(Minghui.org) من و همسرم در سال2001 تمرین فالون‌دافا را شروع کردیم. قبل از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، زندگی بسیار دردناکی داشتم و اگر معلم لی (بنیانگذار فالون دافا) از من مراقب نکرده بودند، مطمئناً تا به امروز زنده نمی‌ماندم.

با این حال، قادر نبوده‌ام بر تمام وابستگی‌هایی که از رنج‌ها و سختی‌هایم ناشی می‌شدند غلبه کنم و بارها استانداردهای یک تمرین‌کننده‌ دافا را، به ویژه هنگام مواجهه با تضادها، برآورده نکرده‌ام. این مسئله وابستگی‌های فعلی‌ام به احساس گناه و شرم را كه برای رفع آن تلاش می‌كرده‌ام، تقویت كرد. اما اخیراً، دو نمونه از تشویق‌های معجزه‌آسای معلم را تجربه کردم.

دریچه الهی

تا حدود یک سال و نیم پیش، با چشم آسمانی باز تمرین می‌کردم. در جوآن فالون، معلم بیان کردند:

«با بینایی عقلانی، قادر نخواهید بود از میان یک دیوار به چیزها نگاه کنید تا آن‌ها را ببینید یا داخل بدن انسانی را نگاه کنید، اما می‌توانید صحنه‌هایی را که در بعدهای دیگر وجود دارند ببینید. این چه مزیت‌هایی دارد؟ اعتماد شما را به تزکیه افزایش می دهد. وقتی که واقعا چیزی را ببینید که مردم عادی قادر به دیدن آن نیستند، معتقد خواهید شد که واقعاً وجود دارد» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)

معلم این توانایی را به من داده ‌بودند تا اعتماد به نفسم افزایش یابد. اما به دلیل نقایص خودم، سرانجام به یک منبع تداخل تبدیل شد و حدود یک سال و نیم پیش از معلم درخواست کردم که چشم آسمانی‌ام را ببندند، که چشم آسمانی‌ام را بستند. معلم همچنین بیان کردند:

«همچنین، بعضی افراد همیشه بعضی از پیام‌های خارجی با ذهنشان مداخله ایجاد می‌کند. هر پیام خارجی که دریافت می‌کنند، به آن باور می‌آورند، و آن‌ها نیز این مشکل را خواهند داشت. به همین جهت، بعضی از شما پس از باز شدن چشم سوم‌تان، هر جنبه از تزکیه‌تان با پیام‌ها مورد تداخل قرار خواهدگرفت.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

بدون دیدن از طریق چشم آسمانی، اکنون متوجه شدم که رشد اراده و ایمانم آسان‌تر است.

آوریل امسال برای شستن لباس‌هایم به یک خشکشویی رفتم. آن روزها بسیارمتأسف بودم که طی این سالها عملکرد بهتری نداشته‌ام. وقتی داشتم لباسشویی را ترک می‌کردم‌، انرژی زیادی قسمت بالایی سمت چپ سرم را پر کرد، خصوصاً در اطراف چشم چپم.

اولین فکرم این بود که «اوه، من چه اشتباهی کردم؟» همانطور که به ماشینم نزدیک شدم، متوجه شدم که چیزی در بینایی‌ام درست نیست. همانطورکه راه می‌رفتم به شیشه‌های ماشین نگاه کردم و به نظر می‌رسید موجی از شیشه به‌صورت مایع از روی آنها حرکت می‌کند. وقتی در ماشین نشستم، متوجه تغییر (تحریف) مستطیلی شکلی (بینایی‌ام مستطیل شکل شده بود) در بینایی چشم چپم شدم. مثل این بود که شیشه اتومبیل و تصاویر داخل دید مستطیل شکلم کمی بزرگ شده‌اند. سرانجام چشمهایم را بستم تا ببینم چه اتفاقی می‌افتد.

با چشم چپم مستطیل را خیلی واضح دیدم. آن لبه‌های ناهموار، اما همچنین حالت رنگارنگ در اطراف ضلع‌ها داشت که با نمادهایی تا حدودی شبیه حروف چینی و تا حدودی شبیه نمادهای ریاضی، پر شده‌بود. داخل شکل مستطیلی کاملاً سیاه بود. پس از مدتی، فکر کردم، «آیا این یک دروازه است؟»

در ذهنم، من از میان آن مرکز سیاه حرکت کردم و بلافاصله با نور سفید و روشن احاطه شدم. و در آنجا معلم با لباس سفیدی که در عکس‌های خود به تن داشتند و حالت فرستادن افکار درست را نشان می‌دادند، بودند. معلم به گرمی لبخند می‌زدند و دو بودی‌سات‌وا با لباس‌های زیبا همراه ایشان بودند. مدتی ماندم و فقط نگاه کردم، اما فهمیدم که قرار نیست در آنجا ساکن شوم و از دروازه‌ای که آمده ‌بودم خارج شدم. تا رسیدن به خانه که فقط چند دقیقه راه بود، انرژی اضافی در سرم از بین رفته بود و بینایی چشم چپم به حالت عادی برگشته بود.

معلم حداقل سه یادآوری به من کرده بودند: 1) در فرستادن افکار درست بیشتر کوشا باشم و این کار را خیلی بیشتر انجام دهم. 2) دوم ‌اینکه معلم درست در کنارم بودند، فقط یک پرده نازک بین قلمرو ما و فاشن (بدن قانون) معلم فاصله بود  3) ادامه دادن به از بین بردن وابستگی به گناه و پشیمانی. معلم این تجربه بزرگ را به من دادند درحالی‌که هنوز درخواستم برای بسته نگه‌داشتن چشم آسمانی‌ام را محترم شمردند! و موقتاً یکی از چشم‌های فیزیکی‌ام را تبدیل کرده ‌بودند.

گل‌های اودومبارا

یکشنبه گذشته، همسرم، با لبخندی عمیق، از من خواست عینک مطالعه‌ام را به چشمم بزنم. هنگامی که عینکم را زدم، مرا به باغچه کوچکی که در حیاط خانه‌مان بود، برد و به من گفت که یکی از جوانه‌های گیاه پیازچه در گلدان را از نزدیک ببینم. در آنجا، ده گل اودومبارا وجود داشت.

همسرم ذهن و شخصیتی بسیار ثابت‌تر و آرام تر از من دارد و اخیراً به‌ویژه در زمینه اعتباربخشی به فا بسیار خوب عمل کرده‌ است. هیچ شکی ندارم که ظهور گلها بیشتر مربوط به او بوده ‌است، خصوصاً به این دلیل که او کسی بود که آنها را پیدا کرد. او سخاوتمندانه ادعا می‌کند که این امر برای هر دوی ما بوده است، زیرا گل‌ها درخانه ما روییده بودند و شاید این معجزه ترغیب و تشویق بیشتری برای من نیز دربر داشت. هنگامی که در مورد این وضعیت فکر کردم، یادم آمد که چند وقت پیش به‌طرز صحیحی تقویم دیواری شن یون را از بین برده ‌بودم، اما تصویر رقصی که گلهای اودومبارا را به تصویر می‌کشید را در دفتر خود قاب کرده و آویزان نگه داشته بودم.

من از استاد بخاطر هر دوی این تشویق‌های الهی بسیار سپاسگزارم.