(Minghui.org) چند وقت پیش پسرم را نوازش میکردم تا بخوابد که ناگهان احساس کردم خیلی خسته هستم. هنوز 30 دقیقه به زمان فرستادن افکار درست مانده بود، بنابراین تصمیم گرفتم که چرتی بزنم.
خوابم برد. در خواب با خانواده درجه اولم به چین برگشته بودم و سایر بستگان پیرامونم نشسته بودند. آسمان ناگهان با نورهای رنگین کمان منور شد و استاد لی در مقام بزرگترین بودا در آسمان ظاهر شدند. در اطراف ایشان بوداها، دائوها و موجودات الهی بیشماری در دایرههای رنگارنگ نور خود، در وضعیت لوتوس کامل (دو پا ضربدری رویهم) نشسته بودند.
شنیدم که استاد لی درباره این گفتند که چگونه به همه چیزیهایی را نشان خواهند داد که به آن اعتقاد نداشتند. ایشان دستشان را تکان دادند و چشم آسمانی همه باز شد. همگی شگفتزده و خوشحال بودند. من بازوانم را گشودم و به دستم نگاه کردم. دستم پرتوهای زیادی از نور رنگی ساطع میکرد. برگشتم تا از مادر و بستگانم بپرسم که آیا آنها هم میتوانند آن را ببینند. آنها با سر تأیید کردند و گفتند که آنها نیز میتوانند آن را ببینند.
آن صحنه در رؤیا به خیابانی تغییر کرد. من و مادرم یک تابلوی اعلانات دیدیم که خوبیِ فالون دافا و حقایق آزار و شکنجه وحشتناک را نشان میداد. او همه چیز را کامل خواند و فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» (او در این دنیای بشری هنوز این را نپذیرفته است.)
سپس تابلوی اعلانات دیگری را دیدیم که مردم را ترغیب میکرد از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان وابسته به آن خارج شوند. او سرش را به علامت موافقت تکان داد که از حزب خارج شود. نام مستعار «مینگ تیان» را برایش انتخاب کردم تا با آن خارج شود.
آن صحنه در رؤیا به چند روز بعد تغییر یافت. از یکی از بستگان پرسیدم که آیا چشم آسمانیاش هنوز هم میتواند چیزی ببیند. برگشتم و کوهی را پشت سرم دیدم که بوداها ردیف به ردیف در فاصلهای در حالت لوتوس نشسته بودند. آنها همگی موی مجعد به رنگ آبی داشتند و کاسایای نارنجی پوشیده بودند. بوداها در صفوف دور و نزدیک غیرقابلشمارش بودند.
آنها همگی خیلی واقعی در رؤیا ظاهر شدند. این اتفاق بسیار ناگهانی اما بهآرامی رخ داد، طوریکه میشد بهطور طبیعی آن را درک کرد.
صبح روز بعد رؤیایم را با شوهرم در میان گذاشتم. همچنین به درون نگاه کردم که چرا به جای اینکه با همتمرینکنندگان بهکمال رسیده در آسمان بنشینم، با افراد عادی بودم. به این درک رسیدم که کوتاهی کرده بودم و افکار درست نمیفرستادم. فقط به مدت چند ماه دافا را تمرین کرده بودم و فاصله زیادی با تمرینکنندگان قدیمی داشتم. متوجه شدم برای مرید دوره اصلاح فا شدن، باید خیلی سختکوش و کوشا باشم.
شب بعد، رؤیایی در ادامه رؤیای قبلی داشتم. صحنهای را بعد از اصلاح دنیای بشری توسط فا دیدم. دو نفر درباره موضوعی بحث میکردند. اما بعد از چند کلمه، هر دوی آنها از همدیگر عذرخواهی کردند. سطح اخلاقیات جامعه بسیار بالا بود. مردم بوداها و سایر موجودات الهی را دیده بودند و آنها بسیار قدردان بودند که توسط فالون دافا نجات یافتهاند.
در رؤیا، فوراً حس کردم که تزکیه در چنین جامعه آرامی بسیار مشکل است. بدون تضادها برای شخص دشوار است که شینشینگ خود را ارتقاء دهد.
استاد بیان کردند:
«اگر کسی باشید که واقعاً تصمیم به تزکیه کردن گرفته باشید، آنگاه میگویم آن به چیز خوبی تبدیل خواهد شد. بدون وجود ناسازگاریها یا بدون وجود فرصتهایی برای رشد شینشینگتان نمیتوانستید به بالا بروید. اگر همه مردم با همدیگر خوب باشند، چگونه میتوانید تزکیه کنید؟» (جوآن فالون، سخنرانی نهم)
در رؤیایم، تعداد اتومبیلهای محدودی در خیابانها وجود داشت و همه رانندگان مقررات را رعایت میکردند. هیچ مأمور پلیسی نمیدیدم، بااینوجودهمه به شکل منظمی حرکت میکردند.
استاد بیان کردند:
«همچنین گفتهایم، اگر هر کدام از ما درون خود را تزکیه کند، اگر هر کدام از ما شینشینگ خود را برای علتها مورد بررسی قرار دهد، اگر وقتی خوب عمل نمیکنیم برای دلیل آن به درون خودمان نگاه کنیم و سعی کنیم دفعۀ بعد بهتر عمل کنیم و اگر هر موقع که کاری را انجام میدهیم اول دربارۀ دیگران بیندیشیم، آن موقع دنیا به سمت بهترین شدن تغییر میکند، اخلاقیات دوباره باز میگردد، نیکرفتاری و معرفت مردم رشد کرده و جنایات کمتر خواهد شد. شاید حتی به پلیس نیازی نداشته باشیم. به چیزهایی مثل نگهبان محله نیازی نخواهد بود و هر کسی مراقب اعمال خود بوده و برای اصلاح امور، درون خود را جستجو میکند. آیا نمیگویید که آن عالی خواهد بود؟» (جوآن فالون، سخنرانی نهم)
پس از بیدار شدن از خواب، متوجه شدم که پسرم درحال کمک به من بوده است تا تزکیه کنم، اما من کمکش را قبول نکرده و او را از خود رانده بودم. او در منزل غیرمنطقی عمل میکرد. روی کف اتاق دراز میکشید و گریه و زاری میکرد، یا بهمنظور انتقاد از من، به اعمال نادرستم یا به قولهایی که عمل نکرده بودم اشاره میکرد، یا دیوانهوار جیغ میزد و اطراف خانه میدوید.
من و شوهرم در آن زمان خیلی ناامید شده بودیم طوریکه حتی صحبت کردیم که بگذاریم برای مدتی با شخص دیگری زندگی کند.
بااینحال، بعد از این دو رؤیا درک کردم که پسرم اینجا است تا به من کمک کند که شینشینگم را تزکیه کنم. اعتقاد دارم که استاد این آزمونها را نظم و ترتیب داده بودند تا به من کمک کنند بهسرعت رشد کنم.
استاد بیان کردند:
«همانطورکه موجودات روشنبین بزرگ آن را میبینند، انسان بودن هدف نیست؛ زندگی یک شخص برای انسان بودن نیست، بلکه برای این است که برگردید. مردم فکر میکنند که رنج فراوانی میکشند. اما آنها فکر میکنند که هرچه بیشتر رنج بکشید، بهتر است. سریعتر بدهیهای شما را میپردازد. اینگونه فکر میکنند.» (جوآن فالون، سخنرانی چهارم)
یاد گرفتم وقتی که اتفاقات غیرمنطقی رخ میدهند، به درون نگاه کنم. یک روز صبح، پسرم دوباره آن کارها را انجام داد. لبخند زدم و فکر کردم که استاد فرصت دیگری به من دادهاند. بدون توجه به اینکه پسرم چقدر گریه کرد و کف اتاق غلطید، مطلقاً تحت تأثیر قرار نگرفتم. بهراحتی نگاهش کردم و منتظر ماندم تا آرام شود. سپس بیدغدغه به کارم ادامه دادم.
در نتیجه، پسرم رفتارش را بهطور کامل تغییر داد. او معمولاً بهآهستگی کار میکرد و همیشه دیر به مدرسه میرفت. اما یک روز بدون مقدمه گفت که میخواهد زود به مدرسه برود و اولین نفری باشد که گزارش آمدنش را میدهد.
متشکرم استاد، بهخاطر اینکه مرا راهنمایی و آگاه کردید! تمام این چند ماهی که فالون دافا را تمرین کردهام، احساس کردهام که استاد تمام مدت با من هستند و در هر قدم از مسیر از من مراقبت و مرا تشویق میکنند طوریکه بتوانم در مسیر تزکیه رشد کنم.
متشکرم استاد!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود