(Minghui.org) من 78 ساله هستم. وقتی به شش ماه آخر تزکیه خود نگاه کردم، از موضوع ناخوشایندی آگاه شدم: من واقعاً سست شده بودم. چطور اتفاق افتاد؟ اول، آموزه‌های فا را به‌طور جدی مطالعه نمی‌کردم. دوم به فرستادن افکار درست توجه کافی نداشتم. این امر به نیروهای کهن اجازه می‌داد از من سوءاستفاده کنند.

استاد لی هنگجی بیان کردند:

«تزکیه کردن بی‌نهایت طاقت‌فرسا و بسیار جدی است. اگر برای یک لحظه بی‌توجه باشید، ممکن است بلغزید و در یک لحظه نابود شوید. به همین جهت افکارتان واقعاً باید درست باشد.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

بارها این عبارت را مطالعه کرده بودم، اما نتوانستم واقعاً به آن توجه کنم.

نیروهای کهن برای اینکه مرا پایین بکشند، هنگام مطالعه آموزه‌ها و در حین نشستن در مدیتیشن مرا خواب‌آلود می‌کردند. هر وقت می‌نشستم، مرا خواب‌آلود می‌کردند.

شروع به دست‌نویس و ازبرکردن فا کردم، اما هنوز خوابم می‌برد و احساس درماندگی داشتم. هم‌تمرین‌کنندگان به من توصیه کردند که افکار درست را ادامه دهم. این کار را کردم، اما اوضاع ناپایدار ماند.

بعداً، حتی درگیر برنامه‌های تلویزیونی معمولی شدم. این یک مشکل پیش پا افتاده نبود. حتی ساعت‌ها به تماشای تلویزیون می‌نشستم، گاهی اوقات برای چند روز پشت سر هم.

می‌دانستم نقصی در من وجود دارد. استاد بیان کردند: «یک شخص شبیه یک ظرف است او آن چیزی است که حاوی آن است.» (در فا ذوب شوید از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر) من یک تمرین‌کننده هستم. باید سرم را با چیزی جز فا پر نکنم. قطعاً نباید هیچ فضایی برای چیزهای کثیف مردم عادی باقی بگذارم. وقت زیادی را تلف کرده بودم که باید برای مطالعه فا یا نجات مردم استفاده می‌کردم. فهمیدم که دیگر نباید این کار را انجام دهم.

اما نیروهای کهن به‌راحتی مرا رها نکردند. به ماجرای فیلم‌ها وابسته شده بودم. گاهی اوقات در زمان وعده‌های غذایی کمی استانداردم را پایین می‌آوردم و تماشا می‌کردم. اما یک بار که یک قسمت را تماشا می‌کردم وسوسه می‌شدم قسمت بعدی را تماشا کنم.

استاد می‌دانستند که در آن غرق شدم، بنابراین یک هشدار آشکار به من دادند.

استاد بیان کردند:

«تمام وابستگی‌های‌تان، تا وقتی که آنها را دارید، همگی باید در محیط‌های مختلف دور ریخته شوند. شما خواهید لغزید و از آن حقیقت را درک می‌کنید، اینگونه تزکیه می‌کنید» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

پسرم به خاطر شغلش از شهر خارج شد. عروسم هم خارج از شهر بود. عروسم قبل از رفتن به من گفت كه دستگیره حمام خراب است و تعمیرکاران ساختمان برای چند روز آنجا نیستند که بتوانند آن را تعمیر کنند. او به من گفت كه در را قفل نكنم وگرنه در آنجا گیر خواهم کرد. به او گفتم فهمیدم.

اما صبح روز بعد، بعد از فرستادن افکار درست به حمام رفتم، به‌طور تصادفی در را قفل کردم. وحشت کردم و نمی‌دانستم چه کار کنم. دستگیره شکسته خیلی کوچک بود که بتوانم آن را بگیرم و خیلی سفت بود که بتوانم آن را بچرخانم. فکر کردم می‌توانم پنجره را بشکنم و از این راه بیرون بروم، اما بدون ابزار مناسب، غیرممکن بود.

سپس فای استاد در ذهنم ظاهر شد: «... هیچ چیزی به‌طور اتفاقی روی نمی‌دهد.» («آموزش فا در کنفرانس فا کرانه غربی 2015») این مطمئناً یک هشدار بیدارکننده بود تا وابستگی‌هایم را ازبین ببرم.

به درون نگاه کردم و وابستگی به راحت‌طلبی، رنجش، مبارزه‌طلبی، خودخواهی، ترس، عشق به فرزندانم، احساسات به خواهرم و غیره را پیدا کردم که خوشبختانه استاد از این واقعه برای فاش کردن وابستگی‌هایم استفاده کردند. مهم نیست که چقدر طول بکشد، با پشتکار تزکیه می‌کنم، هرگز کند نمی‌شوم و تلاش می‌کنم مرید واقعی دافا باشم.

خسته، تشنه و گرسنه شدم. گوشی‌ام را همراه خود نداشتم و وحشت‌زده، خسته و متزلزل شده بودم. پسرم قرار بود به مدت یک هفته برنگردد و مطمئن نبودم که عروس چه زمانی برمی‌گردد.

نمی‌توانستم تسلیم شوم. هنوز مأموریت خود را به پایان نرسانده بودم و افراد زیادی هنوز نجات پیدا نکرده بودند. به استاد گفتم: «استاد، می‌دانم که اشتباه کردم. از این پس دیگر تلویزیون مردم عادی را تماشا نخواهم کرد. همه وابستگی‌های خود را رها خواهم کرد. به‌یاد خواهم داشت که همیشه مرید دافا هستم و در ارتباط با همه چیز با خودم سختگیر هستم. استاد، لطفاً مرا، این مرید ناامید را ببخشید.»

سپس دوباره دستگیره را امتحان کردم و در باز شد. احساس کردم قلبم از سینه بیرون پرید. حرفی برای گفتن نداشتم و اشک از صورتم جاری شد. به استاد ادای احترام کردم و از ایشان تشكر كردم، گرچه هيچ کلمه‌ای نمی‌توانست حق مطلب را ادا کند.

با نگاه به ساعت، دیدم ساعت 11:40 بود و زمان فرستادن افکار درست را از دست نداده بودم.

این تجربه واقعاً توجه مرا جلب کرد. تزکیه بسیار جدی است و هیچ جایی برای حتی ذره‌ای سست شدن وجود ندارد.

پسرم و عروسم هر دو متحیر شدند و باور کردند که دافا خوب است.

در گذشته، عروسم به من اجازه نمی‌داد حقیقت را برای نوه‌ام روشن کنم و می‌گفت بچه‌ها خیلی کوچک هستند که بتوانند درک کنند. امروزه، از مهدکودک به بعد، همه بچه‌های مدرسه با الحاد و تبلیغات افتراءآمیز حزب به فالون گونگ تحت شستشوی مغزی قرار می‌گیرند.


اکنون همه چیز تغییر کرده است. همه آنها شاهد قدرت فوق‌العاده دافا بوده‌اند و می‌دانند که این راهی برای تزکیه و به کمال رسیدن است. نوه‌ام نیز از پیشگامان جوان خارج شد.