(Minghui.org) افراد زیادی ازگذرگاه زیرزمینی درنزدیکی خانه‌ام عبورمی‌کنند. همه نگهبانان امنیتی آنجا جوان و قوی هستند، برخلاف کسانی که درمجتمع‌های مسکونی هستند. 

 یکبارکه برای توزیع بروشورهای روشنگری حقیقت می‌رفتم یکی از نگهبان‌های امنیتی ناگهان سرم فریاد کشید. همانطورکه باعصبانیت به‌طرفم می‌دوید، تنها فکری که داشتم این بود که من در حال ارائه فرصتی برای آگاهی ازحقیقت به مردم و کمک به نجات یافتن آنها هستم، و این درست‌ترین کاراست.

استاد بیان کردند:

«اگر هر مرید دافا بتواند بدرستی فکر کرده و عمل نماید همانطور که به امور می‌پردازد و بتواند تحت هر شرایطی به چیزها با افکار درست نگاه کند، هیچ یک از شما هنگام رویارویی با آزار وشکنجه نخواهید ترسید. اگر حال شما اینگونه باشد، چه کسی جرأت آزار و شکنجه‌ شما را خواهد داشت!» (آموزش فا در سن فرانسیسكو، ۲۰۰۵)

ترسی نداشتم و با آرامش و وقار به طرفش رفتم. گفتم: «من اینجا هستم که مردم را نجات دهم ...» او بلافاصله صحبت مرا مشتاقانه قطع کرد، مثل اینکه یکی از بستگانش را دیده باشد که برای چندین سال ندیده بود. «اوه، فهمیدم شماهستید.»

باورنکردنی بود که چقدر سریع لحن و رفتارش تغییر کرد. پیش ازاین هرگز او را ملاقات نکرده بودم، اما فهمیدم که استاد پس از دیدن اینکه من نمی‌‌ترسم، عوامل شیطانی پشتاورا پاک کردند. بنابراین سمت خوب وجودشان شکار شد.

این حقیقتاً مانند چیزی است که استاد بیان می‌کنند:

«وقتی افکار درست است
شیطان متلاشی می‌شود» («ترس از چه؟» از هنگ یین 2)