اما قبل از اینکه فا را کسب کنم همه چیز به‌طرز بسیار بدی به جدایی منجر شد. برای رها کردن گذشته‌ام مشکل داشتم، اما توانستم زخم‌هایم را نادیده بگیرم، زیرا همیشه فرصت‌هایی برای دوستیابی داشتم. هنگامی‌که موقعیتم را به‌عنوان یک استاد دانشگاه از دست دادم، موقعیت فردی بیکار را داشتم، ناگهان دیگر زنان عادی علاقه‌ای به من نشان ندادند. احساس کردم به‌عنوان مردی 30 ساله باید قبلاً ازدواج می‌کردم و سرپرست یک خانواده بودم. دریافتم که برای بسیاری از زنان عادی، اگر موقعیت و منابعی ندارم، پس شریک زندگی قابل قبولی نیستم. نمی‌توانستم با یک شریک زندگی آرامش پیدا کنم و نمی‌توانستم نسبت به زخم‌های کهنه‌ام بی‌تفاوت باشم. احساس درد و ضرر بسیاری می‌کردم.

استاد بیان کردند:

«چرا ناگهان این همه مشکل ظاهر می‌شود؟ او آن‌را درک نمی‌کند. کیفیت مادرزادی او خوب است، و از این رو قادر بود به سطح بخصوصی برسد، و حالا این نوع وضعیت تزکیه ظاهر می‌شود. اما چگونه آن می‌توانست استاندارد کمال نهایی برای یک تزکیه‌کننده باشد؟ تزکیه او هنوز راه زیادی برای رفتن دارد! شما باید به ترفیع خود ادامه دهید. این نتیجه آن مقدار کم کیفیت مادرزادی که با خود آوردید بود- این دلیل آن است که چرا قادر بودید به آن وضعیت تزکیه برسید. اگر بخواهید بیشتر رشد کنید استاندارد باید بالا برود.» (سخنرانی چهارم از جوآن فالون)

به‌رغم آگاهی از اصول فا در مورد این مسائل، احساس می‌کردم خشم و رنجشم بیشتر می‌شود.

تنظیم برنامه زندگی‌ام در بازگشت به زادگاهم و زندگی با والدینم بسیار دشوار بود. نمی‌توانستم این حقیقت را در مورد آشفتگی‌های درونی‌ام از آنها پنهان کنم. خانواده من اهل آمریکای لاتین هستند و فرهنگ ما همبستگی و روابط نزدیک افراد خانواده است. هیچ چیز به‌عنوان حریم خصوصی با یک مادر لاتین وجود ندارد، حتی به‌عنوان یک مرد بالغ. در ابتدا برای گذاشتن حد و مرزی بین خودمان با او و پدرم مبارزه کردم. از آنجا که آنها می‌خواستند به من کمک کنند، می‌دانستم که باید سپاسگزار باشم، زیرا مجبور به انجام آن نبودند. کمک آنها منجر به یافتن اولین کارم شدــ انجام کار طاقت‌فرسا.

منطقه ما در سن دیگو دره‌ای رودخانه‌ای با مزارع بسیاری داشت. می‌توانستم کار توان‌فرسای کارگری انجام دهم، حفر کنده‌های درخت، خرد کردن چوب، جابجا کردن آجر، ملات و سنگ، کار در مزرعه و باغبانی و هر کار دیگری که احتیاج به عضلات قوی داشت. اهمیتی نمی‌دادم که به سختی کار می‌کنم و آن را جایگزینی لذتبخش برای کارهای فکری که به آن عادت داشتم تلقی می‌کردم. اما، در شرایطی خودم را دیدم که مرا مورد آزمون قرار می‌داد. ارتباطات در جامعه ما نیز بسیار نزدیک است و بسیاری از مردم مستقیماً از من می‌پرسیدند: «چرا به عقب برگشته‌ای؟» تو نباید اینجا باشی. چه اتفاقی برایت افتاده؟» ناراحت بودم که مجبورم به دوستان قدیمی خانواده‌ام بگویم که کارم را از دست دادم و مجبور شدم به خانه بازگردم. احساس کردم مورد قضاوت قرار گرفته‌ام و خجالت می‌کشیدم که کشمکش‌هایم را دوباره و دوباره بازگو کنم.

استاد بیان کردند:

«...برای همین، ما باید در این محیط پیچیده و دشوار تزکیه کنیم و قادر باشیم سخت‌ترین سختی‌ها را تحمل کنیم. در عین حال باید بردباری عظیمی داشته باشیم.» (سخنرانی نهم از جوآن فالون)

وقتی، روزی والدینم از من خواستند در خانه مادربزرگم کار کنم، عصبانیت و خشمم به اوج خود رسید. مادربزرگ اهل آمریکای لاتین رئیس خانواده است، اما می‌تواند بسیار خودبین و خودخواه نیز باشد. پدرم دو خانه دارد و از آنجا که بیشتر دوره دبیرستانم را صرف کمک به ساخت خانه‌های خانواده‌ام کردم، همیشه یک احساس مالکیت بر آنها داشتم. مادربزرگم تنها، ساکن یکی از خانه‌ها بود. اما به دلیل سن بالا، نمی‌توانست از خانه نگهداری کند. والدینم تصمیم گرفتند که حیاط بسیار بزرگ پشت خانه را گل‌کاری و به یکپارک کوچک برای او تبدیل کنند. اما از آنجا که تنها کسی بودم که توانایی فیزیکی برای انجام این کار را داشتم، چند هفته کار کردم. چند فرقان خاک و سنگ را به حیاط پشتی بردم تا برایش مسیر رفت و آمد در میان باغچه‌ها درست کنم. درختان زیبا را قطع کردم، کنده‌ها را از زمین بیرون کشیدم، حاصلخیزترین خاک برای پرورش محصولات غذایی در باغچه شخصی یک شهروند مسن را فراهم کردم. بسیار ناراحت بودم. چرا مادربزرگم نمی‌توانست با پدر و مادرم زندگی کند؟ او هر روز، 3 بار با آنها تماس می‌گیرد! من می‌توانم از این زمین برای پرورش محصولات غذایی برای تمام افراد خانواده استفاده کنم. این تصمیمات برایم مفهوم خاصی نداشت. به‌قدری از بودن با آنها خسته شده بودم که چادری را برداشتم و ترجیح دادم که در حیاط‌خلوت مادربزرگم چادر بزنم تا اینکه یک دقیقه دیگر در زیر سقف آنها بمانم.

به‌تدریج به درون نگاه کردم

نمی‌دانم که آیا این باران بود که در اولین شب می‌بارید یا این واقعیت که چادر سوراخ بود، اما ناگهان درباره دافا فکر کردم. از زمانی که کارم را از دست دادم تا چه حد از مسیر خارج شدم؟ چرا این همه اتفاق برایم افتاد؟

استاد بیان کردند:

«وقتی علاقه شخصی‌تان به‌وسیله دیگران ربوده می‌شود، مثل دیگران برای آن رقابت و مبارزه به‌راه نمی‌اندازید. درحالی‌که انواع و اقسام چیزها سعی می‌کنند شین‌شینگ شما را پایین بکشند، شما را مورد استفاده قرار دهند.» (سخنرانی هشتم از جوآن فالون)

در آن چند شبی که در چادر گذراندم درباره زندگی فکر کردم، درد قابل توجهی در قفسه سینه‌ام ایجاد شده بود. با چنین کاستی‌های آشکاری، جای تعجب نیست که مورد حمله قرار بگیرم. سرانجام، درد و چادر خیس مرا تسلیم کرد. به خانه والدینم برگشتم و این حقیقت را از آنها پنهان کردم که درد قفسه سینه وحشتناکی دارم. آن شب نتوانستم بخوابم و وقایع بسیاری در زندگی‌ام مانند فیلم در ذهنم می‌گذشت. مطمئن بودم که دارم می‌میرم. در حالی‌که آنجا در تختم دراز کشیده بودم، دیدم در مقابل استاد زانو زده‌ام، سرانجام از ایشان تقاضای کمک کردم. نهایتاً در این زمان روندی در من آغاز شد تا اصول فا را اعمال کنم و قبل از اینکه خیلی دیر شود به درون نگاه کنم.

استاد بیان کردند:

«در تزکیه حقیقی باید قلب و ذهن خود را تزکیه کنید. باید درون خود را تزکیه کنید، به درون خود نگاه کنید، نمی‌توانید به بیرون نگاه کنید.» (سخنرانی نهم از جوآن فالون)

دریافتم که فردی خودبین، حسود و خودخواه هستم. درست مانند خصوصیات مادربزرگم، او فقط بازتاب من بود. در مورد دستاوردهای علمی‌ام خودبین بودم و درباره آنچه که فکر می‌کردم محق هستم، خودخواه و حسود بودم. چگونه می‌توانستم از دست خانواده‌ام عصبانی باشم؟

استاد بیان کردند:

وقتی بسیاری از شما، شاگردانم با تضادی روبرو می‌شوید و عصبانی می‌شوید، آیا به این حقیقت فکر کردیدکه عصبانیت شما متوجه افراد عادی بوده است. در این باره بیندیشید: بوداها و خدایان ــ آن موجودات روشن‌بین باشکوه ــ آیا آن‌ها از انسان‌ها عصبانی می‌شوند؟ مطلقاً خیر. این به دلیل این است که آن‌ها در سطح انسان‌ها نیستند و احساسات مردم عادی را ندارند. چگونه می‌توانند خود را در میان مردم عادی قرار دهند؟ وقتی با تضادها مشابه روش مردم عادی عمل می‌کنید، پس در همان سطح، در همان قلمروی مردم عادی هستید. می‌توان گفت شما یکی از افراد عادی هستید. فقط زمانی که مانند آن‌ها نیستید، یکی از آنان نیستید.» (آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)

باید عصبانیتم را رها می‌کردم. با تجربه درد قفسه سینه این احساس به من دست داد که می‌خواهم در آن زمان و همانجا بمیرم. اما در آن لحظه درباره زندگی و مرگم مصمم بودم و حتی خودم شگفت‌زده بودم وقتی به استاد گفتم: «اگر شما بخواهید من بروم، با خوشحالی خواهم رفت. اگر بخواهید بمانم، خواهم ماند به‌سختی تلاش خواهم کرد.» این فکر برای آزمون مرگ و زندگی شعار من شد. لحظه‌ای که ذهنم روی این اندیشه قفل شد، علائم بیماری‌ام فروکش کرد و توانستم بخوابم. به گریه‌ام برای درخواست کمک نیز پاسخ داده شد.

روز بعد با عزم و اراده و برای به انجام رساندن قولم بیدار شدم، با انجمن محلی دافا در سن دیگو تماس گرفتم. آنهااز دانستن اینکه قبلاً چقدر می‌دانستم، غافلگیر شدند. تا آن موقع فقط خودم به‌تنهایی تزکیه کرده بودم، فکر می‌کردم که خودم از تمرین‌کنندگان چینی بسیار متفاوت هستم. اولین بار در تمرین گروهی، از محدودیت نیم‌ساعت انجام دادن تمرین پنجم گذر کردم و توانستم به‌مدت یک ساعت آن را انجام دهم، کار برجسته‌ای که می‌توانستم از آن به بعد تکرار کنم. هنگامی‌که برای اولین بار در یک گروه افکار درست می‌فرستادم، گویی که پوسته‌ای سیاه در داخل قفسه سینه‌ام شکسته می‌شد. همه چیز رها شده بود. در طول تمرین دوم بازوهایم می‌لرزیدند و از احساس آرامشی که به من دست داده بود می‌گریستم که گویی کارمای عظیمی را نابود کرده‌ام. با مجبور کردن خودم برای قرارگیری در گروه، در عرض یک روز، از موانع بسیاری عبور کردم. استاد با دادن اجازه برای مشاهده مناظر بسیار زیبا به من پاداش دادند.

تزکیه در زادگاهم

در آن زمان از موانع تزکیه‌ام عمیقاً عبور کردم، اما هنوز بسیار دور از وضعیت ایده‌آل بودم. پس‌مانده‌های خشم و نفرتم هنوز وجود داشت. اما شرایط تزکیه‌ام خوب بود و سه کار را با تمام وجودم شروع کردم. والدینم تغییری در رفتارم ملاحظه کردند و اولین افرادی بودند که حقیقت را برای آنها روشن کردم. آنها می‌خواستند در مورد این روش چینی عجیب و غریبی که من انجام می‌دادم چیزهایی بدانند. آنها می‌توانستند بگویند که این دوباره مرا خوشحال کرده است. باید بسیار مراقب می‌بودم که تعادلی میان کار دافا و کارهای دیگر برقرار کنم، بدون اینکه خانواده‌ام فکر کنند که در آن غرق شده‌ام. وجود خطر وابستگی به شوق و اشتیاق، آشکار می‌شد.

