(Minghui.org) (ادامه قسمت اول)
استفاده از وقت برای نجات مردم
شش ماه بعد به خانه برگشتم تا دریابم که آیا اوضاع تغییر کرده است. پسرم در آن زمان به دبستان میرفت. او را به مدرسه میبردم و بعد از اتمام مدرسه به دنبالش میرفتم. آشپزی و کارهای خانه را نیز انجام میدادم. همیشه احساس میکردم وقت کافی وجود ندارد.
نجات مردم با پیامهای متنی
یک بار که به دنبال خانم لی رفتم، با خانم شی ملاقات کردم که یک تلفن همراه اضافی داشت که از آن میتوانستم برای ارسال پیامک استفاده کنم. وقتی او آن گوشی را به من داد، با خوشحالی پذیرفتم. با آقای رن تماس گرفتم چراکه او میدانست چگونه از آن استفاده کنم. خیلی هیجانزده بودم! با کمک او یاد گرفتم که پیامهای متنی و همچنین متنهایی را همراه با تصاویر ارسال کنم. میدانستم که این نظم و ترتیب نیکخواهانه استاد لی است.
پیامهای متنی خود را تهیه کردم. محتویات را برای هر گیرنده انتخاب کردم و متون را به شماره تلفنهایی که سایر تمرینکنندگان به من دادند، ارسال کردم. این کار در نجات مردم بسیار مؤثر بود.
هنگامی که برای نجات تمرینکنندگان تحت بازداشت تلاش میکردیم، متنهایی را برای افراد درگیر در آزار و شکنجه آنها ارسال کردم. در نتیجه، آزار و شکنجه خیلی شدت نگرفت.
این امر بهتدریج کم اثرتر شد. وبسایت مینگهویی نحوه پخش پیامهای صوتی از طریق تلفن را نشان داد که مورد استقبال خوبی قرار گرفت. معمولاً هر روز سه ساعت با مردم تماس میگرفتم. افراد زیادی به کل پیام گوش میدادند. همچنین به چند نفر کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند. این درست مانند چیزی بود که استاد بیان کردند:
«آگاهی از دافا درحال گسترش به هر خانه است
موجودات نجات مییابند، اذهان بهتدریج بیدار میشوند
پلیس و شهروندان بیدار میشوند، از مخالفتشان دست میکشند» (برداشتهای اجمالی از خوبی، هنگ یین 3)
اما وقتی شروع کردند که سیم کارتها را با نام خریدار نشانگذاری کنند، نگرانیهایی در رابطه با مسئله ایمنی داشتم و تصمیم گرفتم به پروژه دیگری بپیوندم.
بهتدریج مسائل بهتر شد. فرزندم به مدرسهای در نزدیکی منزل مادرم رفت و مادرم با مراقبت از او به من کمک میکرد.
دسترسی به مردم مناطق روستایی
یک بروشور بزرگ به نام ابدیت در وبسایت مینگهویی منتشر شد. بسیار جامع است و حاوی کلیه حقایق اساسی درباره دافا است. فکر کردم خیلی قدرتمند است. مردم بهمحض باز کردن آن، احتمالاً آن را میخواندند. نتوانستم صبر کنم و آن را توزیع نکنم.
بعد از اینکه با چند تمرینکننده صحبت کردم، تصمیم گرفتیم که هرکدام از ما کار را تقسیم کنیم. تمرینکنندگان از مرکز چاپ مطالب محلی ما این بروشور را تهیه میکردند و من و خانم لین توزیع میکردیم. منطقه ما بیشتر روستایی است، بنابراین منطقه بزرگی برای پوشش وجود دارد. برخی از مسیرها پیچیدهتر از سایرین بودند. بعضیها خیلی دور بودند. ما بیش از 100هزار نسخه توزیع کردیم و 20 ماه طول کشید.
هر بار 800 تا 1000 نسخه میبردیم. به دلیل سفر به صدها کیلومتر دورتر، مجبور بودیم بر بسیاری از مشکلات غلبه کرده و بسیاری از وابستگیها را رها کنیم. بهجز در هوای بسیار بد، هر شب بیرون میرفتیم. قبل از شروع کار، باید منتظر میماندم که پسرم تکالیف خود را تمام کند و به رختخواب برود. زمانی که به خانه برمیگشتم ساعت 2 یا 3 شب یا گاهی اوقات 5 صبح بود. بعد مجبور بودم او را به مدرسه ببرم.
اگرچه سختیهای زیادی را تحمل کردم، تمرکزم بر نجات مردم بود. وقتی بهیاد میآوردم که برخی دیگر هرگز فرصتی برای آگاهی از حقیقت نخواهند داشت، توانستم هر سختی و خستگی را که احساس میکردم فراموش کنم.
