(Minghui.org) مایلم تجربیات خود را در مورد چگونگی همکاری‌ام با سایر تمرین‌کنندگان برای نجات مردم در طول پاندمی ویروس ح‌ک‌چ و نحوه کاربرد مجدد چاپگرم به اشتراک بگذارم.

چانگ، یک هم‌تمرین‌کننده، در اوایل نوامبر سال 2019 به ملاقاتم آمد. او به من گفت که در تهیه مطالب روشنگری حقیقت مشکل دارد. به او گفتم: «تمرین‌کنندگان دافا یک بدن هستند. استاد لی بارها تأکید کرده‌اند که باید در پروژه‌های نجات موجودات ذی‌شعور با هم کار کرده و با یکدیگر همکاری کنیم. من انواع مختلفی از مطالب روشنگری حقیقت مورد نیاز را برای شما آماده می‌کنم. شما می‌توانید برای تحویل آنها به خانه‌ام بیایید.» او خیلی خوشحال شد!

«هیچ نگران نباشید. ما استاد و فا را داریم»

در ژانویه، قبل از سال نوی چینی، تمرین‌کنندگان‌مان بیش از 200 کیف حاوی مطالب اطلاع‌رسانی از جمله کتابچه، دی‌وی‌دی و فلش تهیه کردند. چانگ آنها را طی مدت دو روز توزیع و به بیش از 20 نفر در خروج از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمانهای وابسته به آن کمک کرد.

در 23 ژانویه برای دریافت مقدار بیشتری مطالب اطلاع‌رسانی نزدم بازگشت. گفت که در طول دو روزی که آنها مطالب اطلاع‌رسانی را توزیع می‌کردند، افراد بیش از حد معمول مطالب اطلاع‌رسانی را پذیرفته‌اند. هم خوشحال بودم و هم مضطرب. برای این موجودات ذی‌شعور خوشحال بودم و مضطرب شدم زیرا مطالب اطلاع‌رسانی بیشتری آماده نداشتم. ما قصد نداشتیم هنگام تعطیلات سال نوی چینی، برای مطالعه گروهی فا یکدیگر را ملاقات کنیم و راهی برای تماس با تمرین‌کنندگان مسئول تهیه مطالب اطلاع‌رسانی نداشتم.

چانگ گفت: «جای نگرانی نیست. ما استاد و فا را داریم. خواهیم فهمید که چه کاری باید انجام دهیم. باید الزامات فا را دنبال کنیم و آنچه را که از دست رفته است جبران کنیم.»

تمرین‌کنندگان دافا پیام‌آوران موجودات الهی هستند. در بحبوحه این فاجعه، مأموریت ما نجات موجودات ذی‌شعور است. بنابراین در مورد آن گفتگو کردیم. گفتم که هنوز چند فلش باقیمانده دارم و می توانیم مطالب مربوط به اوضاع فعلی را روی آنها قرار دهیم. آنگاه، او به یاد آورد که کیفی با 48 دستگاه کوچک پخش دیجیتال دارد که می تواند فایل‌های فلش‌ها را اجرا کند.

روز بعد دوباره ملاقات کردیم. پس از چند بار آزمایش و خطا، ابتدا طرز قرار دادن فایل‌ها بر روی فلش را یاد گرفتیم تا آنها به ترتیب صحیح پخش شوند. سپس همه فلش‌ها را بارگذاری کرده و به سرعت توزیع کردیم. بسیاری از افراد آنها را دوست داشتند و موافقت کردند که از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

به دلیل اینکه ح‌ک‌چ شیوع این اپیدمی را پنهان کرد، ویروس به سرعت در کل کشور و در بیش از 100 کشور و منطقه در جهان گسترش یافت. بعداً، شهر ووهان به یک شهر ارواح تبدیل شد و هوا از بوی اجساد سوخته پر شد. کل شهر قرنطینه شده بود. همه فروشگاه‌ها و مغازه‌ها تعطیل بودند. همه مجبور شدند در خانه بمانند و خیابان‌ها خالی شد. این امر، بیرون رفتن تمرین‌کنندگان دافا به‌منظور روشنگری حقیقت برای مردم را بسیار دشوار می‌کرد.

بیرون رفتن بدون ترس برای نجات مردم

همه چیز به‌تدریج اما بدون دریافت هشداری اتفاق افتاد. در25 ژانویه، دومین روز از سال نوی چینی، لازم بود که برای ورود و خروج از مجتمع مسکونی‌مان ثبت نام کنیم. من طبق معمول، صبح بیرون رفتم و نگهبان بی سر و صدا به من هشدار داد: «مأموران پلیس کسانی را که در خیابان مطالب اطلاع‌رسانی توزیع می‌کنند دستگیر می‌کنند. از اینجا خیلی دور نشوید.» برای بیش از 10 سال، خانواده نگهبان و خانواده‌ام بسیار صمیمی بودند. آنها بارها از من و سایر تمرین‌کنندگان حمایت کرده‌اند.

برخی از فایل‌های صوتی مینگهویی درباره ویروس ح‌ک‌چ را در دستگاه پخش MP3 خود بارگذاری کرده بودم و به دنبال افرادی با رابطه تقدیری بودم تا از آنها بخواهم با هدفونم به آنها گوش دهند. به مغازه میوه‌فروشی در آن نزدیکی رفتم. در آن زمان، داروخانه‌ها و میوه‌‌فروشی‌ها اجازه داشتند باز باشند. آن مغازه میوه‌فروشی متعلق به یک زن و شوهر بود.

از آنها خواستم به فایل‌های صوتی گوش دهند. همسرش گفت: «در تلویزیون گفته شده که اکنون وضعیت تحت کنترل است.»

گفتم: «این دولت عمداً دروغ می‌گوید. آنها وضعیت واقعی را پنهان می‌کنند و مانند همیشه به مردم چین دروغ می‌گویند. آنها مانند اهریمن‌ها هستند و شما نباید فریب آنها را بخورید.»

هدفون را روی گوشش گذاشتم و گفتم که فایل ضبط‌شده از یک منبع قابل اعتماد است. او دو بار گوش داد و شوهر و مادرشوهرش نیز هر دو به آن گوش کردند.

خانواده شش نفره آنها برای حمایت از شکایت علیه جیانگ زمین، دیکتاتور سابق حزب کمونیست چین، دادخواست را امضاء کردند. در چند سال گذشته، مغازه آنها اسکناس‌های حاوی عبارات دافا را به‌عنوان پول خرد به مشتریانش می‌داده است. در این سال جدید چینی من بیش از 2000 یوآن اسکناس با عبارات نوشته شده از دافا برای آنها بردم. از آن زمان، گرچه دو میوه فروشی دیگر نیز در نزدیکی فروشگاه‌شان بود، اما کسب و کار آنها بسیار خوب بوده است.

در گذشته، این خانم هرگز به صحبت‌هایم توجه نمی‌کرد. او می‌گفت که بسیار مشغول کار هستند و هر روز پس از اتمام کار آنقدر خسته‌اند که فقط می‌خواهند بخوابند. بنابراین هرگز وقت نداشتند مطالبی را که به آنها داده بودم بخوانند. این بار توضیح دادم که زمان منتظر مردم نخواهد ماند و هر لحظه ممکن است فاجعه رخ دهد. او یک دفترچه یادداشت کوچک از من گرفت و روز بعد آن را با نام شش عضو خانواده‌اش که مایل بودند از عضویت ح‌ک‌چ خارج شوند، به من داد.

در راه بازگشت به مجتمع مسکونی، مدتی نزد همسر نگهبان نشستم و از او خواستم تا به فایل‌ها گوش کند. او دو بار به آن گوش داد و گفت که آن را درک می‌کند.

طولی نکشید که 5 فوریه شد و من هنوز هم‌تمرین‌کنندگان مسئول تهیه مطالب روشنگری حقیقت را ندیده بودم. دیگر نتوانستم صبر کنم و به خانه تمرین کننده رفتم تا درباره چیزها با او گفتگو کنم. از استاد خواستم که کمکم کنند، و آنگاه از دخترم (که یک تمرین‌کننده نیست) خواستم که با من بیاید.

نگهبان ورودی آن مجتمع مسکونی به‌عنوان فردی سختگیر شناخته شده‌است. کسی را دیدم که از طرف چپ با دوچرخه وارد شد، سپس من و دخترم هم به‌دنبال او به داخل رفتیم. نگهبان چیزی نگفت. دو روز بعد، دوباره توانستم از ورودی عبور کنم تا مطالب اطلاع‌رسانی بیشتری بدست آورم. آنگاه، آن تمرین‌کننده گفت که در آینده مطالب اطلاع‌رسانی را برایم خواهد آورد.

به‌تدریج تمام تمرین‌کنندگان گروه مطالعه فای ما توانستند بر مشکلات غلبه کنند و دوباره متحد شوند. ما مجدداً برای کمک به نجات موجودات ذی‌شعور شروع به همکاری کردیم.

معجزات دستگاه چاپگرم

در اولین ماه پس از سال نوی چینی که نمی‌توانستم هیچ نوع مطالب اطلاع‌رسانی تهیه کنم، احساس می‌کردم واقعاً دشوار است. طی آن مدت، برخی از وابستگی‌ها و ذهنیت‌های بدم را نیز دیدم، از جمله اینکه می‌خواستم به دیگران تکیه کنم، به بیرون نگاه کرده و شکایت می‌کردم.

بنابراین در اواخر فوریه، تصمیم گرفتم خودم تهیه مطالب اطلاع‌رسانی را شروع کنم. چاپگرم را که به مدت 5 سال در انبار بود بیرون آوردم، اما سی‌دی نصب آن را پیدا نکردم. رایانه فعلی‌ام جدید است، بنابراین درایور چاپگر روی آن نصب نشده است.

علاوه براین، می‌دانستم که باید سر چاپگر را تمیز کنم. بینایی‌ام بعد از چند سال آزار و شکنجه‌ای که در زندان متحمل شدم، بسیار بد شده بود، بنابراین نمی‌توانستم به وضوح ببینم که روی دکمه‌ها چه نوشته شده است. این چاپگر در گذشته معجزه کرده بود. به‌عنوان مثال، چند ماه فراموش کردم کابل اتصال را وصل کنم، اما همچنان به طور معمول به چاپ مطالب اطلاع‌رسانی ادامه می‌داد.

آنگاه به‌یاد فای استاد درمورد اینکه همۀ چیزها آگاهی دارند افتادم. فکر کردم از آنجا که چاپگرم یکی از ابزارهای فا است، باید با آن ارتباط برقرار کنم. بنابراین گفتم: «من تو را پنج سال کنار گذاشته‌ام و اجازه ندادم نقشت را در نجات مردم بازی کنی، زیرا در تزکیه‌ام شکاف‌هایی داشتم و تحت آزار و شکنجه عوامل اهریمنی قرار داشتم. اکنون ویروس ح‌ک‌چ به سرعت در حال گسترش است و ده‌ها هزار تن از مردم را از بین برده است. بهتر است از استاد کمک بخواهیم و برای انجام مأموریت‌هایمان برای نجات مردم همکاری کنیم! تو دوباره معجزه خواهی کرد!»

در آن زمان هیچ افکار عادی نداشتم و ذهنم بسیار آرام و روشن بود. کابل را به کامپیوتر وصل کردم، فایلی را باز کردم و روی چاپ کلیک کردم. سپس شروع به چاپ کرد! بسیار خوشحال شدم و از استاد تشکر کردم.

از دخترم خواستم کاغذ چاپ شده را بررسی کند. او گفت گرچه، سرِ چاپگر پنج سال تمیز نشده است، اما کاغذ چاپ شده تمیز و رنگ‌ها زنده هستند. این را به تمرین‌کننده‌ای گفتم که بعداً به من کمک کرد تا سیستم لازم را نصب کنم. بنابراین او کامپیوترم را بررسی کرد و گفت که درایور لازم برای چاپگر را ندارد. این واقعاً یک معجزه بود!

استاد از شما به‌خاطر نیک‌خواهی‌تان و به‌خاطر نجات من، سپاسگزارم. من این زمان ارزشمند را برای به‌خوبی انجام دادن سه کار، نجات افراد بیشتر و انجام مأموریتم ارج می‌نهم.