(Minghui.org) در اواخر فوریه2020، ناگهان به فکر یکی از دوستان خوبم افتادم. او هم مانند من برای تحصیل به امریکا آمد، اما تعطیلات زمستان به چین برگشته بود. اتفاقاً خانواده‌اش در ووهان زندگی می‌کنند. او به علت پاندمی ویروس کرونا نتوانسته بود به امریکا برگردد. تصمیم گرفتم با او تماس بگیرم تا ببینم که حالش چطور است.

دوستم خیلی زود پاسخ پیامم را داد. مادرش مشکل تنفسی داشت و با تب 39.2 درجه سانتیگراد در رختخواب افتاده بود. دوستم خودش تب خفیفی داشت. فوراً به او زنگ زدم، مصمم بودم که او را به حقیقت آزار و شکنجه فالون دافا آگاه کنم.

ما بیش از چهار ساعت صحبت کردیم. به او گفتم که چطور با تلاش‌های حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) درخصوص پنهان‌کاری و دروغگویی درباره قبل از اپیدمی و در طی قرنطینه، پاندمی شروع شده است. دوستم تحت تأثیر صاحب‌خانه آمریکایی‌اش مسیحی شده بود. وقتی توضیح دادم که چنین اتفاقاتی به‌طور تصادفی رخ نمی‌دهد، به‌خاطر سوابق مذهبی‌اش، ‌توانست حرف‌هایم را قبول کند.

به‌تدریج درباره چی‌گونگ و توانایی‌های فوق طبیعی شروع به صحبت کردیم. دوستم به این موضوعات ابراز علاقه کرد، من هم شروع کردم به گفتن نمونه‌هایی از توانایی‌های فوق طبیعی که در اوایل 1990، تجربه کرده بودم. به او گفتم: «ما وجود چیزهایی را که نه می‌توانند دیده شوند نه توضیح داده شوند را انکار می‌کنیم. اگر از این منطق پیروی کنیم، آیا کسی به کشف ناشناخته‌های جهان ادامه خواهد داد؟ به‌طور مشابه، پیشرفت علم متوقف خواهد شد، درست است؟»

آنگاه به نگرش مثبت مردم در طول روزهای اولیه معرفی فالون دافا در چین پرداختم. توضیح دادم که نگرش مردم درباره فالون دافا بعد از شروع کمپین پنهانی حکومت درجهت آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان و افترا به آنان تغییر کرد.

گفتگوی ما عملاً یک طرفه بود، چرا که دوستم به‌خاطر گلو درد به‌سختی می‌توانست صحبت کند. باوجودی‌که او فقط چند کلمه صحبت کرد، اما در فواصل زمانی که موافق بود مرتباً زمزمه می‌کرد. از طریق قدرت و لحن صدایش، می‌توانستم بگویم که سخنانم باعث تغییر در دیدگاهش شده است.

کم‌کم دافا را به او معرفی کردم و مزایایی که این تمرین برای افراد بسیاری به‌ارمغان آورده است. درباره معجزات بسیاری که من و خانواده‌ام پس از شروع تمرین تزکیه تجربه کردیم به او گفتم. هم‌چنین درباره بدنام کردن فالون دافا توسط ح‌ک‌چ و محکومیت فزاینده بین‌المللی آزار و شکنجه شرورانه رژیم کمونیست چین نیز صحبت کردیم.

هم‌چنان که گفتگوی‌مان پیش می‌رفت، درکش تغییر کرد. وقتی لحنش نشانه‌هایی از پذیرش را نشان داد، درباره ایده خروج از ح‌ک‌چ به او گفتم. پیش از این، برای ازبین بردن عوامل شیطانی پشتش افکار درست قوی فرستاده بودم. با تلاش کمی از طرف من، دوستم موافقت کرد که از ح‌ک‌چ خارج شود. با خوشحالی به او توصیه کردم که قبل از خواب عبارات، «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» را تکرار کند. دوستم قبول کرد. هم‌چنین از او خواستم به مادرش توصیه کند که از ح‌ک‌چ خارج شود و صادقانه آن عبارات را تکرار کند. دوستم پاسخ داد: «بسیار خوب. بااین‌حال، به‌خاطر گلو درد نمی‌توانم حرف بزنم. بگذار عبارات را ‌بنویسم و آنها را به مادرم نشان ‌دهم.»

