(Minghui.org) وقتی بخشی از تلاش برای نجات یکی از بستگانم شدم که بهدلیل تمرین فالون گونگ دستگیر شده بود، مأمور پلیسی در تلافی مرا دستگیر کرد. هر وقت آن مأمور مغرور، خیره سر و نادان را بهخاطر میآوردم، عصبانی و خشمگین میشدم. با راهنمایی دافا، سرانجام آرام شدم، رنجش خود را رها کردم و نیکخواه شدم، گرچه این روند بسیار طول کشید.
رها کردن رنجش
روزی که مرا به بازداشتگاه بردند، مأموری از من پرسید که چرا آنجا هستم. به او گفتم که این تلافی پلیس برای تلاشم بهمنظور نجات خویشاوندم است. نگهبان به من نگاه کرد و گفت: «تو خیلی خوب به نظر میرسی. چرا فالون گونگ را تمرین میکنی؟» به او گفتم که چگونه از آن سود بردم.
فضای خواب در بازداشتگاه تنگ بود. مجبور شدم بین یک دزد و یک معتاد 90 کیلویی بخوابم. وزن او روی پاهایم فشار میآورد. دزد مرا نیشگون میگرفت تا مرا مجبور کند از او فاصله بگیرم تا فضای بیشتری به او بدهم. هر شب عذاب میکشیدم.
نگهبانان و رئیس زندانیان مرا وادار كردند كه قوانین بازداشتگاه را ازبرکنم. من به حرف آنها گوش نکردم و در عوض فقط آموزههای دافا را ازبرخواندم. قبل از انتقال به سلول دیگری، حدود 15روز در آنجا بودم.
زندانیانی که احساس میکردند مورد ستم واقع شدهاند، هر وقت درباره پروندههایشان صحبت میکردند عصبانی میشدند. آنها نمیتوانستند نقطهنظرات خود را بهطور واضح و روشن بیان کنند زیرا بسیار عصبانی بودند و هیچ کسی نمیتوانست درک کند که درباره چه چیزی صحبت میکنند. از مشاهده آنها فهمیدم که اگر عقلانی نبودم، اگر باز هم نسبت به مأموران پلیس رنجش داشتم، اگر هنوز عصبانی بودم و احساس میکردم با من بهطور غیرمنصفانهای رفتار شده، هر جملهای که میگفتم حاوی این مواد خواهد بود و قادر نخواهم بود حقایق در مورد فالون گونگ را بهطور مؤثر روشن کنم. فهمیدم که باید این وابستگیها را رها کنم.
در حالی که آنجا بودم، فا را ازبرمیخواندم و عقاید و تصورات بشری خود را رها کردم، گرچه رها کردن خشم و رنجش نسبت به مأموران پلیس کار دشواری بود. دو ماه گذشته بود و من هنوز پر از رنجش بودم. آموزش استاد برای بدست آوردن «با یک حرکت به چهار طریق» را بهیادآوردم و در نهایت وضعیت را از دیدگاه فا درک کردم. این مأموران پلیس مرا تحت آزار و شکنجه قرار دادند زیرا آنها توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تحت شستشوی مغزی قرارگرفته بودند. آنها هر وقت مرا تحت آزار و شکنجه قرار میدادند به من تقوا میدادند. فهمیدم که باید آن را سبک بگیرم و بدین ترتیب شینشینگم را بهبود بخشم و گونگم را افزایش دهم.
احساس کردم درد و رنجم در مقایسه با آنچه بدست آوردهام چیزی نیست. احساس همدردی با آنها کردم. آنها به این دنیا آمدند تا فا را به دست آورند و توسط فا نجات پیدا کنند، اما بهدلیل اینکه توسط تبلیغات ح.ک.چ مسموم شده بودند، در آزار و شکنجه فالون گونگ شرکت کردند. اگر تمرینکنندگان نتوانند وجدانشان را بیدار کنند، آنها در معرض خطر خواهند بود و به این دلیل است که من به اندازه کافی خوب تزکیه نکرده بودم بهطوری که آنها بتوانند نجات پیدا کنند.
یادگیری تحمل آزار و اذیت
به تمرینکنندگان اجازه داده نمیشد درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه با دیگران صحبت کنند. در صورت گزارش، آنها تحت ضرب و شتم قرار میگرفتند یا شکنجه میشدند. وقتی حقیقت را برای دیگران روشن میکردم، توسط یک زندانی گزارش شدم و بعداً توسط یک نگهبان و مسئول زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. زندانی دیگری که در کنارم نشسته بود، همان کسی بود که قبلاً درباره فالون گونگ با او صحبت کرده بودم و موافقت کرده بود از ح.ک.چ خارج شود. او سعی داشت نگهبان را متقاعد کند که مرا تحت ضرب و شتم قرار ندهد. وقتی نگهبان از او پرسید که چرا سعی در متوقف کردن آنها را دارد، پاسخ داد که میترسد از اینکه من بهشدت زخمی شده باشم. وقتی آنها مرا کتک میزدند ، واقعاً احساس درد نمیکردم، زیرا میدانستم استاد از من محافظت میکنند.
در همان روز، آن فرد زندانی که گزارش مرا داد، به دلیل چیزهای بیاهمیت مجازات شد. به او دستور داده شد تا کل روز را در مقابل توالت بایستد. او بعداً پشیمان شد که گزارش مرا داده است و از من پرسید که آیا به خاطر آن از او متنفرم. با صدای پایین گفتم: «نه، متنفر نیستم. لطفاً دیگر این کار را نکن.»
این زندانی به نگهبان گفت که لو دادن تمرینکنندگان فالون گونگ اشتباه بود و او دیگر این کار را نخواهد کرد.
به خاطر تمام درد و رنجهایی که از جانب زندانیان متحمل شدم، نتوانستم بر اساس شینشینگم در آن زمان آن آزمونها را پشت سر بگذارم. استاد به من کمک کردند این آزمونها را پشت سر بگذارم. ایشان در خواب به من اشاره کردند که روز بعد با چه چیزی روبرو خواهم شد. حقیقتاً، فردای آن روز، همان زندانیای که در رؤیا دیدم، کسی بود که برایم دردسرساز شد. او به من تهمت زد و مرا تحت آزار و اذیت کلامی قرار داد. از آنجا که من از قبل آن را میدانستم، توانستم آن را تحمل کنم.
یک زندانی معتاد به مواد مخدر بود. از روز اول که او را در سلول قرار دادند، به دلیل تبلیغات حزب کمونیست که فالون گونگ را بدنام کرده بود نسبت به من نفرت داشت. او به مدت بیش از شش ماه، هر روز تمام تلاشش را میکرد که مرا بدنام کند. هر کاری که او و زندانیان دیگر با من انجام دادند، هیچ وقت از خودم دفاع نکردم، حتی گاهی اوقات یک جمله هم بیان نمیکردم.
یک روز بعد از اینکه ناهارمان را تمام کردیم، کسی دید که روی تختخواب روغن وجود دارد. یک زندانی گفت این من بودم که آن را روی تخت ریختم. اگر همه زندانیان با این اتهام موافقت میکردند، باید کل آنجا را تمیز میکردم. یکی از زندانیان از من دفاع کرد و توضیح داد که روغن را من نریخته بودم.
بعداً، یک زندانی مسن مرا بهخاطر بردباری بسیار زیادم تحسین کرد. او مقداری از غذایی را که خانوادهاش برایش فرستاده بودند به آن زندانی داد و از او خواست كه برایم مشكلی ایجاد نكند. این زندانی مسن همچنین به من گفت كه از آن زندانی میخواهد كه در صورت محكومیتش به حبس از من مراقبت كند.
آن زندانی کنارم نشست. از استاد خواستم تا افکار درستم را تقویت کنند تا بتوانم درباره فالون گونگ به او بگویم. آن زندانی بعداً گفت: «نتوانستم در طول زمان استراحت ناهار بخوابم. در مورد آنچه گفتی فکر کردم و سرانجام آن را فهمیدم. گفته تو درست است.» با موفقیت او را متقائد كردم تا از ح.ک.چ خارج شود.
وقتی سرنگهبان برایم مشکل ایجاد و مرا تنبیه میکرد، این زندانی از من دفاع میکرد. دوره محکومیتش کوتاه شد و شماره تلفنش را به من داد.
دزدی که مرا از پاشنه تا ران نیشگون گرفته بود، نیز پس از فهمیدن حقیقت، از ح.ک.چ خارج شد. او درباره بیش از ده تن از بستگانش که فوت کرده بودند به من گفت و از من خواست که برای ترک ح.ک.چ به آنها کمک کنم.
او قبلاً دو بار به دو سال حبس محكوم شده بود و این سومین بازداشتش بود. او گفت که دیگر نمیخواهد رنج بکشد و اگر این بار به 14 ماه یا بیشتر محکوم شود، خودکشی خواهد کرد. گفتم: «پس میتوانی «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنی. فقط استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) میتوانند به تو کمک کنند.» او دست مرا گرفت و گفت: «هر روز آن را تکرار خواهم کرد.»
یک زندانی ناشنوا در کنارم نشسته بود. حقیقت را از طریق نوشتن برای او روشن کردم و به او کمک کردم تا از سازمان جوانان ح.ک.چ خارج شود. برای برقراری ارتباط بهتر با او، کمی زبان اشاره یاد گرفتم. هنگامی که در حین کار بودم، او به من کمک کرد و اصرار داشت غذایی را که خانوادهاش برایش فرستاده بودند به من بدهد. بعد از آزادیام مدت محکومیتش کوتاه شد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت