(Minghui.org) اپیدمی ویروس کرونا درحال انتشار در سراسر چین و جهان است. این قرنطینه در چین، همه جا، در استان‌ها، شهرها، روستاها، جاده‌ها یا مجتمع‌های مسکونی درحال وقوع است. همه جا جوی وحشتناک حکمفرما است و احساس می‌شود. کمکی از دستم برنمی‌آمد اما به کلمات استاد فکر می‌کنم: «مردم به هر کسی که می‌‌‌‌‏رسند نسبت به او احساس نزدیکی می‌‌‌‌‏کنند.» (مرید دافا چیست)

هر تمرین‌کننده‌ای می‌داند چه کاری انجام دهد

با توجه به مطالب بالا، یک بنر روی تیر چراغ برق نصب‌ شد که در زیر نور خورشید رنگارنگ و درخشان بود، کلمات «بیان صادقانه "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" می‌تواند هنگامی که بیماری شیوع پیدا می‌کند از زندگی شما محافظت کند» را به نمایش می‌گذاشت. بنر به خیابانی که بوی مرگ می‌داد حس نشاط می‌بخشید. اتومبیلی را کنار جاده‌ تماشا می‌کنم که یک مجله مینگهویی در زیر برف‌پاک‌کن آن قرار دارد، در انتظار اینکه صاحبش آن را بردارد. دیدن این صحنه به من احساس آرامش می‌دهد. هم‌تمرین‌کنندگان ما مشغول کار هستند. هر تمرین‌کننده بعد از شنیدن درباره اپیدمی و آگاهی به اینکه موجودات ذی‌شعور در معرض فاجعه هستند، می‌داند چه کاری انجام دهد.

قبل از سال نوی چینی، پس از شنیدن خبر مبنی‌بر قرنطینه‌شدن ووهان به‌دلیل شیوع ویروس کرونا، دو تمرین‌کننده مسن محلی چند صد بنر چاپ و آنها را بین سایر تمرین‌کنندگان توزیع کردند. تمرین‌کنندگان بنرها را روز و شب در خیابان‌های بزرگ و پس‌کوچه‌های کوچک قرار می‌دادند. برخی از تمرین‌کنندگان نیز بنرها را با دست مرتب کردند برای نصب آنها به حومه شهر می‌رفتند. تمرین‌کنندگان به‌موقع همکاری کرده و به‌طور موفقیت‌آمیزی اعلامیه‌ها و نشریاتی را که ما فوراً به آن احتیاج داشتیم منتشر کردند.

برخی از ما برای بحث و گفتگو درباره اوضاع با هم ملاقات کردیم و متوجه شدیم که باید عجله کنیم و وارد مجتمع‌های مسکونی شویم تا برای افرادی که معمولاً برای شنیدن سرشان بسیار شلوغ بود، این امکان را فراهم کنیم که به حقیقت نجات‌بخش زندگی آگاه شوند. درحال حاضر آنها در خانه می‌مانند و وقت برای مطالعه دارند. ما باید مطالب روشنگری حقیقت را برای آنها ارسال کنیم. برای هدر ندادن منابع، مناطق مختلف را به تمرین‌کنندگان مختلف اختصاص دادیم. بلافاصله با اقدام فوری، هم‌تمرین‌کنندگان در همان روز برای خرید وسایل به شهرستان مجاور رفتند. با رحمت استاد، کارها خوب پیش رفت.

توزیع مطالب روشنگری حقیقت

در آن زمان، اصل «ایجاد متقابل و بازداری متقابل» در دنیای کهن نقش‌آفرینی کرد. نیروهای کهن نمی‌خواستند ما مردم بیشتری را نجات دهیم و برای ما مشکل ایجاد کردند. روز بعد، مقررات قرنطینه شدید با سختگیری بیشتری در کل استان اجرا شد. جاده‌ها و همچنین مجتمع‌های مسکونی شامل محدودیت‌های تردد شدند.

تمرین‌کننده‌ای برای کل روز مطالب روشنگری حقیقت را برای مجتمع‌های مسکونی آماده کرده بود. همسرش به او گفت كه از این پس همه هنگام ورود یا خروج از مجتمع‌های مختلف باید نام‌شان را ثبت كنند. این تمرین‌کننده تحت تأثیر قرار نگرفت و به انجام کارش ادامه داد. پس از مدتی، همسرش درباره اخطار دیگری با او صحبت کرد که از طریق تلفن همراه برایش ارسال شده بود، مبنی‌بر اینکه در هر خانوار فقط به یک نفر اجازه داده می‌شود که برای خرید بیرون برود. او فقط لبخند زد و چیزی نگفت. با خودش گفت: «این را تصدیق نمی‌کنم.»

پس از صرف شام، با مقداری مطالب روشنگری حقیقت بیرون رفت. با خودروی شخصی‌اش به یک مجتمع مسکونی رسید، اتومبیلش را خارج از در اصلی ورودی پارک کرد. درحالی‌که کیفش را حمل می‌کرد، وارد ساختمانی شد طوری که انگار درحال بازگشت به خانه‌اش است. در اصل، فقط می‌خواست مطالب را در یك ساختمان توزیع كند، اما بعد تصمیم گرفت همه مطالب را توزیع کند. وقتی مطالب تمام شد، دوباره به سمت اتومبیلش رفت تا مطالب بیشتری بردارد. پس از مدتی، توزیع مطالب در آن مجتمع را به پایان رساند. به مجتمع مسكونی خودش بازگشت و مطالب باقیمانده را توزیع كرد، كه این کار را در ابتدا قصد نداشت انجام دهد. وقتی به خانه‌اش رسید، خیس عرق و بسیار خسته، اما خیلی خوشحال بود.

فرستادن افکار درست

تمرین‌کننده‌ای بیش از ۷۰ سال دارد، دختر و عروسش هم تمرین‌کننده هستند. خانه‌اش مکانی برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت است. او قرار بود با سه‌چرخه‌اش مقداری وسال مورد نیاز را از یک مجتمع بردارد. عروسش گفت که سه‌چرخه‌ها دیگر مجاز به ورود به مجتمع نیستند. وقتی دچار شک و تردید شد، دخترش گفت: «مامان، فقط برو. هیچ‌کسی جرئت نمی‌کند جلوی شما را بگیرد. ما منابع مورد نیاز کم داریم.»

افکار درستش قوی بود. «حق با شماست. هیچ‌کسی جرئت نمی‌کند جلوی مرا بگیرد.» او با سه‌چرخه‌اش به مجتمع رفت. هنگامی که به در اصلی ورودی نزدیک می‌شد، نگهبان درحالی پشتش به او بود، با کسی صحبت می‌کرد. او از در عبور کرد. پس از اینکه وسایل را برداشت و می‌خواست بیرون برود، نگهبان در تلاش بود تا جلوی عابران پیاده بگیرد، دوباره پشتش به طرف او بود و او بدون هیچ مشکلی توانست خارج شود.

دخترش پس از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، هنگامی که ح.ک.چ شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ کرد، با دافا آشنا شد. او شخصی بسیار ساده است و درک خوبی از فا دارد. هنگامی که این اپیدمی اتفاق افتاد، شوهرش به بهانه امنیت فرزندشان نمی‌خواست او بیرون برود. او مضطرب بود، اما نمی‌خواست با همسرش مشاجره کند. در خانه ماند و آموزه‌های دافا، مخصوصاً پاراگراف زیر را تکرار کرد:

«مردم عادی می‌گویند که چیزی درست است و سپس شما می‌روید و کارها را بر آن اساس انجام می‌دهید؟ این خوب نیست. چیزی که مردم عادی می‌گویند خوب است ضرورتاً خوب نیست، و چیزی که مردم عادی می‌گویند بد است، ضرورتاً بد نیست. در این عصر ارزش‌های اخلاقی پیچ‌و‌تاب‌خورده، وقتی شخصی درحال انجام کاری بد است، اگر به او متذکر شوید که درحال انجام کاری بد است، حتی شما را باور نخواهد کرد! برای اینکه یک تزکیه‌کننده باشید، باید چیزها را توسط سرشت جهان مورد قضاوت قرار دهید و فقط پس از آن می‌توانید بگویید که چه چیزی واقعاً خوب و چه چیزی واقعاً بد است.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

او درک کرد که تمرین‌کننده است و نباید از آنچه مردم عادی می‌گویند پیروی کند. فکر کرد که ممکن است ترس شوهرش از اپیدمی به‌دلیل ترس خودش باشد. او برای از بین بردن عوامل شیطانی در پشت همسرش و ترس‌های موجود در درون خودش افکار درست فرستاد.

وقتی احساس کرد که آمادگی دارد‌، مطالب روشنگری حقیقت را تهیه کرد و از خانه بیرون رفت. شوهرش چیزی نگفت و وانمود کرد که انگار او را نمی‌بیند که بیرون می‌رود. همان‌طور که تمرین‌کننده‌ای دیگر برایش افکار درست می‌فرستاد، درحالی‌که با یک دست کلم و با دست دیگرش کیفی حاوی مطالب روشنگری حقیقت حمل می‌کرد، به یک مجتمع مسکونی رفت. دمِ در اصلی مجتمع، اندازه‌گیری دمای بدن را به‌طور طبیعی انجام داد و مانند دیگران ثبت‌نام کرد. برای توزیع مطالب به سه ساختمان شامل ۱۸ طبقه در هر ساختمان رفت. همان‌طور که کارش را انجام می‌داد، همچنان در ذهنش می‌گفت: «استاد دافا مریدش را برای نجات شما فرستاد. شما باید  این مطالب را بخوانید تا نجات یابید!»

وقتی او در طبقه شانزدهمِ ساختمان سوم بود، مرد جوانی را دید که در‌حال ورزش بود. از دیدن او شگفت‌زده شد و گفت: «آیا این همه راه را بالا آمدید؟» او لبخندی زد و به بالا رفتن ادامه داد. هنگامی که پایین آمد، مرد جوان هنوز آنجا بود و از او پرسید که آیا فراموش کرده است کلیدش را بیاورد. او به مرد جوان گفت: «این كتابی برای شما است. نگاهی به آن بیندازید، می‌تواند شما را ایمن نگه دارد.» مرد جوان مؤدبانه امتناع كرد. او گفت: «پس آنها را به همسایگان‌تان می‌دهم.» مرد جوان مانع او نشد و با مهربانی راه را برایش باز کرد.

مطالبش بلافاصله پس از مراجعه به ساختمان سوم به اتمام رسید. فکر کرد که همه چیز توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است. هنگامی که نگهبانان قبل از خروج، اندازه‌گیری درجه حرارت او را در بخش ورودی مجتمع انجام دادند، چراغ قرمز دستگاه اندازه‌گیری روشن شد. نگهبان با عجله از او پرسید: «آیا تب داری؟» او لبخند زد و گفت: «تازه گرمم شد.» در اندازه‌گیری دوم چراغ سبز شد. او بدون مشکل مجتمع‌ را ترک کرد. در خانه‌اش، هم‌تمرین‌کنندگان هنوز برایش افکار درست می‌فرستادند.

توزیع مطالب دافا بدون ترس

تمرین‌کننده‌ای دیگر بسیار سخت کار می‌کرد. او هر روز پس از تهیه مطالب روشنگری حقیقت، برای توزیع مطالب سوار بر دوچرخه برقی‌اش می‌شد به شهر می‌رفت و به هر مجتمع مسکونی که امکانش بود، وارد می‌شد. او همچنین سایر تمرین‌کنندگان را تشویق به انجام همین کار کرد. بعضی اوقات، بعد از اینکه شب قبل در یک مجتمع‌ بود، صبح روز بعد دوباره به آنجا می‌رود. پاهایش مدتی طولانی درد می‌کردند، اما اکنون دیگر دردش از بین رفته است. او اکنون می‌تواند به‌راحتی راه برود.

تمرین‌کنندگان یکی پس از دیگری در تمام طول سال ‌به‌طور رودررو در بازارها حقیقت را روشن کردند. او کمی از مراجعه به مجتمع‌های مسکونی می‌ترسید. اما برای همکاری به‌عنوان بدنی واحد، مسئولیت شش مجتمع را بر عهده گرفت. در ابتدا برنامه‌ریزی کرده بود که این کار را به همراه سایر تمرین‌کنندگان انجام دهد، اما نتوانست با آنها ارتباط برقرار کند، بنابراین به‌تنهایی اقدام به انجام آن کرد.

بعد از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، می‌گفت: «استاد، مرید شما اکنون برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رود. این استاد هستند که مردم را نجات می‌دهند.» او همچنین خود را به‌عنوان پرتوی از نور تصور می‌کرد تا توسط دوربین‌های نظارتی شناسایی نشود.

او بروشورهای سه‌برگی را که به‌تازگی چاپ شده بودند حمل ‌کرد و به یک مجتمع‌ مسکونی رفت. در اصلی مجتمع‌ نیمه‌باز بود. او داخل شد و بروشورها را در هر گاراژ یا انبار قرار داد. در‌حالی‌که این کار را انجام می‌داد، پیرمردی به او نزدیک شد. او بروشوری به پیرمرد داد: «عمو، این برای شما است. شما را در امان نگه می‌دارد!» پیرمرد آن را گرفت و برگشت. او متوجه شد که این صحنه از سوی استاد ترتیب داده شده است تا او را ترغیب کند که نترسد.

به مجتمع‌ دیگری رفت. در اصلی آنجا نیز نیمه‌باز بود. در روزهای بعد، به پنج مجتمع از شش مجتمعی رفت که برای او تعیین شده بود مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کند. در اصلی چوبی ششمین مجتمع، بسته بود. او کتابچه‌ای با عنوان «برکتی از آسمان» را در آنجا قرار داد.

استاد به ما خرد می‌دهند

پریروز هم‌تمرین‌کننده‌ای مسیری طولانی را طی کرد تا به خانه‌ام آمد. او می‌خواست مقداری بروشور درباره این بیماری همه‌گیر بگیرد و آنها را در مطالب روشنگری حقیقت موجود بگنجاند. به من گفت: «اکنون، ما واقعاً باید برای نجات مردم بیرون برویم. با ماندن در خانه و مطالعه فا نمی‌توانیم پیشرفت زیادی را احساس کنیم. هنگامی که برای روشنگری حقیقت، حتی فقط با یک نفر صحبت می‌کنم، احساس آرامش می‌کنم.»

اکنون مجتمع‌های مسکونی کاملاً قرنطینه شده‌اند و به مجوز ورود و خروج احتیاج دارند. ما کارمان را در مناطق ییلاقی و سایر مناطق تعیین شده برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت آغاز کردیم. هم‌تمرین‌کنندگان از تلاش برای روشنگری حقیقت در مجتمع‌های مسکونی دست برنداشته‌اند. استاد به ما خرد عطا می‌کنند.

اضطراب برای آوردن مطالب دافا

چند روز پیش، به جلسه مطالعه گروهی فا آمدم که قبلاً در آن شرکت کرده بودم، و چندصد مجله مینگهویی را با خودم آوردم. به‌محض اینکه وارد شدم، تمرین‌کننده‌ای باتجربه از من سؤال کرد: «آیا برچسب‌هایی برای روشنگری حقیقت داری؟ مشاهده گزارش‌های اِن‌تی‌دی‌تی‌وی مبنی‌بر اینکه هر روز تعداد زیادی از مردم می‌میرند، واقعاً تکان‌دهنده است.» او دو تمرین‌کننده دیگر را صدا کرد تا بیایند. یکی از آنها به من گفت: «واقعاً مضطرب هستم و نمی‌دانم چه کاری می‌توانم انجام دهم. دخترم یک بروشور از راهرو برداشت که نشان می‌داد تمرین‌کنندگان دافا در تلاش هستند موجودات را نجات دهند. بله، در طول این فاجعه ملی، برای نجات مردم به شما ملحق خواهم شد!»

نمی‌توانم جز تشکر از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی‌شان کاری انجام دهم. استاد واقعاً بسیار توانا هستند و تمرین‌کنندگان را به شیوه‌های مختلف بیدار می‌کنند. قبل از اینکه به آنجا بروم، فکر می‌کردم ممکن است نگران شوند وقتی ببینند که مطالب زیادی را آورده‌ام. تفکرم درست نبود و ناشی از عقاید بشری بود.

هم‌تمرین‌کننده‌ای امروز صبح به دیدنم آمد و گفت که به اشتراک گذاشتن افکار با سایر تمرین‌کنندگان واقعاً مهم است. او با برخی از تمرین‌کنندگان تماس گرفته بود که در ابتدا نمی‌دانستند چه کاری انجام دهند. برخی وحشت داشتند و از گرفتن مجله‌های مینگهویی می‌ترسیدند. یک تمرین‌کننده از باز کردن درِ خانه‌اش به روی او خودداری کرد. بعد از اینکه درنهایت با او صحبت کرد، افکار درست تمرین‌کننده پدیدار شد و مطالب روشنگری حقیقت را گرفت.

مطالب بالا تجربه‌ها و درک‌های اخیرم درباره تمرین‌کنندگان در منطقه ما است.