(Minghui.org) وقتی کودک بودم، شروع به تمرین فالون دافا کردم. اما، در آن زمان فرصت برای تزکیه را غنیمت نشمردم، زیرا در ارتباط با مطالعه فا یا انجام تمرینات، فقط سعی می‌کردم برای رفع تکلیف آنها را انجام دهم. جای تعجب نیست که در نهایت زمان بسیار زیادی را هدر می‌دادم!

علاوه‌براین، به‌دلیل ترس، کارهایی را انجام دادم که استاد را از من ناامید کرد. بااین‌وجود، استاد که بسیار نیک‌خواه و مهربان هستند، فرصتی دیگر به من دادند. تنها پس از آنکه واقعاً ذهنم را بر تزکیه در دافا متمرکز کردم، به اهمیت و ارزشمندی تزکیه پی بردم و اینکه می‌توانم تلاش‌های بسیار زیادی را در این رابطه انجام دهم.

می‌خواهم تجربه‌ام درباره بازگشتم به تزکیه و همچنین درگیر شدن در فعالیت‌هایی برای افزایش سطح آگاهی مردم را با هم‌‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم. لطفاً هر مطلب نادرست در آن را متذکر شوید.

درک: معنای تزکیه چیست

حتی بااینکه فا را خیلی زود کسب کردم، کودک بودم و در ارتباط با تزکیه، از خانواده‌ام دنباله‌روی می‌کردم یعنی خودم پیشقدم نشدم. اما، ازآنجاکه کودک بودم، آلودۀ خم رنگرزی بزرگ جامعه عادی نشدم، بنابراین سرشت اصلی‌ام شرایطم را هدایت می‌کرد. اما همانطور که بزرگ می‌شدم، بیشتر به شهرت، ایده‌های مربوط به از دست دادن و به دست آوردن وابسته شدم. د‌رنتیجه، به‌راحتی تحت‌تأثیر فرهنگ حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) قرار گرفتم.

پس از بازگشت به تزکیه، سؤالات بسیاری درباره‌اش داشتم: تزکیه چیست؟ فرد چگونه باید تزکیه کند؟

در آن زمان، در شهر دیگری تحصیل و به‌تنهایی تزکیه می‌کردم. اما، برنامه‌ریزی کردم تمام وقت‌های آزادم را به مطالعه فا اختصاص دهم. استاد بیان کردند:

«فا مي‌تواند تمام وابستگي‌ها را درهم شكند، فا مي‌تواند تمام شيطان‌ها را منهدم كند، فا مي‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشي كند و فا مي‌تواند افكار درست را نيرومند كند.» («مداخله را دور کنید» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

سه کار را هم انجام می‌دادم. صبح زود فا را ازبر کرده، سپس در شب فا را مطالعه می‌کردم. در زمان ناهار، به روشنگری حقیقت برای مردم می‌پرداختم و بعد از اینکه زمان مدرسه در آن روز به پایان می‌رسید، تکالیفم را انجام می‌دادم.

ابتدا می‌ترسیدم که درخصوص تمرین با مردم صحبت کنم. حزب با شکل‌دادن ایده‌هایی در ذهنم مبنی‌بر اینکه پلیس قصد دارد مرا دستگیر کند، باعث ترس و وحشتم شد. درنتیجه دچار رکود شدم و نهایتاً برخی شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. وقتی احساس ترسم شدت می‌یافت، جرئت انجام هیچ کاری را نداشتم. گاهی اوقات تحت‌تأثیر این فکر قرار می‌گرفتم که مأموران پلیس در هر زمان دمِ درِ خانه‌ام پدیدار می‌شوند.

بعدها، تمرین‌کننده دیگری به من گفت که می‌توانم از استاد کمک بخواهم. بعد از آن در اکثر اوقات از استاد درخواست کمک می‌کردم. بعدها، به‌منظور غلبه بر ترس، فا را ازبر می‌خواندم. به‌تدریج افکار درستم قوی‌تر شدند و توانستم بیرون بروم و برای روشنگری حقیقت تماس تلفنی برقرار کنم. بعدها موفق شدم به‌صورت رو در رو حقیقت را برای مردم روشن کنم.