استاد به ما کمک کردند. خانم لین ما را سوار موتور سیکلتش کرد. وظیفه او این بود که تلاش کند و تا جایی که امکان دارد با خانوادهها صمیمی شود. کار من تحویل بروشور به درِ ورودی منازل بود. گاهی اوقات یک بروشور زیر در میانداختم، گاهی اوقات آن را در مقابل در قرار میدادم. گاهی اوقات او خیلی سریع رانندگی میکرد و نزدیک بود هدفم را از دست بدهم. سپس بروشور بهطور ناگهانی چرخیده و روی پلکان جلوی در میافتاد.
در حین توزیع مطالب با موقعیتهای خطرناک بسیاری مواجه شدهام. یک بار خانم لین فراموش کرد که ترمزهای موتورش را تعمیر کند. وقتی بهسرعت از یک شیب تند پایین میرفتیم، او این موضوع را بهیاد آورد. خوشبختانه استاد ما را محافظت کردند. موتور سیکلت توسط یک شاخه متوقف شد و مستقیم به پایین صخره نرفت.
چند بار متوجه شدیم که تحت تعقیب قرار داریم و چند نفر جلوی ما را گرفتند. بیش از 20 نفر ما را محاصره کردند. آنها خواستار بازرسی وسایل ما شدند. با محافظت استاد موفق به فرار شدیم.
استفاده از هر فرصتی برای نجات مردم
سایر تمرینکنندگان به من اعتماد داشتند و هماهنگکننده محلی شدم. هنگامی که تمرینکنندگان در سال 2015 شروع به شکایت از رئیس سابق ح.ک.چ کردند، من اولین کسی بودم که دادخواست خود را پست کردم. برای تشویق آنها با تمرینکنندگان محلی صحبت کردم.
در هر منطقه، یک تمرینکننده مسئول جمع آوری حقایق، مدارک، شواهد و متعاقب آن خساراتی بود که ما و اعضای خانوادهمان به دلیل این رهبر پیشین متحمل شده بودیم. این اطلاعات به تمرینکنندهای با دانش فنی داده شد تا از درست بودن نگارش و ترتیب مطالب اطمینان حاصل کند. سپس به ایمیل آن تمرینکننده ارسال میشد. در منطقه ما، 99٪ از تمرین کنندگان ما طرح دعویهای خود را فرستادند تا رئیس پیشین را به پیشگاه عدالت بیاورند. پس از آن هیچ تمرینکنندهای دستگیر نشد.
دستگیریام
همیشه میخواستم حقایق را بهصورت رو در رو برای مردم روشن کنم. در مه2019، من و خانم چن برای صحبت با مردم به منطقه دیگری رفتیم. فرد مسئول روستا ما را دید و گزارش ما را به پلیس داد. پلیس ما را دستگیر کرد و ما را به اداره پلیس محلی بردند. آنها موتورسیکلتمان را بازرسی و مطالب ما را پیدا کردند. آنها کارت شناسایی مرا مصادره کردند، بنابراین توانستند به اطلاعات من دسترسی یابند. از آنجا که از همکاری با آنها امتناع ورزیدیم، مأموران مرا تهدید کردند و گفتند که محکوم خواهم شد.
دو نفر برای «گفتگو» آمده بودند. یکی از آنها رئیس بخش امنیت داخلی بود. بهیاد آوردم که او آنجا است تا نجات یابد، بنابراین همانطور که حقایق را برایش روشن میکردم آرام و مؤدب باقی ماندم. میترسید که تحت تأثیر حرفهای من قراربگیرد، بنابراین دائماً صحبت مرا قطع میکرد. اما من همچنان صحبت میکردم. سرانجام نگرشم او را تحت تأثیر قرار داد و او شروع به گوش دادن کرد.
گفتم: «ما مانند آنچه در تلویزیون نشان داده میشود، نیستیم. من به کسی آسیب نرساندهام، فقط به اعتقاد معنوی خود عمل میکنم.» اشاره کردم که میلیونها چینی در جریان بسیاری از جنبشهای سیاسی ح.ک.چ کشته شدهاند. هر کاری که ح.ک.چ انجام داده، به اثبات رسیده است که اشتباه است، از جمله آزار و شکنجه دافا. سپس از او خواستم مرا آزاد کند.
آنها رفتند. من و خانم چن را در اتاقهای جداگانه حبس کردند. طولی نکشید که برخی تفکرات منفی در من شکل گرفت. اگر محکوم شوم چه؟ به خودم گفتم: «همه این افکار منفی از سمت نیروهای کهن است. بلافاصله آن افکار را از خودم دور کردم. استاد بیان کردند:
«اما بهطور مشابه، استاد آنها را تصدیق نمیکند. و شما هم نباید تصدیقشان کنید. کارها را به شکلی درست و باوقار بهخوبی انجام دهید، آنها را نفی کنید و قدری افکار درستتان را تقویت کنید. "من مرید لی هنگجی هستم، نظم و ترتیبهای دیگر را نمیخواهم و آنها را به رسمیت نمیشناسم"-- آنوقت جرئت نمیکنند چنان کاری کنند. پس همگی را میتوان حل و فصل کرد. وقتی که واقعاً بتوانید این کار را انجام دهید، نه اینکه فقط بگویید بلکه آن را به مرحلۀ عمل درآورید، استاد قطعاً به حمایت از شما برمیخیزد.» (آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)
بعداً، رئیس بخش دو نفر را به دیدنم آورد. وقتی از آنها پرسیدم که آیا برای اداره 610 کار میکنند، جواب ندادند. آنها گفتند که من درحال تضعیف اجرای قانون هستم. گفتم: «چه قانونی را تضعیف کردیم؟ شما میدانید که رئیس ح.ک.چ سرنگون خواهد شد و در زندان تاحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار خواهد گرفت.» رئیس بخش مرا تحسین کرد و سپس از آنجا رفتند.
پلیس ما را به بازداشتگاه برد. وقتی فشار خون مرا چک کردند، واقعاً بالا بود. میدانستم استاد نیکخواه این توهم را برای من ایجاد کردهاند. فردی از بازداشتگاه به آنها گفت كه مرا برای معاینه دیگری به بیمارستان ببرند اما نتایج همان بود.
احساس کردم خیلی زود آزاد خواهم شد، بنابراین در فرستادن افکار درست سستی کردم. در بازداشتگاه، کارمند ثبت بازداشتگاه گفت كه نياز به نامهای دارم تا نشان دهم بيماري قلبي دارم، بنابراين آنها مرا برای آزمایش ديگری به بيمارستان بردند. بهطرز معجزهآسایی، بهنظر رسید که بیماری قلبی دارم، بنابراین پزشک گزارشی تهیه کرد تا این موضوع را گزارش دهد. در راه بازگشت به بازداشتگاه، بهطور مداوم افکار درست میفرستادم تا این آزار و شکنجه را از بین ببرم. کارمند ثبت بازداشتگاه گفت که باید صبر کند تا سرپرستش تصمیم بگیرد.
مأمور پلیسی به من گفت که نتیجه به من بستگی دارد. فهمیدم که این تذکری برای فرستادن افکار درست قوی است. چشمانم را کمی بستم و درحالی که از استاد درخواست کمک کردم، افکار درست قوی فرستادم. استاد را در یک لباس نارنجی در بالای اردوگاه کار اجباری دیدم. وقتی که ایشان دو حرکت بزرگ دست انجام دادند، فهمیدم که ایشان سختی را برایم حل و فصل کردند. دو دقیقه بعد، مأمور ثبت به من گفت که میتوانم بروم. در راه خارج شدنم، مأمور پلیسی به من گفت که احتمالاً محکوم خواهم شد.
احساسات بسیار زیادی داشتم. استاد بیان کردند:
«وقتي با رنجي مواجه ميشويد، آن نيکخواهي عظيم، شما را در غلبه کردن بر آن کمک ميکند. همزمان بدنهاي قانون من، از شما مواظبت ميکنند و از زندگي شما محافظت ميکنند، اما شما بايد محنت و رنج را تحملکنيد.» (فالون گونگ)
«البته، با اینهمه، شما مریدان دافایی هستید که هر چه باشد پیشتر عهد و پیمانهایی بستید و زندگی شما با دافا باهم وجود دارد. با چنین فای عظیمی اینجا، فا همراه شما خواهد بود وقتی افکار شما درست باشد و این بزرگترین اطمینان است.» (آموزش فای ارائه شده در منهتن)
بعد از اینکه به خانه برگشتم، آنچه را که اتفاق افتاده بود تحلیل کردم. فهمیدم که دلیل آزار و شکنجه من، وابستگیام به مادرم بوده است. مادرم در سال 1999 تمرین فالون دافا را شروع کرد. در سال 2017 ظاهراً برخی علائم بیماری را تجربه کرد. درنتیجه نمیتوانست نیمی از بدنش را حرکت دهد.
سعی می کردم به او کمک کنم تا پیشرفتی داشته باشد، اما او همیشه روی علائم بیماریاش تمرکز داشت. وقتی مقالات مربوطه را از وبسایت مینگهویی برایش میخواندم، او آنها را از درون نمیپذیرفت. بسیار مضطرب و عمیقاً به او وابسته بودم. من به جای اینکه او را بهعنوان یک تمرینکننده ببینم، تحت تأثیر وضعیت تزکیهاش قرار گرفتم در نتیجه در فا نبودم و نیروهای کهن از آن استفاده کردند. اوضاع او فرصتی برای من بود که بتوانم در تزکیه رشدکنم. میبایست به یاد میداشتم که مادرم یک همتمرینکننده است.
با یادآوری مسیر تزکیهام طی 20 سال گذشته، چیزهای زیادی برای اشتراکگذاری دارم. واقعاً از لطف نجات استاد قدردانی میکنم فقط با تلاش و جدیت بیشتر و انجام خوب سه کار میتوانم به عهد و پیمانهای خود جامه عمل بپوشانم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.