(Minghui.org) درود بر استاد، و هم‌تمرین‌کنندگان:

موضوع تبادل تجربه‌ام این است: باشد که گل‌های زرد در همه جا شکوفا شوند. می‌خواهم از تجربه تمرین‌کنندگان در انجام تمرین‌های فالون گونگ (فالون دافا)، برگزاری کارگاه‌های آموزشی سال گذشته، تزکیه‌ام در این پروژه و مراقبت نیک‌خواهانه استاد صحبت کنم.

این کارگاه‌ها از مارس2018 آغاز شد. ما در کل 12 کلاس آموزش تمرین و همچنین یک سری سخنرانی 9 روزه برگزار کردیم. بیشتر کلاس‌ها در کتابخانه عمومی محلی و یکی در سالن شهر برگزار شد. اهمیت این کارگاه‌ها حضور جوانان و متخصصان بود. بسیاری از آنها مهندس رایانه بودند که در دره سیلیکون کار می‌کردند و همچنین معماران، درمانگران، پزشکان، تحلیلگران سرمایه‌گذاری، مدیران شرکت، مجریان و غیره.

به‌منظور اطلاع‌رسانی به مردم و روشنگری حقایق درباره فالون دافا، و معرفی دافا و تبلیغ کلاس آموزشی به‌صورت فرد به فرد، بروشورهای اطلاع‌رسانی دافا را توزیع کردم. بروشورها برنامه اصلی برای هر کلاس و حقایق اساسی درباره دافا را ارائه می‌داد. هنگامی که افراد بروشورها را می‌پذیرند، حتی اگر در کلاس شرکت نکنند، هنوز هم فرصتی برای شنیدن حقایق درباره دافا دارند. من معمولاً بروشورها را در کتابخانه، بازار کشاورزان، گاهی رستوران‌ها، مراکز خرید، پارک‌ها و ایستگاه‌های مترو، مدارس، معابد و در هر کجا که جمعیت زیادی وجود داشته باشد، توزیع می‌کنم. بیش از 1000 تا 2000 نسخه برای تقریباً هر کارگاه توزیع می‌کنم. وقتی وضعیت تزکیه‌ام خوب باشد، بروشورها خیلی سریع توزیع می‌شود و افراد بیشتری به آنها علاقه‌مند می‌شوند. وقتی وضعیت تزکیه‌ام خیلی خوب نباشد، مردم خیلی مشتاق نیستند که آنها را بگیرند.

در روند اجرای این کارگاه‌ها، این آموزه استاد همیشه در ذهنم ظاهر شده است: «ما نباید به ظاهر ابزار و وسایل توجه کنیم بلکه باید به ثمربخشی آنها توجه داشته باشیم.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

فهمیدم که استاد درحال آموزش به من هستند که چگونه حقیقت را روشن کنم. وقتی بروشورها را توزیع می‌کنم، با افرادی که آنها را می‌پذیرند صحبت می‌کنم. معمولاً فواید تمرین فالون دافا را توضیح می‌دهم، درباره اصول راهنمای حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری و حقایق مربوط به دافا با آنها صحبت می‌کنم. گاهی اوقات بعضی از افراد به گریه می‌افتند. بسیاری از افراد ابراز قدردانی کردند. برخی از آنها جلو می‌آمدند و مرا در آغوش می‌گرفتند، از شنیدن حقایق دافا ابراز هیجان می‌کردند و برخی گفتند که تمام خانواده خود را به کارگاه می‌آورند. خانمی گفت که او تمام زندگی خود را به‌دنبال این بوده است. مدارس، شرکت‌ها و حتی زندان‌هایی وجود دارند که از ما می‌خواهند کارگاه آموزشی دافا را برای آنها اجرا کنیم. انتظار طولانی مدت این موجودات، بیدار شده است. این تقوای عظیم دافا است.

تزکیه فرد تحت کنترل سطح تزکیه‌اش است

در فرآیند اجرای کارگاه، فهمیدم که ثمربخشی در نجات مردم به تزکیه من مربوط می‌شود و روندی از رشد شین‌شینگم است. تقریباً هر بار قبل از شروع کلاس، با چیزهایی روبرو می‌شوم که شین‌شینگم را آزمایش می‌کند. گاهی اوقات به‌راحتی و گاهی اوقات به سختی از آنها عبور می‌کنم. تعداد کمی از افراد به دلیل برکت استاد در کارگاه شرکت می‌کنند. متوجه شدم که اگر آزمون‌ها را به خوبی بگذرانم و از شین‌شینگ خود محافظت کنم، افراد بیشتری در کلاس شرکت می‌کنند. به‌یاد آوردم که وقتی آزمون‌ها را با ذهنی روشن می‌گذراندم، افراد بیشتری در آن کلاس حضور می‌یافتند حتی اگر هیچ تبلیغ اضافه‌ای انجام نداده بودیم: همه صندلی‌ها پُر بودند، برخی از افراد روی زمین یا حتی در راهرو می‌نشستند. فهمیدم که می‌توانم با بهبود شین‌شینگ خود به افراد بیشتری دسترسی پیدا کنم.

در روند اجرای این پروژه فهمیدم که «عمل تزکیه بستگی به تلاش خود شخص دارد، در حالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون) همه چیز توسط استاد انجام می شود، و همچنین درک کردم که چقدر کمک به موجودات ذی‌شعور برای شنیدن حقایق در مورد دافا فوری است.

دستیابی به موفقیت با هزینه‌های تبلیغاتی

وقتی قصد داشتم اولین کارگاه آموزشی را برگزار کنم، به یک دفتر روزنامه محلی انگلیسی‌زبان رفتم و امیدوار بودم که آنها با انجام تبلیغات رایگان کمک کنند، اما جواب منفی بود. با دیدن هزینه‌های تبلیغاتی که ارزان نبود کمی خجالت کشیدم، زیرا من کار نمی‌کنم و دو فرزند دارم. نمی‌توانستم هربار هزینه آن را بپردازم. به ماشینم برگشتم و نیم ساعت در ماشین نشستم و تصمیم گرفتم آن را از جیب خود بپردازم. کارت اعتباری را برداشتم و برای پرداخت هزینه تبلیغات به دفترشان برگشتم.

در آن موقع رئیس شرکت روزنامه بیرون آمد و از من پرسید که چرا دوست دارم این کار را انجام دهم. گفتم من از فالون دافا بهره برده‌ام و امیدوارم که افراد بیشتری از آن بهره‌مند شوند. لبخند زد و به من نگاه کرد و گفت: «شما درحال انجام کار خوبی هستی.» او گفت دوست دارد یک تبلیغ رایگان به من بدهد. بسیار خوشحال شدم که او می‌خواست از من حمایت کند. می‌دانم که استاد به من کمک کردند. استاد قلبم و تمایلم برای نجات موجودات ذی‌شعور را دیدند. وابستگی به منفعت را رها کردم و در این سطح به حد استاندارد رسیده بودم. سپس استاد در این مورد به من کمک کردند.

وقتی کارگاه را تبلیغ می‌کنم، به یک بنر بزرگ معرفی فالون دافا نیاز دارم. چیزی می‌خواستم که بسیار سبک باشد، بنری که بتوانم خودم به تنهایی آن را حمل کنم. به مغازه‌های مختلفی رفتم، اما نمی‌توانستم چیزی شبیه به آنچه را که در ذهن داشتم پیدا کنم. می‌خواستم خودم آن‌را درست کنم، اما نمی‌دانستم چگونه و از چه موادی باید استفاده کنم و از کجا می‌توانم این مواد را خریداری کنم. چند روز درباره آن فکر کردم. یک روز، در خیابان قدم می‌زدم و متوجه مردی شدم که به سمتم می‌آید. او دو تکه مقوای بزرگ را زیر بغل خود حمل می‌کرد. مقوای بزرگ روبروی من بود. داخل مقوا را به وضوح دیدم. شوکه شدم، آیا این همان چیزی نبود که می‌خواستم؟ تحت تأثیر قرار گرفتم، این احتمالاً توسط استاد نظم و ترتیب داده شده بود! استاد همه چیز را می‌دانند. به‌طور تصادفی، دو قطعه از همان مقوا در خانه من وجود داشت، بنابراین به‌سرعت بعد از رسیدن به خانه، دو بنر بزرگ درست کردم و برای تبلیغات در هر کارگاه از آن استفاده کردم.

فرستادن افکار درست

بعداً، یک تمرین‌کننده جدید مسن آمد و به من کمک کرد تا بروشورها را توزیع کنیم. چند کلمه انگلیسی به او یاد دادم و با هم به کتابخانه رفتیم. یک روز او گفت: «چرا تعداد زیادی از خارجی‌ها اینجا هستند- تعداد زیادی از آنها.» بعد از چند بار گفتن این، او گفت: «عجیب است، چگونه این خارجی‌ها مرتب هستند و جلوی ما هل داده شدند.» در این زمان فهمیدم که ممکن است چشم سومش باز باشد. با درک خودم به او گفتم که ممکن است آن افراد توسط استاد فرستاده شده باشند و نیاز به شنیدن حقیقت درباره دافا دارند. ما فقط بروشورها را توزیع می‌کنیم و همه چیز توسط استاد نظم و ترتیب داده می‌شود.

بار دیگر، چون نتوانستم اتاق کنفرانس واقع در کتابخانه را رزرو کنم، برای فرستادن افکار درست به کتابخانه رفتیم. آن تمرین‌کننده مسن گفت که او یک تمرین‌کننده جدید است و هیچ افکار درستی ندارد. من به او گفتم: «استاد بیان کردند كه «افكار درست مریدان دافا قدرتمند است.» ( نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2) شما یک تمرین‌کننده دافا هستی. بیا با همدیگر افکار درست بفرستیم.»

پس از پایان فرستادن افکار درست، به من گفت محلی را كه افكار درست‌مان به آنجا می‌روند دیده است و حتی روی زمین اثر سوختگی ایجاد شده بود که سیاه و سوخته بود. هنگام فرستادن افکار درست چیز زیادی حس نمی‌کنم. نمی‌دانستم که افکار درست اینقدر قدرتمند است! گفته‌های این تمرین‌کننده جدید باعث دلگرمی من نیز شد.

یک بار دیگر که آن تمرین‌کننده مجبور بود از نوه خود مراقبت کند و نتوانست بیاید، اما من از قبل به اندازه دو نفر بروشور برای توزیع چاپ کرده بودم. بنابراین، برای یک نفر استرس زیادی وجود داشت که بتواند به‌تنهایی توزیع این بروشورها را تمام کند. و من هم خیلی خسته بودم. در آن زمان مورد مداخله قرار گرفتم. در شب دو دایره قرمز دیدم. می‌دانستم که این مداخله ارواح شیطانی کمونیست است. یکی برای فرزندم بود و دیگری برای من. اما خیلی خسته بودم که بتوانم افکار درست بفرستم تا آنها را از بین ببرم. در نتیجه خوابیدم. صبح روز بعد فرزندم بیمار شد و نتوانست به مدرسه برود و سرفه می‌کرد. من نیز احساس بیماری کردم، سرفه، سرگیجه، کمبود توان و علائم دیگر. فکر کردم بعد از ظهر نمی‌توانم به کتابخانه بروم.

بعد از دراز کشیدن، خودم را در خواب دیدم، جلوی پنجره ایستاده‌ام و تمرین می‌کنم، آسمان آبی آفتابی و ابرهای سفید را تماشا، و احساس خوشبختی می‌کردم. وقتی دوباره چشمم را باز کردم، دیدم که دیگر آفتابی وجود ندارد. در طول روز، تمام دنیا تاریک‌تر و تاریک‌تر شد. مثل تاریک‌ترین زمان نیمه شب، احساس بسیار بد و ترسناکی داشتم. نوعی تاریکی ساکت بود. اتفاقات وحشتناکی در شرف روی‌دادن بود، احساس می‌کردم چیزی که می‌تواند همه چیز را فرو ببرد و همه چیز را نابود کند، نزدیک است... ناگهان فهمیدم که فاجعه در حال آمدن است! ناامیدانه به اتاق فرزندم شتافتم و فریاد زدم: فرار کن! فرار کن! فاجعه در راه است! با ناامیدی فریاد زدم اما نتوانستم صدایی را تولید کنم. در همان زمان، فهمیدم که رفتن به هر مکانی بی‌فایده است، زیرا آن همه از بُعد میکروسکوپی است، اما غریزه زنده ماندن مرا مجبور به دویدن کرد. می‌خواستم خودم را نجات دهم. سرانجام، از این ترس سرد و ناامیدی فراموش‌نشدنی از خواب بیدار شدم و در حالی که شوکه شده بودم خودم را دیدم که روی تخت دراز کشیده بودم. فکر کردم: «خوشبختانه، فاجعه واقعاً نیامده است.»

درآن موقع، هم‌تمرین‌کننده‌ای به من زنگ زد. تلفن را برداشتم و صدایی بسیار جدی و خشن از تلفن آمد: «این واقعاً آنگونه است! تو هنوز نمی‌روی مردم را نجات دهی!» شوکه شدم و گفتم: «می‌روم، می‌روم، همین حالا می‌روم!» در این لحظه، تمام حالات نادرست روی بدنم ناپدید شدند!

بعد از ظهر آن روز، تعداد زیادی از بروشورها را در خارج از کتابخانه توزیع کردم و افراد زیادی بودند که به آنها علاقه‌مند بودند. بعداً، هم‌تمرین‌کننده‌ای به من گفت که او آن گفته‌ها را بیان نکرده است. او این را نگفت. فهمیدم که وقتی ما قصد داریم مردم را نجات دهیم، استاد افرادی را که رابطه تقدیری دارند، نظم و ترتیب می‌دهند که بیایند. اگر آن روز نمی‌رفتم، این افراد این فرصت را از دست می‌دادند، و این باعث می‌شد که نظم و ترتیب استاد مختل شود، بنابراین استاد از رویکرد «ترکه بیدار شو» برای اخطار دادن به من استفاده کردند.

تبلیغات تلویزیونی رایگان

امسال با یک رسانه مردم عادی، یک ایستگاه تلویزیونی 24 ساعته هندی تماس گرفتم تا بتوانم به افراد بیشتری دسترسی پیدا کنم. ابتدا قصد داشتم با خبرنگار ملاقات كنم، دافا را به او معرفی كنم و سپس از آنها بخواهم دافا را در تلویزیون معرفی كنند و کلاس آموزشی را تبلیغ کنند. با این حال، فراتر از انتظارم، پس از توضیح قصد و منظورم در تلفن، خبرنگار تماس مرا مستقیماً به رئیس خود وصل كرد. رئیس از من خواست که مطالب را به او منتقل کنم. وب‌سایت دافا را برای او ارسال کردم و کارگاه را معرفی کردم. حدود 10 دقیقه بعد، خبرنگار به من گفت: آنچه شما به‌تازگی ارسال کردید روی پخش زنده است. شوکه شدم، انتظار نداشتم که این اتفاق بیفتد.

بعد از آخر هفته، اوایل صبح دوشنبه، رئیس دوباره تماس گرفت و از من خواست تا درباره دافا ویدئویی به او بدهم. او تمایل داشت تبلیغات رایگان در تلویزیون به ما بدهد. من در اصل قصد داشتم از رسانه‌های خودمان بخواهم که یک فیلم تبلیغاتی تهیه کنند و از آنها بخواهند آن را پخش کنند، بنابراین از آنها خواستم تا چند روز به من فرصت دهند تا این فیلم را تهیه کنم. اما آنها به سرعت تبلیغات تلویزیونی را انجام دادند و بسیار زیبا بود. علاوه بر این، آنها همچنین تبلیغات را در فیسبوک و نرم‌افزار تلویزیونی خود قرار دادند- همه این‌ها طی یک ساعت اتفاق افتاد. آنجا نشستم و درباره آنچه درحال روی دادن بود فکر کردم. سال گذشته می‌خواستم با آنها تماس بگیرم اما این کار را نکردم و احساس گناه کردم.

هنگامی که قبلاً سست شده بودم، استاد عهد و پیمانم و عواقب جدی به‌انجام نرساندن آن را به من نشان دادند. عملکرد این موجودات ذی‌شعور باعث شد که اشتیاق آنها را برای نجات یافتن ببینم.

رها کردن عقاید و تصورات بشری بد

روند نجات مردم نیز روندی از تزکیه واقعی است. وقتی اولین بار اطلاعات را جلوی کتابخانه توزیع کردم، همیشه می‌خواستم تعداد بیشتری را توزیع کنم. یک نفر را هم از دست ندهم. در ابتدا کمی با زور و فشار این بروشورها را توزیع می‌کردم و در مردم این احساس را بوجود آورد که در حال تحمیل چیزی به آنها هستم. افراد حاضر در کتابخانه تا حدودی ناراضی بودند. احساس کردم ممکن است این باعث ناراحتی دیگران شود. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان نیز به این مشکل اشاره کرد.

دیدم که این تجلی بسیار بدی از فرهنگ حزب است. ذهنیت بی‌تاب بودن و گرایش به افراط و تفریط نیز جلوه‌ای از سرشت اهریمنی است که یک تزکیه‌کننده باید آن را از بین ببرد. به خودم گفتم که باید آرام و راحت باشم، با جریان پیش بروم، مثل یک تزکیه‌کننده باشم و در کل ذهنیت یک تزکیه‌کننده را داشته باشم. باید اعتقاد داشته باشم که اگر آن واقعاً فرد خوبی باشد، استاد اجازه نخواهند داد که آن شخص از دست برود.

لزوماً نیاز نیست آن را به همه بدهم. وقتی در خارج از کتابخانه با مردم در مورد فالون گونگ صحبت می‌کردم، گاهی اوقات به خودم یادآوری می‌کنم، و خودم را مکرراً اصلاح می‌کردم. به‌آرامی، این بی‌تابی در قلبم ضعیف‌تر و ضعیف‌تر شد، می‌توانم خودم را بهتر بیان کنم، و یک ذهن آرامتر داشته باشم. گفتارم نیز بیشتر و بیشتر آرامش‌بخش است. فهمیدم که اگر با این ذهنیت آرامش‌بخش، بروشورهای خود را توزیع کنم، کمتر خسته می‌شوم و تأثیر آن به همان اندازه خوب است.

وابستگی به شکایت کردن دارم. بنابراین، برای خودم یک قاعده تعیین کردم- وقتی هم‌تمرین‌کننده‌ای مرا درک نمی‌کند، مرا متهم یا از من انتقاد می‌کند، به خودم گفتم که توضیح ندهم که چرا کاری را انجام دادم یا چیزی را گفتم. همیشه این را دنبال می‌کنم. این نه‌تنها به من کمک می‌کند تا از شین‌شینگ خود محافظت کنم بلکه می‌توانم انرژی بیشتری برای روشنگری حقیقت نیز داشته باشم. بنابراین، در طول اجرای کارگاه آموزشی بیش از یک سال، بیشتر اوقات ذهنیت شاد خود را حفظ کرده‌ام. اگر ایده خوبی به ذهنم خطور می‌کند، فقط آن را انجام خواهم داد، بدون توجه به اینکه تمرین‌کننده دیگری آن را درک کند یا نه. گاهی اوقات چیزی می‌شنوم یا با چیزی روبرو می‌شوم که بر قلبم تأثیر می‌گذارد، با بی‌تفاوتی با آن رفتار می‌کنم. وابسته نیستم كه كسی به كارگاه خواهد آمد یا خیر؛ فقط با توجه به وضعیت خودم تمام تلاش خود را می‌کنم. اگرچه دشوار است، اما فشار زیادی در قلبم وجود ندارد.

بعد از شروع تبلیغات شن یون در نیمه دوم سال گذشته، تمرین‌کننده‌ای که به من در توزیع مطالب کمک می‌کرد تصمیم گرفت در تبلیغات شن یون کار کند. وقتی خیلی سرم شلوغ شد، از تمرین‌کننده دیگری خواستم کمک کند. وقتی افرادی را با روابط تقدیری پیدا کردم، از چند تمرین‌کننده دیگر می‌خواستم برای اجرای کارگاه آموزشی کمک کنند. این به من کمک کرد تا بدانم چگونه کار کنم و با تمرین‌کنندگان ارتباط بهتری برقرار کنم. همیشه به خودم یادآوری کرده‌ام که مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، نمی‌توانم شکایت کنم- این انتخاب من است، این کار خود من است، این کاری بسیار قابل توجه است. با چنین حالتی فهمیدم که اگرچه تعداد بروشورهای توزیع توسط خودم بدون کمک شخص دیگر نصف شده است، اما هنوز هم افراد زیادی به کلاس آموزشی می‌آیند. تعداد افرادی که می آیند، و میزان بروشورهای توزیع شده کاملاً متناسب نیست. نکته مهم طرز فکر است.

با اتمام کلاس‌ها یکی بعد از دیگری، احساس می‌کنم موجودات ذی‌شعور می‌توانند دافا را بهتر بپذیرند. شاید در آینده نزدیک، تمام موجودات ذی‌شعور برای مطالعه دافا بیایند. اگر این کارگاه آموزشی در بسیاری از پروژه‌های نجات موجودات ذی‌شعور مثل یک گل کوچک باشد. دوست دارم در همه جا چنین گل کوچکی شکوفا شود.

(ارائه شده در کنفرانس فای سانفرانسیسکو 2019)