مسائلی با پدرم داشتم، هنگامی‌که علامت صلیب شکسته را روی پوسترهای دافا دید، بسیار ناراحت شد. او یهودی بود و این نماد را با آدلف هیتلر و هولوکاست مرتبط می‌دانست. مقطعی در تاریخ که خانواده‌مان را مستقیماً وحشت‌زده کرده بود. در یک مورد، هنگامی‌که از من عصبانی شده بود، چیزهای بسیار بدی درباره دافا گفت. اما اشتباه از من بود. خشمم هنوز باقی‌مانده بود و رفتار پدرم انعکاسی از رفتارم بود مانند رفتار مادربزرگم در گذشته. می‌دانم که منظوری نداشت، زیرا پدر و مادرم پس از دیدن تغییر بزرگ‌تری در من، هردو از بزرگترین حامیان دافا شدند. فراتر از حد حرف، واقعاً تغییرات مهمی را در من می‌دیدند، پسر آنها، بهترین شکل از روشنگری حقیقت را که تا آن زمان می‌توانست به آنها ارائه داد.

سرانجام توانستم به‌عنوان یک معلمِ جایگزین برای ناحیه دبیرستان محلی‌مان کار کنم. این شغل برای روشنگری حقیقت به‌خوبی مناسب بود، زیرا هر روز می‌توانستم 6 گروه مختلف از دانش‌آموزان 20 تا 30 ساله را که با آنها کار می‌کردم ببینم و به‌عنوان یک درس کوچک می‌توانستم به آنها درباره فالون دافا و آزار و شکنجه آموزش دهم. به‌طور متوسط در یک روز کاری تقریباً می‌توانستم برای 100 دانش‌آموز دبیرستانی حقیقت را روشن کنم. بسیاری از آنها فلایرهای روشنگری حقیقت را که در خارج از بخش‌های مربوط به آنها داده بودم مانند بازی دومینو (که هر فردی روی نفر دیگر اثر می‌گذارد) به دوستان و خانواده‌شان منتقل می‌کردند. عملاً هیچکس در منطقه من قبلاً چیزی درباره فالون دافا یا آزار و شکنجه نشنیده بود. دو زبانه بودن نیز به این مورد کمک کرده بود. محل زندگی ما،گوشه خاصی از شهرستان سن دیگو نزدیک‌ترین منطقه به مرز مکزیک است. بسیاری از دانش‌آموزان زبان آموزان انگلیسی هستند، بنابراین می‌توانستم به زبان اسپانیایی روشنگری حقیقت کنم و فلایرها به زبان اسپانیایی نیز لازم بود.

تقریباً در همان زمان، یک مکان تمرین دوزبانه را یک چهارم مایل دور از مرز مکزیک آغاز کردم. از آنجا که در این منطقه به دنیا آمده و بزرگ شده بودم، تقریباً آن را بهترین محل برای مکان تمرین می‌دانستم. در جنوب سن دیگو پارکی روی یک تپه داریم که رو به اقیانوس است و منظره‌ای دیدنی از مکزیک دارد، دره رودخانه تیجوانا و ساحل امپریال در زادگاه من است. این محل همچنین مکان تاریخی مشهوری است. در سال 1883 جان جی. مونت‌گُمری اولین پرواز با بال‌های ثابت را درست از محل این تپه انجام داد و یک یادبود «بال نقره‌ای» تا به امروز وجود دارد که مرا به یاد استاد می‌اندازد. روی این کتیبه به‌طعنه نوشته شده است: «او راه بزرگ آسمان را برای همه انسان‌ها گشود.» فکر کردم: «چه مکان کاملی برای تمرین است!» این یادبود تا امروز آنجا است و استاد را به‌یادم می‌آورد. اما احتمالاً بزرگترین دستاورد این مکان، به‌نظرم، حضور مادر و مادربزرگم و یاد گرفتن تمرین‌ها بود. گرچه آنها کتاب‌ها و سخنرانی‌های دافا رامطالعه نمی‌کنند، اما تمرین‌ها را همواره با من انجام می‌دهند، کمک می‌کنند حقیقت را روشن کنم و هنرهای نمایش شن‌یون را دیده‌اند و تماشای آن را به دوستان‌شان توصیه می‌کنند.