یک بار، برحسب اتفاق در یکی از سخنرانی‌های استاد خواندم:                                                       

«بازوهای‌تان، پاهای‌تان، انگشتان، و دهان‌تان هر زمان که شما بخواهید حرکت می‌کنند. چرا این‌گونه است؟ زیرا آنها به شما تعلق دارند. وقتی می‌خواهید به دینگ برسید، افکارتان ساکن نمی‌شود؛ هر چه بیشتر بخواهید که ساکن شوند، بی‌قرارتر می‌شوند. آیا آن افکار، شما هستید؟ آیا آنها را به‌عنوان خودتان تصدیق می‌کنید؟ آنها کارما و عقاید و تصوراتی هستند که درطول زندگی‌تان کسب کرده‌اید.» (سخنرانی در اولین کنفرانس در آمریکای شمالی)

متوجه شدم که باید ترس را از بین ببرم. به‌تدریج، استاد به من یادآوری کردند که باید نه تنها از ترس، بلکه سایر عقاید و نگرش‌ها را نیز ریشه‌کن کنم. با انجام این کار، به‌تدریج به مسیر برگشتم.

در طی این روند، احساس کردم که مهمترین تغییر در من این بود که از وابستگی به خواندن رمان رها شدم. قبلاً، به خواندن رمان معتاد بودم به‌طوری که می‌توانستم تمام طول روز را رمان بخوانم و انجام هر کار دیگری را فراموش کنم. حتی بااینکه بارها در مقابل عکس استاد قول می‌دادم که این وابستگی را از بین ببرم، اما قادر به انجامش نمی‌شدم.

یک روز هنگامی که جوآن فالون را ازبر می‌خواندم، متوجه قطعه‌ای شدم که درباره چیزی دیگر در سطح ظاهری صحبت می‌کرد، اما ناگهان متوجه شدم که برای از بین بردن یک وابستگی به‌طور کامل، فرد باید هر فکر و عملش را مورد کندوکاو قرار دهد، از قبیل یک قسمت، یک عبارت، یک جمله، یک صحنه، یا چیزی در یک رمان که در ذهنم جرقه می‌زند، مورد تأییدم باشد. ضروری است که به‌سرعت به این چیزها پی برده و آنها را از بین ببرم.

بعد از مدتی که تمام این افکار و رفتارها را پیدا کرده و آنها را از بین می‌بردم، احساس کردم که وابستگی به خواندن رمان را واقعاً ریشه‌کن کردم. اما، هنگامی که یکی از همکلاسی‌ها نمایشنامه‌ای تلویزیونی یا رمانی را می‌آورد که با آن آشنا بودم، متوجه می‌شدم که همچنان در ذهنم کاملاً واضح هستند. در این زمانی بود که مجبور شدم ذهنم را عمیق‌تر کندوکاو کنم، دوباره آن ماده را از بین ببرم. در زمان‌هایی که می‌شنیدم دیگران درباره برخی از داستان‌هایی صحبت می‌کردند که در گذشته از آن لذت می‌بردم، متوجه می‌شدم که هنوز بسیار به آنها وابستگی دارم.

بعضی از تجربیات به اشتراک گذاشته شده از سوی سایر تمرین‌کنندگان کمکم کرد تا از طریق آن متوجه شوم که عشق بشری را به‌عنوان چیزی زیبا تحسین می‌کنم. پس از درک این مفهوم، برای از بین بردن آن، شروع به فرستادن افکار درست کردم.

با مرور وقایع گذشته، متوجه شدم که در دنیایی رؤیایی زندگی می‌کردم. این دافا بود که مرا به‌طور کامل تغییر داد و به من کمک کرد تا همه مواد فاسد را لایه‌ به لایه ریشه‌کن کنم. در رؤیاهایم، هنوز به صحنه‌های عاشقانه وابسته بودم، اما متوجه شدم که آنها از شهوت، میل، وابستگی به آسایش و رفاه و سایر وابستگی‌ها سرچشمه می‌گیرند. هنوز فضاهای زیادی برای رشد در این زمینه در من وجود دارد و همچنان به تلاش‌های هرچه بیشتر برای تزکیه بهتر ادامه می‌دهم.

استقامت و پایداری

در ابتدا، ذهنم همه جا بود. گاهی اوقات در‌حال فرستادن افکار درست به خواب می‌رفتم و بعد از آن ذهنم مسدود می‌شد حتی وقتی فرمول‌ها را می خواندم، ذهنم همچنان سرگردان بود. اما، دست از تلاش برنداشتم و درعوض روی آن پافشاری و سعی کردم آن را بیشتر انجام دهم. تقریباً بدون اینکه متوجه شوم، به‌تدریج آرام شدم و طولی نکشید که توانستم موفق به ارسال افکار درست به مدت کمی طولانی با تمرکزی پایدار شوم.

باتوجه به این واقعیت که به‌طور محکم و استواری تزکیه نمی‌کردم، نمی‌توانستم افکار درستم را برای مدت زمانی طولانی حفظ کنم، بنابراین در فرستادن افکار درست به‌منظور از بین بردن عناصری که با من مداخله می‌کردند، زمان سختی را سپری می‌کردم. این مشکل ادامه داشت تااینکه یک روز، تعدادی از مأموران پلیس با قصد آزار و اذیتم به محل کارم مراجعه کردند تا با مدیرم صحبت کنند. در آن زمان، به گوشه‌ای بسیار ساکت رفتم تا برای مدت کوتاهی افکار درست بفرستم. حتی بااینکه نمی‌توانستم آرام باشم، به کارم ادامه دادم. افکار لگام‌گسیخته و سرکش را به‌عنوان بخشی از خودم در نظر نمی‌گرفتم و از عمق وجودم از استاد کمک طلب می‌کردم. بعد از یک ساعت، احساس می‌کردم بیشتر آن افکار وحشی از بین رفتند. درنهایت، هیچ اتفاقی ناشی از آن دیدار برایم رخ نداد.

در روزی دیگر، در چهار زمان جهانی برای فرستادن افکار درست، می‌توانستم احساس کنم که هر یک از سلول‌های بدنم به ارتعاش درآمده بودند. قدرت فرستادن افکار درست تمرین‌کنندگان را به صورت جهانی و همگانی احساس کردم. یکی دیگر از تجربه‌هایم زمانی اتفاق افتاد که از کوران مشکلی گذر کردم: در گذشته در ساعت ۱۲ شب، بعد از فرستادن افکار درست، احساس خواب‌آلودگی بسیاری داشتم و قادر نبودم بیدار بمانم. اما، یک شب موفق به گذر از این مانع شدم و پس از اینکه صبح روز بعد از خواب بیدار شدم، احساس نشاط می‌کردم. احساس بسیار ویژه‌ای بود.

پیدا کردن وابستگی‌ها به هنگام روشنگری حقیقت

در زمینه روشنگری حقیقت برای مردم، به‌خوبی کار نمی‌کردم. وقتی به درونم نگاه کردم، وابستگی‌ به غرور و ترس را در خودم یافتم که مرا از انجام آن بازمی‌داشت. بعدها، با مطالعه فشرده فا، به‌طور مؤثرتری شروع به روشنگری حقیقت کردم. هر روز خودم را مجبور می‌کردم برای دیدار با مردم بیرون بروم. معلوم شد که افرادی با رابطه تقدیری واقعاً در انتظار من بودند.

هنوز هم وابستگی بسیار به محافظت از خودم داشتم. بنابراین، هنگامی که مردم درباره اطلاعات شخصی‌ام می‌پرسیدند، طفره می‌رفتم و نه تنها به اندازه کافی شجاعانه آنچه بودم را به اشتراک نمی‌گذاشتم، بلکه هیچ گونه اطلاعات شخصی درباره خودم را ارائه نمی‌دادم. وابستگی‌های ترس، سوءظن و محافظت از خود مرا در موقعیتی قرار داد که در آن روشنگری حقیقت به آشنایان برایم دشوارتر از افراد غریبه شد.

ترجیح می‌دادم درباره خودم کاملاً سکوت کنم؛ زیرا می‌ترسیدم دیگران به‌طور متفاوتی به من نگاه کنند، یا صدمه ببینم یا کسی درباره من گزارش دهد. همچنین در عمق وجودم شک و ترديد و افکار منفی داشتم که برخاسته از فرهنگ حزب است. یا وقتی شروع به صحبت می‌کردم، به‌طور پیوسته به خودم اعتبار می‌دادم. در‌نتیجه، بازخورد آن مطلوب نبود. گاهی اوقات، حقیقت را روشن می‌کردم، اما تمایلی نداشتم که به کناره‌گیری از ح.ک.چ اشاره کنم.

این وابستگی‌ها برخاسته از این واقعیت بودند که فا را به‌خوبی مطالعه نمی‌کردم و به برخی از اصول فا روشن نشده بودم. هنوز هم سؤالاتی داشتم که استاد قبلاً در سخنرانی‌هایشان به آنها پاسخ داده بودند، اما آنها را در قلبم جذب نکردم. به‌خاطر نداشتن مطالعه درست فا، در زمینه اعتباربخشی به فا مشکل داشتم. گاهی اوقات درخصوص اصول خاصی از فا آگاه و روشن بودم، اما وقتی با چیزهای خاصی مواجه می‌شدم، خودم را به‌عنوان یک تزکیه‌کننده در نظر نمی‌گرفتم و همچنین خودم را در سطح استانداردهای فا نگه نمی‌داشتم. با اندکی رشد شین‌شینگ، کلماتم نمی‌توانستند عوامل پنهان در پشت مردم عادی را از بین ببرند که آنها را از ادراکات بنیادی‌تر باز می‌داشت.

با مرور تمام این مسائل، در مسیر بازگشت به تزکیه‌،  استاد در تمام طول مسیر درحال کمک به من بوده‌اند. تا زمانی که کمی افکار درست داشتم، استاد برای تقویت آنها به من کمک می‌کردند. از زمانی که شروع به فکر کردن درباره بازگشت به تزکیه حقیقی کردم تا روزی که احساس کردم که سرانجام به تزکیه بازگشتم، سه سال طول کشید. در آن زمان احساس کردم که انگار جریانی گرم از میان بدنم عبور کرد.

در طی این روند، جنبه‌های دیگری حاکی از مسموممیت با فرهنگ و الحاد ح.ک.چ را در خودم مشاهده کردم. به‌عنوان مثال، متکبر بودم، و سعی می‌کردم جنبه تاریکم را مخفی نگاه دارم، در‌حالی‌که همیشه بخش درخشانم را به نمایش می‌گذاشتم. حتی در بخش ناخودآگاهم، هنوز هم به افکاری می‌چسبیدم که حاکی از عدم ایمان به استاد و فا بودند.

می‌خواهم با کلمات استاد تبادل تجربه‌ام را به پایان برسانم:

«اغلب گفته‌ام که لازم است فا را خوب مطالعه کنید. هر زمان در کنفرانس‌های فا یا در نشست‌های دیگر با شاگردان دیدار کرده‌ام، همیشه گفته‌ام که شما باید مطالعه‌ی فا را در درجه اول قرار دهید، و هرچقدر هم که مشغول باشید باید فا را مطالعه کنید. در آن زمان نمی‌توانستم به شما درباره‌ی چیزهایی در این سطح عمیق و بنیادی بگویم، و نمی‌توانستم از این پرده بردارم. اما بعد از این محنت و رنج، اکنون شما قادرید فا را عمیق‌تر درک کنید و در تزکیه‌تان و در ارزش‌گذاری به فا بالغ‌تر شده‌اید. امروز می‌توانم این را به شما بگویم: تزکیه‌ شما قطعاً یک موضوع ساده‌ شخصی درخصوص رسیدن به کمال نیست - تزکیه‌ شما نجات موجودات ذی‌شعور بی‌شمار در بدن کیهانی است که با شما انطباق دارد و چشم امید بی‌نهایت به شما بسته‌اند. تزکیه‌ شما تماماً نجات موجودات ذی‌شعور در تک‌تک افلاک عظیم‌الجثه‌ هستی است.» (سفر به شمال آمریکا برای آموزش فا)