(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

ویروس ح‌ک‌چ (ویروس کرونا) جهان را تغییر داده است، همچنین به هر یک از تمرین‌کنندگان فالون دافا یادآوری می‌کند که زمان زیادی برای نجات موجودات ذی‌شعور باقی نمانده است. ما در حال مبارزه با نیروهای کهن هستیم.

می‌خواهم چند ماجرا را به اشتراک بگذارم که در مورد این است که چگونه تمرین‌کنندگان در شهرستانم از ماه آوریل مشغول نجات افراد بوده‌اند.

ازبین بردن موانع و نجات افراد بیشتر

در سال 2017، درحالی‌که مشغول توزیع مطالب روشنگری حقیقت در حومه شهر بودم، به‌طور غیرقانونی دستگیر شدم. پس از خروج از بازداشتگاه، پلیس محلی برای ردیابی‌ام سخت تلاش می‌کرد. از آنجا که بسیاری از آنها مرا می‌شناختند، تصمیم گرفتم که برای جلوگیری از دستگیری مجدد، شهرم را ترک کنم.

پس از شیوع پاندمی در آوریل2020، هماهنگ‌کننده‌ای در زادگاهم برایم پیامی فرستاد مبنی بر اینکه در نجات مردم در شهرستان‌مان عملکرد خوبی نداشته‌ایم. او انتظار داشت که تمرین‌کنندگان محلی درباره آنچه ما باید انجام دهیم گفتگو کنند. برگشتم و با چند تمرین‌کننده ملاقات کردم. همه ما توافق کردیم که از آنجا که قرنطینه کاهش یافته است، فرصتی است که استاد به ما بخشیده‌اند تا افراد بیشتری را نجات دهیم.

استاد بیان کردند:

«اما درحال حاضر، بیماری همه‌گیری مانند ویروس ح‌ک‌چ (یا «ویروس ووهان») با هدفی آمده است و نشانه‌گیری خود را دارد. آن اینجا است تا اعضای حزب و آنهایی را که در کنارش هستند ازبین ببرد.» (خردمند بمانید)

به درک ما، این پاندمی در چین بسیار جدی خواهد شد.

از آنجا که تمرین‌کنندگان زیادی در شهرستانم وجود ندارند، اگر ما فقط از طریق گفتگوی رو در رو با مردم حقیقت را روشن کنیم خیلی طول می‌کشد. ما نیاز به توزیع مطالب در سطح شهرستان و مناطق اطراف آن داشتیم. بسیاری از مردم از جمله اعضای خانواده برخی از تمرین‌کنندگان، به هر آنچه که رسانه‌های ح‌ک‌چ گفته بود، باور داشتند. اطلاعات ما حقایق را افشاء می‌کند و به مردم می‌گوید که چگونه در طول پاندمی در امان بمانند.

ما به چند شهر نزدیک سفر و با تمرین‌کنندگان آنجا صحبت کردیم. ما نیروی انسانی کافی برای پوشش دهی این همه روستا و شهر را نداشتیم و برخی از تمرین‌کنندگان مسن به سختی می‌توانستند سوار موتورسیکلت بشوند.

بعد از چند روز فکر کردن تصمیم گرفتم برگردم و به توزیع مطالب کمک کنم. اگرچه برخی از مأموران پلیس محلی مرا می‌شناختند، اما ازآنجاکه اکثر مردم از ماسک صورت استفاده می‌کنند، احساس کردم موضوع ایمنی نباید مسئله بزرگی باشد.

شبی که این تصمیم را گرفتم خواب پسرعمو و پدربزرگم را دیدم. پسرعمویم جلویم زانو زد و به من با دست علامت تأیید داد. دست آنها را گرفتم و فکر کردم: «این‌ها موجودات دنیای من هستند!» می‌دانستم که استاد در حال تشویقم هستند که به شهرستانم برگردم و مردم را نجات دهم!

اواسط آوریل برگشتم و خانه‌ای اجاره کردم. در روز، مطالب را آماده می‌کردم. شب بیرون می‌رفتم تا آنها را توزیع كنم. هر مجموعه حاوی یک جزوه، نامه و کارت با بارکد بود که به مردم این امکان را می‌دهد مسدودسازی اینترنتی ح‌ک‌چ را دور بزنند.

هماهنگ‌کننده شهرستان فراخوان یک جلسه محلی را داد. تمرین‌کنندگان اهمیت و فوریت توزیع اطلاعات صحیح در کل شهرستان را درک کردند. تمرین‌کنندگان مسنی که نمی‌توانستند بیرون بروند در خانه می‌ماندند و افکار درست می‌فرستادند. ما تصمیم گرفتیم که همه تمرین‌کنندگان شهرستان از 7 تا 7:10 و 8 تا 8:30 افکار درست بفرستیم.

روز اول همانطور که کیسه بزرگی از مطالب را روی موتورسیکلت بار می‌زدم، فکر کردم: «من باید تمام افکار منفی ناشی از تجربه دستگیری‌ام و تحت آزار و شکنجه‌ قرار گرفتنم در گذشته را ازبین ببرم. تمرین‌کنندگان برای نجات مردم از استاد پیروی می‌کنند. ما نمی‌توانیم اجازه دهیم نیروهای کهن با ما مداخله کنند!»

بعد از جلسه هنگ یین 5 را باز کردم و دیدم:

«پیروان دافا به فرمان الهی عمل می‌کنند،
برای نجات دنیا از همه چیزشان مایه می‌گذارند.» (راز اینکه چرا اینجا هستم)

استاد با ما هستند، از ما محافظت و به ما کمک می‌کنند. ما فقط باید تمام تلاش خود را برای نجات موجودات ذی‌شعور صرف کنیم.

با یک تمرین‌کننده 60 ساله که موتور داشت رفتم. شب اول هوا بسیار سرد بود. وقتی به خانه برگشتم و به طبقه بالا رفتم، احساس کردم از پاهایم هوای سرما بیرون می‌آمد. آن هم‌تمرین‌کننده  مداخله‌ای را تجربه کرده بود که به صورت درد در سراسر بدنش نمایان می‌شد، اما او همچنان به بیرون رفتن با من متعهد بود. بعد از یک ماه به او توصیه کردم که در خانه بماند و استراحت کند.

بعد از آن با مشکل حمل و نقل روبرو شدم. درحالی‌که به بیرون رفتن با موتورسیکلت قرضی ادامه ‌می‌دادم، به فکر خریدن یک موتورسیکلت بودم. چند روز خوب پیش رفت. سپس در تلفن همراهم پیام‌هایی را دریافت کردم مبنی بر اینکه موتورسیکلت با وزن بیش از 50 کیلوگرم نیازمند دریافت گواهینامه است. تمرین‌کننده‌ای به من گفت که اخیراً یکی از بستگانش به دلیل موتورسواری بدون گواهینامه گرفتار و جریمه شده است.

اگر موتورسیکلتی می‌خریدم، از آنجا که در لیست «تحت تعقیب» پلیس قرار داشتم نمی‌توانستم گواهینامه بگیرم. باید چه‌کار کنم؟ همین که به آن فکر می‌کردم به‌یاد این آموزه استاد افتادم:

«در بقیه سفر، بادا که با افکار درست خداگونه و اعمال درست، عهد و پیمان‌های بزرگی را به انجام برسانید که پیش از تاریخ به آن متعهد شده‌اید!» («تبریک سال نو» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

ناگهان فهمیدم که نگرانی‌ام یک فکر بشری است، نه یک فکر درست یک موجود الهی.

به مغازه موتورفروشی رفتم. به‌طور اتفاقی دیدم که نوع جدیدی از اسکوتر برقی موجود بود که برای سواری‌ در مسافت طولانی مناسب بود. می‌دانستم که استاد همه چیز را برایم نظم و ترتیب داده‌اند!

ساعت 2 صبح خودم به‌تنهایی به توزیع مطالب روشنگری حقیقت پرداختم. مکان‌یاب را در یک دست نگه داشتم و با دست دیگر اسکوتر را هدایت می‌کردم. ناگهان متوجه شدم جاده پیش رو خراب است. وقتی سعی کردم سرعتم را کم کنم، با اسکوتر زمین خوردم. احساس درد شدیدی در قفسه سینه و زانویم کردم، اسکوترم را چک کردم و خیالم راحت شد که آسیب ندیده بود. در راه رفتن مشکل داشتم، اما هنوز هم می‌توانستم اسکوتر را سوار شوم. به توزیع مطالب ادامه دادم.

آن شب بارها مورد مزاحمت قرار گرفتم. هنگام عبور سگ‌های زیادی پارس می‌کردند. كشاورزی كه زود بیدار شده بود مرا دید و سعی كرد مرا متوقف كند. با سرعت بالا رفتم و از کنارش رد شدم. وقتی هوا روشن شد به خانه برگشتم.

وقتی به خانه رسیدم به درون نگاه کردم. متوجه مشکل بزرگی در تزکیه‌ام نشدم. مشكلی كه به آن فكر كردم این بود كه تمرین‌كنندگان در این دو شهر برای كمک بیرون نیامده بودند. آنها هنوز مطالب را توزیع نکرده بودند. چقدر می‌توانستم خودم به‌تنهایی کار کنم؟ فقط زمانی که همگی همکاری کنیم، می‌توانیم افراد را به‌طور مؤثرتری نجات دهیم. تصمیم گرفتم به آنها سر بزنم و پیشنهاد مشارکت بدهم.

800 نسخه از مطالب بسته‌بندی‌شده برداشتم و به یکی از شهرها رفتم. تمرین‌کنندگان آنجا توانایی بالقوه بسیار خوبی در توزیع مطالب داشتند. اگر هماهنگ می‌شدیم، می‌توانستیم با چهار دوچرخه برقی مطالب را توزیع کنیم.

به خانه هماهنگ‌کننده محلی شهر رفتم. پیشنهاد کردم که برای توزیع مطالب با هم بیرون برویم. او مردد بود و گفت: «شاید امروز امکانش نباشد.» او گفت که در حال کار کردن روی بسته‌بندی برخی مطالب است. می‌دیدم که او از بیرون رفتن احساس فشار می‌کند.

او را تشویق کردم «بیا امشب این کار را انجام دهیم. شما با موتور برقی خود رانندگی می‌کنی و من هم بر روی ترک شما سوار می‌شوم.»

در سکوت از استاد درخواست کردم: «استاد، لطفاً به ما کمک کنید امشب کار را بدون مشکل به پایان برسانیم.» آن شب بسیار خوب پیش رفت. ما به سرعت 300 نسخه توزیع کردیم.

وقتی آن شب به رختخواب رفتم، قفسه سینه‌ام به‌شدت درد گرفت. هماهنگ‌کننده اسفنج بزرگی را پیدا کرد که بتوانم روی آن بگذارم. فکر کردم: «نیروهای کهن می‌خواهند مرا متوقف کنند، اما مهم نیست که چقدر دردناک است، متوقف نخواهم شد.»

ما قصد داشتیم به دیدن یک زوج تمرین‌کننده برویم. همسرش قبلاً هماهنگ‌کننده محلی بود، اما او مشغول کسب درآمد شد و مانند گذشته با پشتکار تزکیه نمی‌کرد. او حتی در جلسات تبادل تجربه محلی حاضر نمی‌شد. اما در سال‌هایی که شدیدترین آزار و شکنجه در حال وقوع بود، بسیار خوب عمل کرده بود.

به محض اینکه موتور برقی را بیرون آوردیم، باران شروع شد. هماهنگ‌کننده پیشنهاد داد که آن شب بیرون نرویم.

من گفتم: «این مداخله است. وقتی تمرین‌کنندگان خارج از کشور راهپیمایی برگزار می‌کنند و باران می‌بارد، بارش چندین ساعت ادامه می‌یابد. هیچ کسی ترک نمی‌کند. این باران مانع ما نخواهد شد.» وقتی روی صندلی عقب دوچرخه سوار شدم، از درون درخواست کردم: «استاد، لطفاً به ما کمک کنید!»