در طول تمام این تجربه‌ها پس از بازگشت به زادگاهم برای تزکیه، نگاه به گذشته، می‌توانم یک نظم و ترتیب بسیار دقیقی را که برای من ترتیب داده شده ببینم.

روشنگری حقایق در یو‌اس‌اس‌ میدوِی ایالات متحده

سن دیگو یک مقصد توریستی پررفت و آمد برای بسیاری از چینی‌ها از سرزمین اصلی چین است. من و هم‌تمرین‌کنندگان غربی به تمرین‌کنندگان چینی بسیار کوشا در مکان روشنگری حقیقت در یو‌اس‌اس میدوی ایالات متحده ملحق شدیم. میدوی یک کشتی جنگی آمریکایی در جنگ جهانی دوم است که از کار افتاده و تبدیل به یک موزه شده است. من به‌خصوص احساس نزدیکی بسیاری با این یادبود می‌کنم، زیرا پدربزرگم در جنگ جهانی دوم در نیروی دریایی می‌جنگید و برای مدت کوتاهی در میدوی به کار گماشته شد. این کشتی پدربزرگم است.

هنگامی‌که تمرین‌کنندگان چینی زبان، حقیقت را به زبان چینی روشن می‌کنند، تمرین‌کنندگان غربی تمرین‌ها را انجام می‌دهند، نشان می‌دهد که آمریکایی‌ها نیز دافا را تمرین می‌کنند. یک بار مقاله تبادل تجربه تمرین‌کننده‌ای را که به‌اشتراک گذاشته بود خواندم که گفت: «بسیاری از ما شاهد بوده‌ایم که تلاش‌های روشنگری حقیقت چقدر موفقیت‌آمیز است وقتی چینی‌ها می‌بینند که غربی‌ها از دافا استقبال می‌کنند... چهره‌های غیرچینی‌مان این قابلیت را دارد که فوراً لایه لایه‌های تبلیغات حزب را که ذهن بسیاری از مردم را مسموم کرده متلاشی می‌کند.»

بسیاری از ماجراهای الهام‌بخش از میدوی آمده است، اکثراً شامل گردشگران چینی است که با چهره‌ای شوکه به ما غربی‌ها خیره شده و عکس‌هایی از نزدیک می‌گیرند.

چند بار زمانی که چشم‌هایم را وسط تمرین پنجم باز کردم، فقط یک دوربین دیدم که از چهره‌ام عکس می‌گرفت و گروهی از چینی‌ها که با تمرین‌کننده‌ای در نزدیکی گفتگو می‌کردند.

هر شنبه‌ای که در میدوی می‌گذرد، بسیاری از خانواده‌های آمریکایی با گردشگران چینی ارتباط برقرار کرده و کودکان‌شان در چمن در کنار غرفه روشنگری حقیقت بازی می‌کنند.

چند بار توسط یک توپ فوتبال که به طرفم آمده یا کودکی که درحال دویدن است ضربه خوردم که آن کودک توجه نمی‌کند به کجا می‌رود. همیشه به این صحنه‌ها می‌خندم و لبخند می‌زنم. تعداد زیادی از بازدید‌کنندگان، همچنین جذب فروشندگان و کارهای برجسته هنرمندان شده بودند. درست درکنار غرفه ما، مردی به‌نام گری شروع به درست کردن حباب‌های پیچیده بزرگی برای بچه‌ها کرد تا آنها را دنبال کنند و بترکانند. البته، در پایان تمرین‌هایم، اکثر اوقات، سرتاپایم از کف صابون حباب‌ها که به من برخورد می‌کرد پوشیده می‌شد.

اما اهمیت زیادی نمی‌دادم. گری نه تنها از ما حمایت می‌کرد، بلکه سعی می‌کرد حباب‌ها را طوری هدایت کند تا جایی که ممکن است کمتر به غرفه برخورد کنند. درحقیقت حضور گری بسیار مؤثر بود، چون او کودکان بی‌شماری را که می‌خواستند نزدیک غرفه بازی کنند جذب می‌کرد. آنگاه، والدین در اطراف غرفه ما جمع می‌شدند و مطالب اطلاع‌رسانی دافا را مطالعه می‌کردند، سؤالاتی می‌پرسیدند و باعث می‌شدند گردشگران چینی زمان بیشتری را صرف نگاه کردن به همه چیز کنند. این یک وضعیت با قدرت مثبت است.