(Minghui.org) من ۹۵ ساله هستم. در طی چند سال گذشته دو بار در سال در بیمارستان بستری ‌شده‌ام. خوشبختانه، همسرم فالون دافا را تمرین می‌کند. او هربار که در بیمارستان بستری هستم، همیشه در کنارم است. وقتی دچار بیماری شدیدی شدم تمام شب در کنارم ماند. می‌دانم دلیل بهبودی‌ام بعد از چند بار بیماری شدید، این است که همسرم در کنارم بود. تمام پرستارانی که شاهد آن بودند فکر می‌کردندکه باورکردنی نیست.

به‌محض رفتن همسرم، دمای بدنم بالا می‌رفت

می‌خواهم رویدادی را که هشت سال پیش رخ داد، برای شما تعریف کنم. وقتی مقدار کمی غذا می‌خوردم احساس پربودن معده می‌کردم. درنهایت اشتهایم را از دست دادم و نتوانستم غذا بخورم، بنابراین در بیمارستان بستری شدم. سپس بهبود یافتم و قرار بود ترخیص شوم. فرزندانم مرا متقاعد کردند که چند روز دیگر بمانم.

مزایای بازنشستگی شرکتم نه تنها کلیه هزینه‌های پزشکی‌ام را پوشش می‌داد بلکه استفاده از اتاق خصوصی را برایم امکان‌پذیر می‌کرد. به حرف فرزندانم گوش کردم و تصمیم گرفتم که بمانم. روز سوم ناگهان دچار سرگیجه و تب شدم. با توجه به سنم نتوانستم داروهای زیادی مصرف کنم. ریه‌هایم عفونی شدند، دچار تب شدیدی بودم و در دفع ادرار مشکل داشتم. این بیماری روی کلیه‌هایم اثر گذاشت و به دنبال آن نارسایی کبدی اتفاق افتاد. پزشک با خانواده‌ام تماس گرفت و گفت وضعیتم بحرانی است.

در آن روزهایی که زندگی‌ام به مویی بند بود، همسرم در کنارم ماند. خیلی خسته شد. وقتی وضعیتم پایدار به نظر می‌رسید، فرزندان‌مان او را ترغیب می‌کردند که به خانه برود و استراحت کند. به‌محض اینکه می‌رفت، بیماری‌ام عود می‌کرد. تبم بالا می‌رفت و هشیاری‌ام را از دست می‌دادم. وقتی از خواب بیدار می‌شدم، همسرم کنارم بود. اگر در طول روز از خواب بیدار می‌شدم، او یا درحال خواندن جوآن فالون بود یا غذایم را آماده و نیازهای روزانه‌ام را تأمین می‌کرد. بعضی اوقات وقتی شب از خواب بیدار می‌شدم، او را در حال انجام مدیتیشن نشسته می‌دیدم. گاه‌گاهی هشیاری‌ام را از دست می‌دادم و دوباره به‌هوش می‌آمدم.

پرستارها شاهد این نکته جالب بودند: وقتی همسرم حضور داشت تبم افت می‌کرد. اما به‌محض اینکه می‌رفت، دمای بدنم افزایش می‌یافت. فرقی نمی‌کرد که دارو مصرف می‌کردم یا نه. می‌شنیدم که پرستاران درباره آن صحبت می‌کردند و می‌گفتند: حضور همسرش تأثیر شگفت‌انگیزی دارد!»

دو هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم. به همسرم گفتم که پرستاران چه می‌گفتند. او آنچه استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا بیان کردند را نقل قول کرد: «آیا نگفتم که با تمرین یک نفر، کل خانواده نفع می‌برند؟» («آموزش فا در كنفرانس فا در استرالیا») او به من گفت كه از استاد لی درخواست کرد تا به من در بهبودی‌ام کمک کنند. به نظر می‌رسید که استاد واقعاً از من مراقبت می‌کردند.

استاد لی از من مراقبت می‌کنند

سه سال پیش در بیمارستان بستری شدم. پزشک معالج گفت که به شدت بیمار هستم. وقتی فرزندانم به همسرم گفتند، اصرار داشت که به بیمارستان بیاید تا مرا ببیند. وقتی فرزندان‌مان مانع رفتن او شدند و گفتند که وضعیت‌م ناامیدکننده است، گفت: «پدر شما سه بار به‌شدت بیمار بوده است. اگر نروم ممکن است پشیمان شوم» بچه‌ها مجبور شدند او را به بیمارستان برسانند.

وقتی وارد شد هنوز بیهوش بودم. او از استاد خواست تا كمك كنند. کنار گوشم زمزمه کرد: «آیا وقت آن نیست که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) جدا شوی؟» موافقتم را نشان دادم.

تبم خیلی بالا بود، نمی‌توانستم صحبت کنم. بعد از نیمه شب دمای بدنم پایین آمد و دوباره هوشیاری‌ام را به دست آوردم. فرزندان به همسرم گفتند: «مادر، شما فوق‌العاده هستی! دقیقاً همانطور شد که گفتید، تب پدر پایین آمد.» استاد دوباره مرا نجات دادند.

زمستان سال ۲۰۱۸، با وجود چند روز آفتابی بسیار سرد بود. به‌محض رسیدن بهار، روزهای روشن و آفتابی بازگشتند. نمی‌توانستم تحمل کنم که در خانه بمانم، بنابراین به‌خاطر هوای تازه و آفتاب بیرون رفتم. متوجه شدم لباس‌های شسته‌شده در بیرون آویزان هستند و نمی‌دانستم که لباس‌ها خشک شدند یا خیر. وقتی دستم را بالا بردم تا میله‌ای را که لباس‌ها روی آن آویزان بودند بگیرم، به سمت جلو افتادم و آن را شکستم. از ناحیه صورت روی زمین فرود آمدم. درحال پایین‌آمدن به یک دیگ آهنی بزرگ برخورد کردم که روی پشتم فرود آمد. در کمال تعجب، توانستم بلافاصله بایستم. وقتی به پایین نگاه کردم، متوجه شدم که درِ دیگ خم شده بود.

همسرم صدای برخوردم را شنید، درست زمانی که بلند شدم به بیرون پرید. او به پشتم دست زد و از من پرسید که آیا مجروح شده‌ام. گفتم: «صدمه‌ای ندیدم، بنابراین توانستم بلافاصله بلند شوم.» احساس کردم بدنم بسیار سبک است و دست و پاهایم بسیار قابل انعطاف‌ هستند. به‌محض اینکه لباسم را عوض کردم، به سوپر مارکت رفتم.

درحالی‌که به سمت بازار می‌رفتم و از روز گرم و آفتابی لذت می‌بردم، به حادثه‌ای که رخ داده بود فکر کردم. من ۹۵ ساله، مسن‌ترین فرد محله ما هستم. مردی مسن که دو سال از من کوچکتر بود پس از افتادن در دستشویی فوت کرد. همسایه سالخورده دیگری که اغلب می‌افتاد نیز اخیراً درگذشت. من آنقدر شدید افتاده‌ بودم که میله چوبی را شکستم و درِ فلزی دیگ را خم کردم. اما مجروح نشدم. حتی دردی هم حس نکردم. احساس کردم واقعاً معجزه‌آسا است!

دست در جیبم بردم و کاملاً مطمئن شدم، یادداشتی از عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» را داشتم كه همسرم به من داده بود. استاد فالون دافا مردم را نجات می‌دهند! او نه تنها از من، بلکه از اعضای خانواده‌ام نیز مراقبت می‌کنند.

عروسم نجات می‌یابد

عروس ما دچار کمبود شدید پلاکت‌های خونی (ترومبوسیتوپنی) بود که باعث کبودی تمام بدنش می‌شد. وقتی در بیمارستان به‌طور اورژانسی خدمات درمانی دریافت کرد، هزینه‌های پزشکی‌اش ۱۰هزار یوآن شد. گاما گلوبولین به تنهایی ۸۰۰۰ یوآن هزینه دارد. پسرمان گفت که حتی اگر تمام پس‌اندازش را صرف کند، از معالجه او دست برنمی‌دارد. او پول زیادی خرج کرد، اما عروسم بهتر نشد. او چهار بار به‌شدت بیمار شد و موادی با بوی متعفن خون بالا آورد.

اعضای خانواده‌اش او را احاطه كردند و منتظر لحظه آخرش بودند. وقتی همسرم به بیمارستان رفت، در گوشش زمزمه کرد: «به یاد داشته باش که «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» استفراغ عروسم متوقف شد. درعوض آروغ می‌زد. پس از آن، شروع به بهترشدن کرد. تعداد پلاکت‌های خونش افزایش یافت و طولی نکشید که به وضعیت طبیعی برگشت. دافا عروسم را نجات داد!

وقتی نوه ما هفت ساله بود گوشۀ چشم چپش دچار خارش می‌شد و مژه‌هایش ریزش داشتند. بعد از دریافت خدمات درمانی در بیمارستان، چشم چپش متورم شد. دو روز بعد، تورم به تاول تبدیل شد. وقتی والدینش او را به بیمارستان بردند، پزشک جراحی را پیشنهاد کرد اما گفت که جای زخم ناشی از جراحی باقی خواهد ماند. وقتی همسرم این حرف را شنید، از استاد درخواست کمک کرد.

عمل جراحی موفقیت‌آمیز بود و نوه ما دچار آثار زخم ناشی از جراحی نشد. حتی مژگانش دوباره رشد کرد.

تمام اعضای خانواده ما از مزایای دافا بهره‌مند شده‌اند. من به نمایندگی از تمام خانواده‌ام به استاد ادای احترام می‌کنم تا قدردانی‌‌مان را نشان دهیم. سپاسگزاریم استاد به‌خاطر ارائه نجات حاکی از لطف بیکران‌تان!

همسرم تمرین‌کننده فالون دافا است. حتی بااینکه خانواده‌اش تمرین نمی‌کنند و فقط تصدیق می‌کنند که اصول دافا یعنی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است، نعمت‌هایی را دریافت کرده‌ایم. نیک‌خواهی استاد همه دنیا را برکت می‌دهد، ایشان واقعاً امید مردم جهان هستند!