(Minghui.org) 20 سال از زمانیکه تمرین فالون دافا را شروع کردهام گذشته است. یادآوری اتفاقاتی که تجربه کردهام، مرا احساساتی میکند.
من یک زن روستایی معمولی هستم. مانند همه آن دسته از تمرینکنندگان فالون دافا در چین، من و خانوادهام نیز شاهد قدرت دافا بودهایم. ما شاهد ظلم آزار و اذیت حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بودیم. دافا مرا از یک شخص خودخواه به فردی گشادهفکر تغییر داده که قادر است منافع دیگران را در اولویت قرار دهد. بهطور خاص، دافا است که خانوادهام را از خانوادهای متلاشی به خانوادهای هماهنگ نجات داد.
با مهربانی رفتار کردن با شوهر
در سال 1996 تمرین فالون دافا را شروع کردم. قبل از تمرین، از بیماریهای زیادی رنج میبردم، از التهاب پوستی گرفته تا تورم نای. حتی بعد از ازدواج و بچهدار شدن، هنوز بسیار بیمار بودم. همه اینها بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم تغییر کرد و دیگر نیازی به دارو نداشتم. مادر شوهرم از دیدن این موضوع بسیار خوشحال شد.
شوهرم راننده تاکسی بود. خوشحال بود که سلامتیام بهبود یافته است و قادر بودم از سه فرزندمان مراقبت کنم.
رژیم چین در سال 1999 کمپین فاسدی را علیه فالون دافا آغاز کرد و از زمانیکه آزار و شکنجه شروع شد، خانوادهام متحمل سختیهایی شد. شوهرم قبلاً سرباز بود، بنابراین او میدانست که ح.ک.چ چگونه با شهروندانش رفتار میکند.
بنابراین، هنگامیکه آزار و شکنجه فالون دافا آغاز شد، شوهرم بسیار ترسید. اگر اتفاقی برای من میافتاد چه؟ با خانواده و بچههایمان چکار میکرد؟ دختر بزرگم تازه 10 ساله بود و کوچکترین پسرمان نو پا بود. همسرم سعی داشت با ضرب و شتم و تهدید مرا مجبور به طلاق کند تا تمرین تزکیه را رها کنم.
در آن زمان کار نمیکردم، بنابراین پول و خانه نداشتم. بچههایمان هنوز جوان بودند. اگر طلاق میگرفتم چطور میتوانستم زندگی کنم؟ آزار و شکنجه فالون دافا جدی بود و با فشار عظیم از جانب شوهر و نزدیکانم احساس میکردم که انگار شکنجه میشوم.
با این حال، بهوضوح میدانستم که دافا درستترین فا است. سلامتیام بازگشته بود و حتی یک یوان هم برای ما هزینهای ایجاد نکرده بود. علاوه بر این، به من یاد داده بود که چگونه یک فرد خوب باشم. میدانستم که هرگز این تمرین را رها نخواهم کرد. پشتکارم باعث شد شوهرم درخواست طلاق را فراموش کند.
فشار خانواده چند سال بهطول انجامید. مهم نبود که شوهرم چقدر عصبانی بود، همیشه این سخنان معلم را بهخاطر میآوردم: «... وقتی مورد حمله قرار میگیرید تلافی نکنید، وقتی توهین میشوید جوابش را ندهید.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون) با شوهرم مهربان بودم و سعی میکردم از دیدگاه او به مسائل نگاه کنم. میدیدم که بعد از یک روز کامل رانندگی خسته شده است، بنابراین اغلب اوقات غذای خوبی برایش آماده میکردم.
یک بار شوهرم در محل کار دچار سانحهای شد و هر دو کف دستش سوخت. نمیتوانست از خودش مراقبت کند. بنابراین مجبور بودم کارها را انجام دهم. هر روز به او غذا میدادم، او را میشستم و حتی در حمام به او کمک میکردم. این بیش از یک ماه طول کشید. او تحت تأثیر مهربانیام قرار گرفت و نیکخواهی را که از تمرین دافا در من بوجود آمده بود حس کرد.
تلاش کردم تا از اصول دافا حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنم. در نتیجۀ رفتارم، شوهرم بهتدریج فهمید که فالون دافا راستین است. او حامی من شد. با کمک در کارهای خانه احترام خود را به دافا نشان میداد و حتی به من یادآوری میکرد که فا را مطالعه کنم و تمرینات را انجام دهم. گاهی اوقات برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت با من بیرون میآمد، درحالیکه من مطالب را پخش میکردم، او مواظب آمدن پلیس بود.
با مهربانی رفتار کردن با مادر شوهرم
مادر شوهرم 89 سال دارد. او اکنون نُه سال است که با خانواده من زندگی میکند. دو دختر او فقط در طول سه عید بزرگ به دیدن او میآمدند. آنها مدتی میماندند و بعد میرفتند. اصلاً از او مراقبت نمیکردند.
او یک پسر بزرگتر دارد که در طی این نُه سال که در کنار ما بود، هرگز به دیدنش نیامد. حتی اگر از کنار خانه ما میگذشت و مادر خود را میدید که در مقابل در نشسته است، حتی برای سلام کردن هم توقف نمیکرد.
چند سال پیش، ما با این برادر بزرگتر درباره مراقبت از مادر شوهرم بحث و گفتگو کردیم. همه قبول کردند که مادر شوهرم با هر یک از ما به مدت یک سال زندگی کند. بعد از یک سال زندگی با ما، وقتی مادر شوهرم 80 ساله شد، برادر بزرگتر هرگز برای بردن او نیامد. خانوادهاش احساس كردند چون او پیرتر شده است، مراقبتش را سختتر میكند. سالها پیش، هنگامیکه فرزندان برادر شوهرم هنوز کمسن بودند، مادر شوهرم تنها نیمی از سال را در خانه ما زندگی میکرد و برادرشوهرم دم در نمایان میشد و درخواست میکرد که او را به خانه خود ببرد، زیرا او میتوانست از کودکان خردسالش مراقبت کند.
یکی از خواهرشوهرهایم بهخاطر رفتارهای برادرش کلافه شده بود. به من گفت: «اگر او مادر را نمیخواهد، او را به در خانهاش ببر و آنجا رها کن!» نمیتوانستم این کار را انجام دهم. اگرچه برادرشوهرم بهدرستی عمل نکرد و اگرچه مادر شوهرم سعی کرده بود که وقتی ح.ک.چ آزار و شکنجه خود را آغاز کرد، شوهرم را مجبور کند تا از من طلاق بگیرد، اما بهعنوان یک تمرینکننده دافا، احساس کردم که باید مسئولیتش را بهعهده بگیرم و از او مراقبت کنم.
در ابتدا، مادر شوهرم وقتی میخواست حمام کند قادر بود نیمی از کارهایش را انجام دهد. من معمولاً فقط زمانیکه میخواست حمام کند، یک سطل برای او قرار میدادم. سپس، هر روز آن را تمیز میکردم.
با این وجود از کمکهای من قدردانی نمیشد. او غالباً چند کلمه ناخوشایند میگفت که درنظر من آزاردهنده بود. سپس با شوهرم دعوا میکردم. اما بعد از اینکه آرام میشدم، میدانستم که خوب عمل نکردم و باید نیکخواهتر باشم. سعی کردم بدون قید و شرط بهتر عمل کنم و درعوض انتظار چیزی را نداشته باشم.
وضعیت جسمی مادر شوهرم در دو سال گذشته رو به وخامت گذاشت و دیگر نتوانست از خودش مراقبت کند. دیگر از اتاقش بیرون نمیآمد. بنابراین، با بیدقتی خود را کثیف میکرد. یکبار که همراه عروسم برای آزمایشهای شخصی به بیمارستان رفتیم، شوهرم با عجله مرا به خانه برد. وقتی به خانه رسیدم، او گفت سریع پیش مادرش بروم زیرا او همه جا مدفوع کرده است. در حقیقت، تمام بدن او از کثافت پوشیده شده بود و همینطور بستر و کف اتاقش. همه جا را دوبار تمیز کردم و بعد مجبور شدم او را پوشک کنم.
یک بار دیگر، مادر شوهرم بهشدت بیمار شد. سعی کردم او را برای خوردن دارویش بلند کنم. اما لحظهای که رواندازش را کنار زدم، تودهای از مدفوع سیاه آنجا بود. او را با حوصله تمیز کردم.
ازآنجاکه او نمیتوانست از خود مراقبت کند، اغلب مجبور بودم روزانه چهار تا پنج بار لباسهایش را بشویم. هوشیاریاش پایین بود بههمین دلیل غالباً آب را روی زمین میریخت. در نتیجه، مقدار زیادی حولههای نظافت در اطراف وجود داشت. جارو میکردم، اما بهنظر میرسید اتاق همیشه نامرتب و کثیف است. شوهرم حال و هوای بدی داشت، بنابراین عصبانی میشد. اغلب به او میگفتم که اشکالی ندارد زیرا روزی که پیرتر شویم به کسی احتیاج داریم که از ما مراقبت کند. یادآوریام کمکش کرد تا شکایاتش را متوقف کند و سعی کرد با حوصله بیشتری از مادرش مراقبت کند.