مادر دوستم به‌عنوان مدیر ارشد در یک شرکت دولتی؛ محیطی مملو از فرهنگ حزب ح‌ک‌چ، کار می‌کند. او نسبت به این عبارات تردید داشت، اما احتمالاً چاره دیگری نداشت. روز بعد دوستم به من خبر داد كه مادرش موافقت كرده است كه از ح‌ک‌چ خارج شود. او تکرار صمیمانه عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» را نیز شروع کرده بود. او از من خواست که به مادرش کمک کنم تا  به صورت آنلاین ح‌ک‌چ را ترک کند، و من با خوشحالی پذیرفتم.

روز بعد، دوستم با هیجان خبر داد که مادرش عرق کرده است. تبش از‌بین رفته و دیگر مشکلی در تنفس ندارد. تب دوستم کاهش یافته بود و گلویش دیگر درد نمی‌کرد. از این خبر خوشحال شدم و به او توصیه کردم که به تکرار: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» ادامه دهد. دوستم بارها به من اطمینان داد که این کار را انجام می‌دهد.

یک هفته بعد، ناگهان به یاد دوستم و مادرش افتادم. به او زنگ زدم که صحبت کنیم، و متوجه شدم مادرش روز گذشته در بیمارستان بستری و قرنطینه نیز شده بود، زیرا جواب آزمایشش برای ویروس مثبت بود. مدتی پس از مکالمه قبلی ما، اعضای خانواده مادرش را متقاعد کرده بودند که برای معالجه به بیمارستان برود. دوستم به علت ارتباط نزدیک با مادرش به زور در یک هتل مجاور قرنطینه شد. او تحت آزمایش قرار گرفت و مشخص شد که آزمایشش برای ویروس منفی است.

خیلی تعجب کرده بودم. «شما در کنار مادرت ماندی و هر روز او را می‌دیدی. بااین‌حال نتیجه آزمایشت منفی است. عجیب نیست؟ به‌علاوه‌، آیا مادرت پس از یک شب بستری سریعاً بهبود پیدا نکرد؟» دوستم به من گفت که مادرش برخلاف توصیه‌اش به بیمارستان مراجعه کرده است.

با شنیدن سخنانش، فهمیدم که خوب عمل نکرده بودم. در طول مکالمه اولیه ما، دوستم درباره نگرش احتمالی ضعیف مادرش نسبت به فالون دافا پیش‌بینی کرده بود. من نگران بودم، اما برای مداخله و روشنگری حقیقت برای مادرش مردد بودم. در آن زمان، با این ایده که «این کار ضروری نیست» دست نگه داشتم. تصمیم گرفتم منتظر لحظه مناسب‌تری شوم تا حقایق را برای مادر دوستم روشن کنم. وقتی روز بعد ناگهان دوستم به من اطلاع داد که مادرش با ترک ح‌ک‌چ موافقت کرده است، بسیار خوشحال شدم. با این حال‌، نگرانی طولانی من از این که مادرش فقط به دلایل سطحی از حزب خارج شده است، باعث شد تصمیم بگیرم که از طریق دوستم از او خبر بگیرم. اختلاف بین افکار و اعمالم به این نتیجه منجر شده بود.

بلافاصله پرسیدم: «اکنون وضعیت مادرت چگونه است؟» دوستم گفت مادرش از تصمیم خود برای مراجعه به بیمارستان پشیمان است. بخشی که در آن بستری بود، وضعیت بسیار ضعیفی داشت و سه نفر در یک اتاق بودند. غذای بیمارستان خیلی بد بود و او می‌خواست فوراً آنجا را ترک کند. به گفته دوستم، یک بیمار قبل از ترخیص باید دو آزمایش متوالی انجام دهد که هر دو نتیجه منفی باشد. به دوستم گفتم که با مادرش تماس بگیرد، به او توصیه کند که بی‌صدا و صادقانه عبارات: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» را تکرار کند. به او گفتم که توجه‌اش را به اهمیت این مسئله جلب کند، زیرا کوچکترین تردید یا ناباوری عبارات را بی‌اثر می‌کند. دوستم موافقت و از من تشکر کرد.

دو روز بعد، دوستم تماس گرفت و به من گفت مادرش آزمایش داده و نتایجش منفی بوده است! دوستم و مادرش از دریافت این نتیجه متعجب شده بودند. اگر آزمایش بعدی‌اش نتیجه منفی دیگری به همراه داشته باشد، بیمارستان او را ترخیص می‌کند و به هتل می‌فرستد، جایی که قبل از رفتن به خانه 14 روز در قرنطینه باشد. من از بخت و اقبال خوب آنها خوشحال شدم و از استاد به‌خاطر کمک نیک‌خواهانه‌شان تشکر کردم.

امروز، دوستم و مادرش با خیال راحت در خانه و سلامت هستند!