بعد از اینکه به خانه این زوج رسیدیم، باران شدیدتر می‌بارید. شدیدترین باران سال بود.

این زوج گفتند: «باران خیلی سخت می‌بارد! امشب نمی‌توانید برگردید. بهتر است یک شب اینجا بمانید.» با اطمینان گفتم: «هوا خوب خواهد شد.»

مدتی بود که آن تمرین‌کننده خانم را ندیده بودم، بنابراین نمی‌دانستم مانع چیست. از استاد کمک خواستم. آن شب خیلی صحبت کردیم.

استاد بیان کردند:

«تنهاافرادی که واقعاً می‌‏توانند چنان چیزهایی را به انجام برسانند—در این زمان پایانی بحرانی در تاریخ—مریدان دافا هستند. با شروع از جایی که آنها از آن سرچشمه می‌‏گیرند، و در امتداد تمام مسیر تا روند بنا کردن تقوای عظیم در طول جریان تاریخ، آنچه که مریدان دافا به دوش گرفته‌‏اند بزرگ‌‏تر از افراد مقدس زمان‌‏های گذشته بوده است. دلیل این است که، این دوره‌‏ پایانی هنگامی است که چیزهای واقعی در حال انجام هستند. از زمان‌‏های باستان تا امروز، از آغاز کیهان تا حدود شصت سال پیش در زمان گروه پایانی نوع بشر، همه چیز دائماً در خدمت بنا کردن بنیانی بوده است که اصلاح فا لازم می‌‏دانست، و افراد در حال جمع کردن تجربه بوده‌‏اند، و روندهای فکری و رفتار موجوداتی که در این مرحله‌‏ پایانی تاریخ شرکت می‌‏کردند خلق می‌‏شده است. این چیزی است که تاریخ بشریت درباره‌‏اش بود. بنابراین خواه مریدان دافا باشند، یا هر آنچه که موجودات با آنها ارتباط و پیوندی دارند—همگی در خدمت این هدف بوده‌‏اند، در جریان بازپیدایی‌‏هایشان چیزها را می‌‏آزمودند و آنچه را که هر یک از آنها لازم می‌‏دانستند بنا می‌‏کردند.» (یک مرید دافا چیست)

به سایر تمرین‌کنندگان گفتم: «ما تمرین‌کنندگان توسط دافا خلق شده‌ایم. ما دوره‌های زمانی طولانی تا امروز که دافا اینجا است منتظر بوده‌ایم. باید به عهد و پیمان‌های خود عمل کنیم و این فرصت ارزشمند را از دست ندهیم.» همانطور که صحبت می‌کردیم، وضعیت آن تمرین‌کنندۀ خانم بهتر ‌شد. ما از ساعت 8 تا 8:30 بعدازظهر  با هم افکار درست فرستادیم . وقتی ساعت 8 شروع کردیم، به‌شدت باران می بارید. حوالی ساعت 8:25 باران قطع شد. وقتی ساعت 8:30 برگشتیم، آسمان صاف شده بود.

در راه بازگشت، هماهنگ‌کننده محلی گفت: «در گذشته وقتی برای توزیع مطالب یا صحبت با مردم بیرون می‌رفتم، همیشه برای اطمینان از ایمنی برای همه چیز برنامه‌ریزی می‌کردم. مخصوصاً مراقب دوربین‌های مداربسته بودم. این بار فهمیدم: مهمترین چیز این نیست كه همه چیز را كاملاً مدنظر قرار دهیم، بلکه مهم‌ترین چیز نگه داشتن افكار درست است!»

دو روز بعد، چند تمرین‌کننده که در توزیع مطالب باتجربه بودند به آن شهر آمدند و با تمرین‌کنندگان محلی تبادل تجربه کردند. پس از آن تبادل تجربه، آن زوج تمرین کننده 400 نسخه از مطالب درخواست کردند. همه تمرین‌کنندگان محلی نیز تعدادی از آن مطالب را درخواست کردند و 2000 نسخه از آنها را برداشتند. چند روز بعد، آنها 2000 نسخه دیگر درخواست کردند. آنها حتی مطالب را در یک شهر نزدیک توزیع کردند.

به دیدن هماهنگ‌کننده محلی در شهر دوم رفتم که آنجا تمرین‌کنندگان بیرون نیامده بودند. به او پیشنهاد کردم که روز بعد برای تنظیم جلسه‌ای تماس بگیرد. او به‌سرعت گفت كه بسیاری از تمرین‌كنندگان نمی‌توانند به آن جلسه بپیوندند، زیرا یكی از تمرین‌كنندگان باید از یكی از اعضای خانواده بیمارش مراقبت كند، یكی دیگر شوهرش دیر از كار برمی‌گشت بنابراین مجبور بود در خانه بماند تا آشپزی كند و غیره.

به او یادآوری کردم: «نجات مردم مهمترین کار ما است. استاد به ما کمک می‌کنند.» به او گفتم این فکر درستی نیست که فکر کند دیگران نمی‌توانند به آن بپیوندند. افکار ما انرژی دارند. گفتم: «با افکارت مانع سایر تمرین‌کنندگان نشو. فقط جلسه را اعلام کن. آنها تصمیم خواهند گرفت که آیا می‌توانند بیایند.»

عصر روز بعد، تمام تمرین‌کنندگانی که مطلع شده بودند، به جلسه  آمدند. هماهنگ‌کننده به اشتباهش پی‌برد که از افکار و عقاید بشری استفاده کرده است. ما جلسه تبادل تجربه بزرگی داشتیم. آنها تمام مطالب را که آورده بودم گرفتند و گفتند که خودشان بدون کمک من مطالب را توزیع می‌کنند. چند روز بعد، آنها 1000 نسخه دیگر درخواست کردند.

ازبین بردن مداخلات و نجات افراد بیشتر

عصر یک روز که در خانه هم‌تمرین‌کننده‌ای بودم، یک تمرین‌کننده جوان وارد شد. او می‌خواست برای توزیع مطالب بیرون برود و به دنبال شخصی بود که همراهش برود. او گفت: دو تمرین‌کننده مسن برای پخش مطالب با تاکسی به حومه شهر رفتند و آنها قصد داشتند بعد از انجام کارشان پای پیاده به خانه برگردند. او از ماندن در خانه احساس شرمندگی کرد. خیلی دیر شده بود و من در ابتدا قصد داشتم آن شب فا را مطالعه کنم. با دیدن قلب او برای نجات مردم، گفتم: «من با تو خواهم آمد.»

تمرین‌کننده دیگری که همزمان با من در سال 2017 دستگیر شده بود، افکار خود را با من در میان گذاشت. او می‌دانست که توزیع مطالب روشنگری حقیقت بسیار مهم است، اما به‌تازگی یک کسب و کار کوچک را شروع کرده بود و وقت و پولش کم شده بود.

بعداً به من گفت: «شب گذشته، خواب دیدم که با شما و چند تمرین‌کننده دیگر بودم. تو اول رفتی. بقیه ما از روی دو گودال بزرگ پرواز کردیم. در شرف رفتن به خانه بودیم که کسی به ما گفت که برای رفتن به خانه نیاز به گواهی فارغ‌التحصیلی داریم اما در آن موقع برای دریافت آن دیر شده بود. برای دریافت یک گواهینامه التماس کردم زیرا مجبور بودم به خانه برسم. سرانجام یکی گرفتم.  استاد در حال دادن تذکری به من بودند! اگر با سخت‌کوشی کار نکنم، نمی‌توانم به خانه واقعی خود برگردم.»

او به‌طور موقت کسب و کار خود را تعطیل و شروع به توزیع مطالب با من کرد.

بعداً، دو تمرین‌کننده خانم دیگر به ما پیوستند و ما چهار نفر به حومه شهر می‌رفتیم. برای شهرهای دورتر، موتورهای برقی خود را در خانه تمرین‌كننده‌ای نزدیک به محل توزیع قرار می‌دادیم و با اتومبیل رفت و آمد می‌كردیم. این امر هنگام توزیع مطالب در مناطق دور افتاده، کارایی ما را بسیار بهبود می‌بخشید.

من نیز مورد مداخله قرار گرفته‌ام. بارها توسط پلیس تعقیب شده‌ام. وقتی این اتفاق می‌افتد، شدت مطالعه فا را افزایش می‌دهم.

وقتی افکار درستم قوی است، اعتماد به نفس دارم و احساس می‌کنم مثل یک جنگجو هستم که می‌تواند یک ارتش را از بین ببرد. گاهی می‌ترسیدم. هر چه بود، متوقف نشدم. به محض اینکه بیرون رفتم و توزیع مطالب را شروع کردم، ترسم از بین رفت. هر وقت کارم تمام می‌شد احساس راحتی و خوشحالی می‌کردم.

وقتی مورد مداخله قرار می‌گیرم بیشتر به درون نگاه و فا را بیشتر مطالعه می‌کنم. همچنین مهم است که قبل از رفتن به منطقه‌ای برای توزیع مطالب، افکار درست قوی برای آن منطقه بفرستید. وقتی  فا را به خوبی مطالعه می‌کنم، وضعیت تزکیه‌ام خوب است. هنگام فرستادن افکار درست قوی، ذهنم  پایدار است و آشفته نیست. احساس کاذب مداخله از بین می‌رود.

یک بار وقتی من و تمرین‌کننده دیگری پس از توزیع مطالب در حال بازگشت بودیم، یک اتومبیل پلیس به دنبال ما آمد و به ما علامت داد که توقف کنیم. آن تمرین‌کننده‌ای که در حال رانندگی خودرو بود بلافاصله توقف نکرد زیرا نگران بود پلیس مرا شناسایی کند. به او پیشنهاد کردم اتومبیل را متوقف کند.

او گفت: «به محض اینکه اتومبیل را متوقف کردم، تو در را باز و فرار کن.» با خونسردی جواب دادم که همه چیز خوب پیش خواهد رفت. چهار مأمور آمدند، گواهینامه رانندگی و کارت شناسایی را بررسی کردند و بررسی کردند که آیا او مشروب خورده است. صندوق عقب را هم باز کردند. سپس  ما را رها کردند.

من و آن تمرین‌کننده به درون نگاه کردیم. او گفت پس از آخرین دستگیری مرتباً افکار منفی داشته است. او سعی کرد ترسش را از بین ببرد، اما همچنان فکر می‌کرد که بدترین اتفاق رخ خواهد داد. در مورد خودم، معمولاً هنگام عبور از ایستگاه‌های بازرسی مضطرب بودم. آن روز خیلی آرام بودم.  فکر می‌کنم به این دلیل بود که در طول روز قبل از این که بیرون بیاییم، بارها افکار درست فرستادم.

یک شب بعد از توزیع مطالب روشنگری حقیقت، خواب دیدم که میزبان ضیافت بزرگی هستم. در حال درست کردن یک قابلمه بزرگ کوفته بودم. قابلمه به اندازه اتاق نشیمنم بود و کوفته‌ها از لبه آن سرریز شده بود. بسیاری از مردم قابلمه را احاطه کردند و با خوشنودی غذا می‌خوردند. من هم بودم. دو ردیف از مردم ایستاده بودند و از دور ما را تماشا می‌کردند. به من گفتند که آنها اهالی خارج شهر هستند. آنها هم می‌خواستند کوفته بخورند.

فهمیدم: این موجودات ذی‌شعور هستند که آرزو دارند نجات پیدا کنند.

اخیراً متوجه شدم که فقط چهار نفر از ما مرتباً در حال توزیع مطالب هستیم. سایر تمرین‌کنندگان کجا بودند؟ از اینکه دیگران مشتاق به پایان رساندن کار نیستند، خوشحال نبودم. بعداً شرمنده شدم: اگر گله و شکایتی داشته باشم چگونه می توانم بروم و مردم را نجات دهم؟ چرا اینقدر بی‌تاب بودم؟  بیش از حد مشتاق موفقیت بودم. باید تحمل خود را افزایش دهم. دیگر احساس اضطراب نمی‌کنم و نمی‌خواهم دیگران را سرزنش کنم.

هنگامی که فقط سه شهر برای توزیع مطالب باقی مانده بود، خواب یک سوپرمارکت کاملاً جدید را دیدم. بزرگ و تمیز بود، قفسه‌های آن پر از کالا بود. فقط سه منطقه کوچک وجود داشت که کاشی‌هایش می‌بایست تمام می‌شد.

تا اواسط ماه اوت، ما همه صدها روستای شهرستانم را پوشش داده بودیم. همچنین تمرین‌کننده‌ای داشتیم که مسئول هماهنگی کارها در هر شهر بود.

هم‌تمرین‌کنندگان شگفت‌انگیز هستند

یک زوج مسن که حدوداً 60 ساله بودند مطالب را در تمام روستاها، بیش از 20 روستا، پخش کردند. سپس برای کمک به شهرهای دیگر رفتند.

در منطقه ما خشکسالی شدیدی رخ داده بود و انتظار می‌رفت بسیاری از مناطق کوهستانی هیچ برداشتی نداشته باشند. وقتی مطالب جدیدی را به دست آن زوج رساندم، از شوهرش در مورد وضعیت خشکسالی پرسیدم. او به من گفت همه چیز در منطقه او خوب است: «در منطقه ما باران خوبی باریده است.» در واقع، کل شهرستان به جز منطقه او، دچار خشکسالی شده بود!

شوهر گفت: «استاد در حال تشویق ما هستند.»

تمرین‌کنندگانی که این مطالب را تولید می‌کنند، بسیار سخت کار می‌کنند. آنها برای تمام روستاها و شهرهای اطراف مطالب تهیه می‌کنند. آنها معمولاً تا ساعت 8 یا 9 شب به خانه برنمی‌گردند. سپس هنوز هم نیاز دارند آشپزی کنند، کارهای خانه را انجام دهند و فا را مطالعه کنند. آنها اغلب تا ساعت 2 بامداد نمی‌توانند به رختخواب بروند.

آنها بیش از ده سال بی سروصدا اینگونه کار کرده‌اند. آنها ارزان‌ترین خانه‌ها را اجاره می‌کنند، خانه‌هایی که معمولاً در تابستان گرم و در زمستان سرد هستند. یک سال تابستان برای کمک به تهیه مطالب به آنجا رفتم. برای کم کردن صدا، پنجره را بستم. آنقدر هوا گرم بود که تقریباً نمی‌توانستم کار کنم. از صبح تا عصر خیس عرق شده بودم. در بدترین شرایط آزار و شکنجه‌، تمرین‌کنندگان در محل تولید مطالب نیز باید هر لحظه آماده جابجایی باشند.

هماهنگ‌كننده محلی شهرستان مسئول برنامه‌ريزی مسيرها، تقسيم مطالب، گفتگو با تمرین‌کنندگانی كه بيرون نيامده‌اند و ... است. او آنقدر مشغول بود که به‌سختی غذا می‌خورد. او مکرراً فقط رشته فرنگی می‌خورد.

حرکت به جلو

بیش از 20 سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. ازآنجاکه موانع و تلاطم‌هایی را پشت سر گذاشته‌ام و با آزمایش‌های مرگ و زندگی روبرو شده‌ام، با افتخار می‌گویم که در مسیر کمک به استاد در طی اصلاح فا قدم برداشته‌ام. استاد مهربان همیشه مراقبم بوده‌اند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند  قدردانی صمیمانه‌ام را نسبت به استاد ابراز کند!

می‌خواهم این شعر استاد را برای دلگرمی نقل قول کنم:

«سفر بی‌پایان به انتهای خود نزدیک می‌شود
و غبار فراگیر به‌تدریج پراکنده می‌شود
در حالی که افکار درست، قدرت خدایان را به‌نمایش می‌گذارد
بازگشت به آسمان دیگر فقط حسرت و آرزو نیست» (تبریک سال نو، از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر3)