در این سالها بهخاطر نیامدن برادرشوهرم ناراحت نشدم. فقط بامسئولیت از مادرشوهرم مراقبت کردهام. همسایگانم شاهد بودند که چه کارهایی انجام میدادم و همه آنها احساس همدردی میکردند. مردم اذعان داشتند: «هیچ کسی در شهر ما مانند تو نیست.»
همه نیکخواهی تمرینکنندگان فالون دافا را دیدند. بنابراین از دافا حمایت میکردند و وقتی حقیقت را روشن میکردم، پذیرای آن بودند.
سختیها با برکت پاداش داده میشوند
اکنون سه فرزندم خانواده خود را دارند. آنها کاری ثابت و خانوادهای شاد دارند. بهنظر من، این از نعمتهای دافا است، زیرا آنها از دافا حمایت میکنند و در تمام این سالهایی که متحمل سختیهای فراوانی شدند همچنان شاهد فضیلت و قدرت دافا بودند.
وقتی آنها کم سن و سال بودند، هر وقت برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت بیرون میرفتم، همراهم میآمدند. آزار و اذیت رژیم چین باعث شد كه دوران كودكی آنها پر از درد و رنج باشد و مجبور به تحمل چیزیهایی بودند که نباید تحمل میکردند.
در سالهای اولیه آزار و شکنجه، دروغها و تبلیغات ح.ک.چ باعث شد مردم بهگونه دیگری به تمرینکنندگان فالون دافا نگاه کنند. تزکیهام فرزندانم را تحت فشارهای شدیدی قرار داد. ملاقاتهای مکرر افراد پلیس و دفاتر دولتی آنها را میترساند و همیشه نگران بودند که دوباره مرا از دست بدهند.
صرفنظر از اینکه وضعیت چقدر بد بود، فرزندانم همیشه معتقد بودند که فالون دافا خوب است. این بهویژه درباره دخترم صادق است. هربار که توسط شوهرم مورد ضرب و شتم قرار میگرفتم، او میآمد تا از من محافظت کند. در نتیجه، گاهی اوقات او نیز مورد ضرب و شتم قرار میگرفت. وقتی برای اعتبار بخشیدن به دافا به میدان تیانآنمن رفتم، او بود که مرا به ایستگاه قطار برد. بعداً فهمیدم که پس از رساندن من به ایستگاه قطار، از ترس اینکه پدرش او را کتک نزند جرئت نکرده بود به خانه برود. او در تابستان گرم زیر درخت سایهداری بدون غذا و نوشیدنی ایستاده بود، در عین حالی که نگران من بود.
اتفاقاتی از این قبیل مدتها قبل روی دادند، اما هر وقت این ماجراها را به یاد میآوردیم، دختر بزرگم گریه میکرد. به او گفتم: «این عالی است که ما میتوانیم برای عدالت مبارزه کنیم و در این زندگی بهخاطر دافا بایستیم. ما خوشبختیم! در مقایسه با کودکانی که پدر و مادرشان تحت آزار و شکنجه کشته شدند و آنها یتیم شدند، در واقع تو بسیار خوششانس هستی. قوی باش!» دخترم پاسخ داد: «این حزب شیطانی جیانگ زمین (رهبر پیشین ح.ک.چ) است که باعث میشود ما در وحشت زندگی کنیم.»
وقتی زمان درخواست برای آوردن جیانگ به پیشگاه عدالت فرا رسید، دختر ارشدم از نام واقعی خود استفاده کرد تا یک شکایت کیفری علیه جیانگ زمین ارائه کند. دختر و پسرم دیگرم نیز همین کار را کردند. مادر شوهرم نیز در فرم دادرسی اثر انگشت خود را گذاشت. بسیاری از بستگان نیز از حزب خارج شدهاند.
فرزندانم زندگی شادی دارند. همه آنها شغلی ثابت دارند و از درآمد خوبی برخوردار هستند. فرزندانشان سالم هستند. هیچ چیز در خانواده وجود ندارد که دیگر برای آن نگران باشم. زندگیام ساده و شاد است. این نعمتی است که دافا به خانوادهام داده است.
بعد از طوفانهای شدید، بالاخره میتوانم رنگینکمان را ببینم. درست مثل صدها و هزاران تمرینکننده فالون دافا در چین، من و خانوادهام تصمیم گرفتهایم که بر اساس اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری زندگی کنیم.
تاریخ بار دیگر اثبات میکند که پلیدی هرگز نمیتواند بر عدالت پیروز شود! هماکنون مردم مهربان بیشتری از بیش از صد کشور پذیرای فالون دافا شدهاند و چهره واقعی رژیم کمونیستی چین را میشناسند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه