(Minghui.org) ازآنجاکه وقتی کودک بودم تمرین فالون دافا را شروع کردم، فکر میکردم که تزکیه کاری طبیعی است. درک نمیکردم که واقعاً تزکیه به چه معنایی است. تا سالهای زیادی بعد از آن به ارزش فالون دافا پی نبرده بودم و در تزکیه مصمم نبودم.
روند تقویت ارادهام، آبدیده کردن قلبم، رها کردن وابستگیهایم و رشد شینشینگم طولانی بود. فالون دافا در قلبم ریشه کرده و مرا از این جهان آشفته تعالی داده و بیرون برده است.
احساس کردم که کار کردن در یک شرکت عادی مانند راهب یا راهبهای است که در جامعه در اطراف پرسه میزند. استاد بیان کردند:
«... "تو هنوز هم وابستگیهای زیادی داری که باید از بین بروند. باید به بیرون بروی و در اطراف پرسه بزنی". پرسه زدن در اطراف کاملاً سخت است، از محلی به محل دیگر میرود، برای غذا گدایی میکند و با انواع مختلف مردمی که به او میخندند و توهین میکنند یا از او استفاده میکنند برخورد میکند. او با هر چیزی مواجه میشود. او خود را بهعنوان یک تمرینکننده درنظر گرفته و روابط خود را با دیگران بهخوبی متعادل میکند، همیشه شینشینگ را حفظ کرده و آنرا ارتقاء میدهد. با وسوسههای مادی مختلف در بین مردم عادی تحت تأثیر قرار نمیگیرد. بعد از سالها پرسه زدن باز میگردد.» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)
رها کردن وابستگیها و نجات مردم
پس از اینکه ذهنم را منسجم کردم که در مسیری که استاد ترتیب دادند گام بردارم، کار آزادم را رها کردم و برای کار در شرکتی اقدام کردم. مصمم بودم که تحت هیچ شرایطی تسلیم نشوم و فقط نظم و ترتیب استاد را دنبال کنم. استاد عزمم را دیدند و موقعیتهایی را برایم نظم و ترتیب دادند تا وابستگیهایم را رها کنم و شینشینگم را رشد دهم.
اولین موضوعی که با آن مواجه شدم این بود که آیا باید رئیس را خشنود کنم. در اولین روز کاریام، رئیس گروه کاری سخنان بد بسیاری دربارۀ همکارانم گفت و از من خواست که به دقت از او پیروی کنم. فهمیدم که کار کردن در این شرکت برایم راحت نخواهد بود.
به حرفش گوش نکردم. با تمام همکاران به یکسان رفتار کردم.
استاد بیان کردند که باید «قلبمان را وسعت ببخشیم تا به همه نیکخواهی داشته باشیم.» (آموزش فا در کنفرانس غرب میانه ایالات متحده)
درواقع نسبت به افرادی که از نزدیک با آنها کار نمیکردم باملاحظهتر بودم. رئیس گروهم به من هدیهای داد که 200هزار وان (حدود 170 دلار آمریکا) ارزش داشت. بهآرامی آن را رد کردم. درنتیجه او فکر کرد که به دردش نخواهم خورد. در محل کار از اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» پیروی کردم و برایم مهم نبود اگر آن باعث ضرر و زیانی برایم میشد چراکه میدانستم که باید از نظر اخلاقی درست باشم.
رها کردن منیت
یک روز هنگامی که با رئیس پیمانکار منتظر اتوبوس بودیم، او رئیس شرکتم را مسخره کرد. ازآنجاکه چیزی نگفتم، پیمانکار خجالت کشید. بعداً به من گفت که یکی از کارکنان یک شرکت طراحی معروف در ژاپن میخواهد برایش کار کند و او گفته است که از طریق من او را استخدام خواهد کرد. پاسخی ندادم. او همچنین گفت که استاد دانشگاهی را به من معرفی خواهد کرد. قلبم تکان نخورد.
سپس برای تحقیر کردنم، در چند موقعیت در مقابل سایر افراد مرا خجالتزده کرد. حتی باوجود اینکه رئیسم میدانست که آنچه او گفته حقیقت ندارد، برای اینکه مرا در وضعیت بسیار دشواری قرار دهد با آن پیمانکار کار میکرد. برایم آسان نبود. به خودم یادآوری میکردم که یک تمرینکننده هستم و شینشینگم را حفظ خواهم کرد. آن موقعیت را تحمل و سعی کردم وابستگیهای حفظ وجهه و منیت را رها کنم. حتی در این وضعیت دشوار از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کردم. بسیار تلاش کردم تا کار با پیمانکار را بهاتمام برسانم.
رئیسم و آن پیمانکار با هم اختلاف پیدا کردند و قرارداد بههم خورد. پیمانکار برایم پیامی فرستاد تا از من عذرخواهی کند و بهخاطر اینکه هنوز او را در شبکۀ اجتماعیام نگاه داشته بودم، از من تشکر کند. او امیدوار بود که آینده خوبی داشته باشم. اما بسیار پشیمانم که دربارۀ فالون دافا با او صحبت نکردم. اگر مجدداً او را ببینم با او دربارۀ فالون دافا صحبت خواهم کرد.
قرار بود پیمانکار دیگری را ملاقات کنم. بهخاطر اینکه آن پیمانکار الزامات بسیار سختی داشت، خودم را کاملاً آماده کرده بودم. بهخاطر الزامات سخت آن پیمانکار، فرد مسئول آن پروژه در شرکتم بسیار نگران بود. در جلسه،پیمانکار مادر حرفهای نامربوطی زد و بعد بهخاطر نکتهبینی سریع از من تعریف کرد. او گفت که دفعۀ قبل رئیسم منظورش را متوجه نشده و او در اجرای پروژه مشکل دارد. به او گفتم که رئیسم بسیار مطلع است و آنطور که او میگوید نیست.
حدود 30 نفر شامل رئیس و کارکنان از بخشهای مختلف حضور داشتند. رئیس از من پرسید که در چه رشتهای تخصص دارم و آیا میتوانم صحبتهایش را به چینی ترجمه کنم. او بدون توقف به مدت 15 دقیقه صحبت کرد. یادداشتبرداری کردم و آنچه گفت را برای هماهنگکنندۀ پروژه در شرکتمان ترجمه کردم. رئیس شرکت از هماهنگکننده سؤال کرد تا مطمئن شود که ترجمۀ من صحیح است. سپس به من اعتماد پیدا کرد. بعد از آن توضیحاتش کوتاهتر بودند و وقت بیشتری برای ترجمۀ آنها داشتم. همه گفتند که ترجمهام عالی است. درواقع زبان چینیام روان نیست، اما دافا خردم را گشود. پیمانکار برداشت خوبی از من داشت و میخواست قرارداد بزرگتر دیگری امضاء کند. اما از من برای هماهنگی کار دعوت کرد. با این وجود رئیسم پاسخ نداد، درنتیجه پیشنهادش متوقف شد.
در موقعیت دیگری میخواستم در جلسه با پیمانکار دیگری شرکت کنم. رئیسم به من یادآوری کرد که این پیمانکار گاهی از مترجم میخواهد که کلماتش را برعکس ترجمه کند، درنتیجه کارکنان شرکت ما علیه او تعصب دارند. درواقع او درخواست کیفیت بالایی داشت. ما به دقت به سؤالاتش پاسخ دادیم و در ترجمه بسیار تلاش کردم. هر پرسشی که تیم آنها مطرح کرد را با صبر پاسخ دادیم و رضایت آنها را جلب کردیم.
پس از اتمام جلسه، ماندم تا تمام کارها را انجام دهم. رئیس آن شرکت از ما خواست که طرحمان را امضاء کنیم و گفت که آن را در دفتر کارش نصب خواهد کرد. به این درک رسیدم که حتی کارهای بسیار کوچک که در مسیر اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری باشد سایرین را تحت تأثیر قرار خواهد داد. کارهای کوچک میتواند منجر به تغییرات بزرگی شود.
مراقبت از اطراف
در یک روز گرم تابستانی برای برداشتن یخ سراغ یخچال در دفتر کار رفتم. با دیدن یخچال کثیف، شگفتزده شدم. مطمئن نبودم که آیا باید آن را تمیز کنم یا خیر. به یاد آموزش استاد افتادم:
«... شما میخواهید یک سیب فاسد را نجات دهید و نمیخواهید آن را دور بیندازید، پس آن را در فضایی میگذارید، اما آن بیشتر و بیشتر فاسد میشود، با کرمهایی که در سرتاسر آن میخزند. اکنون یک سیب فاسد با کرمهایی در همه جای آن در فضای بینقص شما قرار دارد-چرا باید آن را آنجا رها کنید؟ اگر به گذاشتن آن در آنجا اصرار دارید، آیا کار بدی انجام نمیدهید؟» (آموزش فا در کنفرانس فای شرق ایالات متحده)
درک میکنم که تمرینکنندگان باید اطراف خود را اصلاح کنند.
در را بستم تا همکارانم متوجه بو نشوند. شروع به تمیز کردن یخچال کردم. بهخاطر اینکه هوا جریان نداشت، آنجا بسیار گرم بود. برخی از همکاران وارد شدند و بعضی از آنها به من کمک کردند. سایر افراد حتی از من خواستند که دست از تمیز کردن بردارم. نفسم را حبس کردم. وقتی همکاران نهایتاً یخچال تمیز را دیدند، اظهار داشتند که آن حتی تمیزتر از یخچالهای منزلشان است.
استفاده از جاصابونی در توالت محل کار راحت نبود، درنتیجه یک شیشه صابون مایع و یک خوشبو کننده خریدم. توالت بوی خوبی گرفت. برخی از همکاران با خوشحالی اظهار کردند: «فضا خوب است، درنتیجه ما هم در وضعیت خوبی هستیم!»
پس از اینکه صابون تمام شد، یک شیشه صابون دیگر خریدم. روز بعد مجدداً ظرف صابون خالی شده بود. بعداً مطلع شدم که رئیس دفتر به مسئول نظافت گفته است که برای تمیز کردن کف از آن صابون استفاده کند. ناراحت شدم اما حرفی نزدم. یک شیشه صابون دیگر خریدم و آن را در توالت گذاشتم. رئیس دفتر شیشه صابون را برداشت و آن را روی میزم گذاشت. او عصبانی بود و به من گفت که خودم از آن استفاده کنم. حتی به من سیلی زد. با اینکه درحقم بیانصافی شده بود، آن را رها کردم چراکه همسن والدینم بود.
همکارانم از او خوششان نمیآمد و به او گفتند که غیرمنطقی است. کمی بعد به من اخطار دادند که از شرکت بروم. چند روز قبل از تاریخی که قرار بود از شرکت بروم، او به من گفت که همان روز بروم. یک فرد عادی نمیتواند چنین تحقیری را تحمل کند. بهعنوان یک تمرینکننده فقط یک فکر در ذهنم داشتم: آیا زمان کافی داشتم که یک نسخه از جوآن فالون به او بدهم؟
چند جلد جوآن فالون خریدم و به هرکدام از همکاران یک نسخه دادم. رئیس دفتر احساس گناه میکرد و مرا به صرف قهوه دعوت کرد. به من گفت که برای مستمری بیکاری اقدام کنم و گفت که با سایر کارکنان تعامل خوبی نداشتم.
به او گفتم: «من اخراج شدم، بهخاطر اینکه شرکت ضرر میکرد، نه بهخاطر اینکه با سایر همکاران تعامل خوبی نداشتم. من یک تمرینکنندۀ فالون دافا هستم و دروغ نمیگویم. اما درخواست حقوق بیکاری نخواهم کرد.»
پس از اینکه از شرکت رفتم، سه بار با من تماس گرفت. سعی کرد مرا ترغیب کند تا برای مستمری بیکاری اقدام کنم. به او گفتم که اقدام نخواهم کرد. نهایتاً میخواست برادرزادهاش را به من معرفی کند. به من التماس کرد که حداقل یک بار برادرزادهاش را ببینم. قبول نکردم. در آن زمان، آزمونهای شینشینگم یکی بعد از دیگری میآمدند. وقتی آرام شدم و دربارۀ آن فکر کردم، متوجه شدم که آنها همگی ترتیب داده شدهاند و چه کار باید بکنم تا تزکیۀ خودم را مستحکم و وابستگیهایم را رها کنم.
یک محیط تزکیۀ جدید
روز بعد شرکت دیگری مرا استخدام کرد. میدانستم که استخدام در این شرکت بهخاطر این بود که تمام آزمونها را با موفقیت گذراندم و شینشینگم را رشد دادم. بهتحوی قابل درک دافا را به همکارانم معرفی کردم. فا را زیاد مطالعه کردم و براساس اصول دافا به سؤالاتشان پاسخ دادم. برای کارکنانمان یک کلاس آموزش زبان چینی درست کردم و ماجراهایی از فرهنگ سنتی را از وبسایت شن یون به آن اضافه کردم. وقتی شنیون به کره آمد، برخی از همکارانم به دیدنش رفتند. آنها برای دیدن آن به شهر دیگری رفتند. استاد، سپاسگزارم!
با تزکیۀ سختکوشانه و رشد و بهبودم، متوجه شدم که محیط کار بهبود یافت. سه هفته بعد از اینکه کار جدیدی از من خواسته شد، چیزهای زیادی بهطور غیرمنتظره اتفاق افتادند که معمولاً یک سال طول میکشند. فقط دو ماه طول کشید تا کار را یاد بگیرم و شروع به ترجمه کردم. برای فردی معمولی یاد گرفتنش شش ماه طول میکشید.
یک روز یکی از مشتریان درخواست جبران خسارت کرد. آنها امیدوار بودند که کل خسارتشان را پرداخت کنیم. فکر کردم که این عادلانه نیست و اینکه طرفین باید بهطور مساوی مسئولیت را بپذیرند. به توافق نرسیدیم. آنها مطالب زیادی گفتند که مرا آزار داد. سعی کردم گفتارم را تزکیه و شینشینگم را حفظ کنم. اگر از خودم حمایت میکردم، ممکن بود اعتبار شرکتم که بهسختی کسب شده بود آسیب ببیند. بسیار تلاش کردم که غرورم را رها کنم. پس از اینکه با رئیسم موضوع را مطرح کردم، تصمیم گرفتیم که آن را بهطور کامل پرداخت کنیم. مشتری بسیار خوشحال شد و رفتارش را نسبت به ما تغییر داد.
پس از اینکه رئیسم یاد گرفت چطور به این موضوع رسیدگی کند، دیدگاهم را تأیید کرد. در این روند، با آزمونهای بسیاری مواجه شدم تا مشخص شود که آیا میتوانم وابستگیهایم به شهرت و کسب منفعت را رها کنم. در ابتدا نمیخواستم مشتری یا شرکت ضرر کنند. به درون نگاه کردم و وابستگیام به ترسیدن از ضرر را رها کردم. ذهنیتم را تغییر دادم. این تزکیه بود و آن برای شرکتم نیز خوب بود. محنت ناپدید شد.
وقتی کار ترجمه را به شخص دیگری انتقال دادم، احساسات و خودخواهی را رها کردم. وقتی کارها را به همکارانم که به من نزدیک بودند منتقل کردم، محنتها سر رسیدند. این به من کمک کرد که احساسات را رها کنم. وقتی کارهای ترجمۀ زیادی نداشتم، به همکارانم این فرصت را دادم که ابتدا آنها کارها را بردارند.
وقتی خود و وابستگیها را رها کردم و کارم را با ذهنی خالص انجام دادم، کارایی بسیاری داشتم. وقتی در وضعیت تزکیۀ خوبی بودم، سرعت ترجمه کردنم بسیار زیاد بود، بهطوری که گاهی خودم شگفتزده میشدم. وقتی در وضعیت تزکیه خوبی نبودم، ممکن بود یک روز کامل را برای ترجمۀ یک مقالۀ کوچک صرف کنم.
هنگام صرف ناهار، به همکارانم دربارۀ فالون دافا گفتم. یکی از همکارانم روابط خوبی با رئیس نداشت و هر روز مورد انتقاد قرار میگرفت. با اینکه رئیس با من خیلی خوب بود، از این موضوع سوءاستفاده نکردم یا احساس خوشحالی نسبت به آن نداشتم. اصول دافا را به او گفتم و اینکه چطور این فرصتی خواهد بود که شینشینگم را بهبود بخشم. او درک کرد و آن را بهکار برد. روابطش با رئیس بهبود یافت.
پیش از اینکه در این شرکت شروع به کار کنم، همکاران روابط خوبی با یکدیگر نداشتند و یکدیگر را مقصر میدانستند و از زیر مسئولیت شانه خالی میکردند. اکنون امور کاملاً تغییر یافته است. با اینکه یک تمرینکننده هستم، گاهی احساس میکنم که تحمل کردنش مشکل است. اما وقتی فا را مطالعه میکنم، پاسخ را پیدا میکنم.
استاد بیان کردند:
«وقتی او برخی از افراد را شفا میداد، آنها حتی او را باور نمیکردند. وقتی آنها را معالجه میکرد، چیزهای زیادی را از بدن آنها دور میکرد، اما ممکن بود در آن زمان مشخص نباشد که چهقدر آنها را شفا داده است. بنابراین آنها خوشحال نبوده و حتی از او تشکر هم نمیکردند و ممکن بود حتی به زشتی از او نام ببرند و بگویند که او آنها را فریب داده است! دقیقاً در دست و پنجه نرم کردن با این مشکلات، در این محیط است که ذهن تعدیل و آبدیده میشود. هدف از دادن گونگ به او این بود که بتواند تزکیه کند و خود را رشد دهد و بالا برود، و درحالی که برای دیگران کارهای خوب انجام میداد، میتوانست تواناییهای فوقطبیعی خود را رشد دهد و گونگ خود را افزایش دهد. اما برخی از افراد نمیدانستند که موضوع از چه قرار است.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)
در آینده وقتی با محنتهایی روبرو میشوم، فای استاد را بهخاطر میآورم. به درون نگاه میکنم، وابستگیها را رها میکنم و شینشینگم را رشد میدهم.
استاد کمک کردهاند چراکه تصمیم گرفتم بهطور کوشا تزکیه کنم. به اشارات استاد توجه و وابستگیهایم را رها خواهم کرد.
لطفاً به موارد نامناسب اشاره کنید.
متشکرم استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
(ارائه شده در کنفرانس فای کره 2019)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.