(Minghui.org) از سال 2006 اتفاقات معجزه‌آسای زیادی در زندگی‌ام رخ داده است! این زمانی بود که تمرین تزکیه در فالون‌دافا را شروع کردم. اگر هرگز با فالون‌دافا روبرو نشده‌اید، نمی‌توانید مزایای خارق‌العاده‌ای را که می‌تواند ازطریق تمرین به‌دست آید، تصور کنید. در اینجا می‌خواهم درباره برکاتی که خانواده‌ام دریافت کردند، صحبت کنم.

درمان بیماری کلیه

قبل از شروع تمرین فالون‌دافا، به بیماری کلیوی شدید، آرتروز، گرفتگی گردن و کمردرد مبتلا بودم. معمولاً از سر تا پا درد داشتم و همیشه احساس ناخوشایندی داشتم. خواهر کوچکترم زودتر از من به بیماری کلیوی مبتلا شد. این یک بیماری ژنتیکی است و هیچ درمانی ندارد. ما قادر به انجام کارهای زیادی نبودیم و بیشتر اوقات در رختخواب دراز می‌کشیدیم. والدینم وقتی متوجه شدند که دختران‌شان به این بیماری شدید مبتلا شده‌اند، روحیه‌شان را ازدست دادند. به‌طور معمول، کسانی که به این بیماری مبتلا هستند طول عمر زیادی ندارند. هیچ کسی جرأت نمی‌کرد به آینده فکر کند.

من و خواهرم هرکدام یک کودک نوجوان داشتیم. به‌سختی می‌توانستیم از رختخواب بلند شویم و نمی‌توانستیم در کارهای خانه کمک کنیم. در آن زمان، واقعاً ناامید شده بودم. می‌خواستم هر چه زودتر بیماری‌ام درمان شود. احساس می‌کردم بیماری‌ام بر سلامتی والدینم تأثیر می‌گذارد. می‌ترسیدم خانواده‌ام نابود شود. همۀ روش‌های درمانی موجود را امتحان کردم اما هیچ کمکی نکرد.

وقتی افسرده و ناامید شدم، یکی از همکارانم که تمرین‌کننده فالون‌دافا بود کتاب ارزشمند جوآن ‌فالون را برایم فرستاد. وقتی شروع به خواندن آن کردم خیلی کنجکاو بودم. اما از آزار و شکنجه حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) می‌ترسیدم. همیشه در سراسر کتاب به دنبال راهکارهایی برای درمان بیماری‌ام بودم. به‌تدریج، تحت هدایت بنیان‌گذار فالون‌دافا، استاد لی هنگجی، فهمیدم که این کتاب یک تمرین معنوی سطح بالا و درباره تزکیه نفس است. در کتاب استاد بیان کردند:

«این‌جا درباره‌ شفا دادن صحبت نمی‌کنیم. ما بیماری‌ها را شفا نمی‌دهیم. اما اگر بخواهید ترکیه واقعی را انجام دهید و با بدن بیمار این‌جا آمده‌اید، هنوز نمی‌توانید تزکیه کنید. پس باید بدن‌تان را پاک کنم. فقط بدن افرادی را پاک خواهم کرد که اینجا آمده‌اند تا به‌طور واقعی تمرین را یاد بگیرند، به‌طور واقعی فا را یاد بگیرند.» (سخنرانی اول، جوآن ‌فالون)

پس از خواندن این بخش، فهمیدم که استاد لی فقط بدن تزکیه‌کنندگان را پاک می‌کنند. بنابراین یک تزکیه‌کننده شدم و اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را دنبال کردم. چقدر عالی بود داشتن کتابی که یاد می‌داد آدم خوبی باشی و هیچ بیماری نداشته باشی! درواقع تبلیغات ح‌ک‌چ درست نبود! چه چیز بدی در یک انسان خوب شدن وجود داشت!؟

از استاد خیلی سپاسگزارم! استاد متوجه شدند كه من در تزکیه جدی هستم و می‌خواهم فرد خوبی باشم كه با ديگران مهربان است. بعد از ماه‌ها بستری بودن، با مطالعۀ کتاب برای مدت کوتاهی از رختخوابم بلند شدم، سر و وضعم را درست کردم و به سمت محل کارم رفتم!

بعدها، نزدیکانم که شاهد تغییرات شگفت‌انگیزم بودند، تزکیه در فالون ‌دافا را آغاز کردند. همه آنها سالم و خوشبخت شدند. پدر و مادرم یک بار دیگر توانستند لبخند بزنند.

چگونه بعد از تزکیه در فالون‌دافا تغییر کردم

من و شوهرم در چند سال اول ازدواج‌مان عاشق یکدیگر بودیم، اما بعد از اینکه دخترم به دنیا آمد، او هیچ احساس مسئولیتی نمی‌کرد و همه کارها را چه بزرگ چه کوچک روی دوش من گذاشت. من فردی با اعتماد‌به‌نفس و سرسخت هستم. تحت تلقینات الحادی ح‌ک‌چ، اعتقاد داشتم که اگر سخت کار کنم، مطمئناً زندگی و خانواده خوبی خواهم داشت.

به‌خاطر کارهای زیاد خانه و بچه‌داری، وقتی دخترمان سه ساله بود، زمین‌گیر شدم. تمام وقتم و مقدار زیادی پول صرف بستری شدنم در بیمارستان صرف شد. از نظر جسمی و روحی خسته بودم، هر روز از همه چیز شکایت می‌کردم. علاوه بر این، روال کلی جامعه سالم نبود. شرکت شوهرم خیلی بد بود. همکارانش پس از کار برای رفتن به خانه عجله‌ای نداشتند و برای خوشگذرانی دور هم جمع می‌شدند. او بداخلاق شده بود و من به‌خاطر همین از او انتقاد می‌کردم. با هم بحث می‌کردیم. دائماً دعوا می‌کردیم. دختر‌مان می‌ترسید و شروع به گریه می‌کرد. بعد از هم جدا شدیم و من قصد داشتم بعد از این‌که دخترمان وارد دانشگاه شد، طلاق بگیریم.

وقتی احساس ناراحتی و ناامیدی می‌کردم، به آسمان نگاه و به معنای زندگی فکر می‌کردم. آیا آن برای رنج بردن بود؟ آیا آفریدگار واقعاً وجود دارد؟ خیلی سختی کشیده بودم و فقط به خاطر فرزند و پدر و مادرم تحمل می‌کردم.

بعد از تمرین فالون‌دافا، فهمیدم همه آنچه در زندگی‌ام اتفاق افتاده به‌خاطر عقوبت کارمایی است. با ادامه تزکیه، همه چیز بهتر شد. زندگی‌ام را طبق حقیقت، نیکخواهی و بردباری بنا کردم، ابتدا دیگران را در نظر می‌گیرم و با همه مردم با مهربانی رفتار می‌کنم. مشاجراتم با شوهرم آرام‌تر و کمتر شد و کم‌کم خانه ساکت‌تر شد. به‌آرامی، شوهرم متوجه تغییرات عظیمی شد که در من ایجاد شده بود. سلامتی‌ و خلق وخویم بهتر شد، بیشتر لبخند می‌زدم  و کمتر شکایت می‌کردم. او به‌آهستگی درک بهتری از دافا پیدا کرد و شروع به خواندن جوآن‌ فالون کرد. او همچنین سخت تلاش می‌کند تا خودش را تغییر دهد. اخیراً فهمیدم که بی‌خوابی و افسردگی‌اش از بین رفته است، که باعث شد اعتماد به نفسش برای ادامه تمرین افزایش یابد. تغییرات او فراتر از آن چیزی است که تصور می‌کردم. فقط دافا و استاد لی می‌توانند چنین مزایایی را برای شوهرم فراهم کنند!

دخترم نیز متوجه تغییراتم شد. دیگر او را تنبیه بدنی نمی‌کردم و یا سرش فریاد نمی‌زدم. او می‌داند که فالون‌دافا خوب است. وقتی به او پیشنهاد کردم دافا را یاد بگیرد، بلافاصله موافقت کرد! قبل از تمرین فالون ‌دافا، نمرات او متوسط بود. دافا ذهنش را باز کرد و باعث شد نمرات بهتر و بهتری کسب کند. او همچنین به کودکی خوش‌رفتار تبدیل شد. او با استفاده از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری درست را از غلط تشخیص می‌دهد. رابطه ما بهتر شده و ما از همیشه خوشحال‌تریم. در مقایسه، متوجه شدم که چقدر پیروی از رویکرد الحادی ح‌ک‌چ در آموزش کودکان سخت و دافا چقدر شگفت‌انگیز است! دخترم اکنون دانشجوی کارشناسی‌ارشد در دانشگاهی خوب در خارج از کشور است و تحت مراقبت استاد لی درحال تزکیه است. در زیر نور تابناک دافا، خانواده سه نفری ما خوشحال و سالم هستند. یک بار دیگر از استاد تشکر می‌کنم!

سایر اعضای خانواده از فالون‌دافا برکت دریافت کردند

مادرشوهرم در استان دیگری زندگی می‌کرد. برای ملاقاتش به آنجا می‌رفتم، زیرا خواهرشوهرم در آن زمان به سرطان پیشرفته مبتلا بود. بعد از اینکه فالون ‌دافا را به او معرفی کردم،  با خوشحالی موافقت کرد که تمرین کند و خیلی زود از سرطان بهبود یافت. اما، مادرشوهرم به او اجازه نداد تا ادامه دهد، زیرا از آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان دافا توسط ح‌ک‌چ می‌ترسید. خواهرشوهرم به‌ناچار تمرین را متوقف کرد. با این حال، او به دافا باور داشت و از ح‌ک‌چ و سازمان‌های جوانان وابسته به آن کناره‌گیری کرد. بعد از گذشت ده سال از ابتلا به سرطان، هنوز زنده است. اگرچه به تزکیه‌اش ادامه نداد، اما استاد بازهم او را مورد رحمت قرار دادند!

در طول این سال‌ها، همچنان به روشنگری حقیقت برای مادرشوهرم ادامه داده‌ام. او یک بار زمین خورد و بیش از یک سال در رختخواب افتاد. به او توصیه کردم عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است.» را تکرار کند. بعداً، او با من تماس گرفت و گفت كه می‌تواند دوباره راه برود و آشپزی كند. به‌تدریج، دافا را پذیرفت. گاهی اوقات، جوآن ‌فالون را می‌خواند و به سخنرانی‌های استاد گوش می‌داد. رابطه ما بهتر و بهتر شد. ما قبلاً هرکدام مسیر خود را طی می‌کردیم ولی اکنون به یک خانواده تبدیل شدیم.

اقوامم در استان‌های دیگری زندگی می‌کنند که از اینجا خیلی دور است. به‌دلیل مسافت زیاد، بندرت همدیگر را می‌بینیم. با این حال، چند سال پیش، یک تعداد از اقوام برای تجارت به شهر ما آمدند و پیش ما ماندند. در مدت دو سال چندین بار آمدند بنابراین از این فرصت استفاده کرده و حقایق مربوط به فالون‌دافا را به آنها گفتم. آنها در ابتدا از ح‌ک‌چ می‌ترسیدند اما به‌تدریج حقایق مربوط به آزار و شکنجه و خوبی دافا را درک کردند. پس از ترک ح‌ک‌چ، تجارت اقوامم بهتر و بهتر شد. استاد نظم و ترتیب‌های جالبی را برای خانواده‌ام انجام دادند!

هر از گاهی اقوام شوهرم را نیز می‌دیدم. بنابراین درباره فالون‌دافا با آنها صحبت و کمک‌شان کردم تا از ح‌ک‌چ کناره‌گیری کنند. آنها هرکدام در زندگی‌شان نعمت‌های بسیاری دریافت کرده‌اند. متشکرم استاد لی هنگجی!