(Minghui.org) من فالون دافا را تمرین می‌کنم و شاهد معجزاتیبوده‌ام که افرادی که به آن اعتقاد دارند تجربه کرده‌اند. سه معجزه را که برای من و خانواده‌ام اتفاق افتاده را به‌اشتراک می‌گذارم.

رنج و محنتم حل و فصل شد

یک شب برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی دافا بیرون رفتم. از کنار ایستگاه قطار عبور می‌کردم که مرد قد بلندی حدود 30 ساله را دیدم. کمی بعد از آن، می‌توانستم صدای قدم‌هایی را بشنوم که تعقیبم می‌کرد. برای فرار از مسیر دور شدم، اما او به من رسید. جلوی ژاکتم را چنگ انداخت و چاقویی را بیرون آورد. هیچ نوری در آن حوالی نبود، همه آنچه را می‌توانستم ببینم این بود که او چاقو را در هوا بالا برد و سرم را نشانه گرفت.

بدون هیچ ترسی تمام توانم را به کار گرفتم تا چاقو را نگه دارم که به من ضربه نزند و فریاد زدم: «استاد لی هنگجی، به من کمک کنید!» او فوراً مرا رها و در تاریکی فرار کرد.

وقتی به نور خیابان نزدیکتر ‌شدم، سخنی که معلم گفتند به ذهنم خطور کرد:

«بدهی‌ها باید پرداخت شوند، به همین جهت، در مسیر تزکیه‌تان بعضی از چیزهای خطرناک ممکن است اتفاق بیفتند. اما وقتی این چیزها اتفاق می‌افتند، نخواهید ترسید و نخواهیم گذاشت در خطر واقعی بیفتید.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

احساس می‌کردم که معلم لی درست آنجا و در کنارم هستند و از من محافظت می‌کنند. اشک روی گونه‌هایم جاری شد، گفتم: «سپاسگزارم معلم، که این مصیبت را برایم حل کردید!»

برادرزاده نابارورم یک نوزاد دارد

برادرزاده‌ام، شیائو شوی، مثل دخترم است. از زمانی‌که به اندازه کافی بزرگ بود، خواندن کتاب جوآن فالون را به او آموختم و او را با خودم می‌بردم که آموزه‌های دافا را با گروه‌مان مطالعه کند. او هم‌چنین توانست لون‌یو را ازبر کند و گاهی اوقات برای توزیع مطالب دافا با من همراه می‌شد. او خانمی جوان دوستداشتنی و با استانداردهای بالا شد.

او ازدواج کرد اما نمی‌توانست باردار شود. پزشکش می‌گفت که او مبتلا به دیسپلازی رحم است که غیرقابل درمان است و توصیه کرد که برای تقویت بدنش، خون قلب آهو را بنوشد و فرآورده‌های جفت را بخورد.

مادرشوهرش خیلی ناراحت بود و به همه می‌گفت، از آنجاکه پسرش تنها فرزند ذکور است، در صورت نداشتن فرزند، فرد دیگری نیست که نام خانوادگی‌شان را حفظ کند.

شیائو شوی به شوهرش گفت که نگران نباشد. «می‌دانم فالون دافا خوب است، دافا از من محافظت می‌کند و به ما برکت خواهد داد.»

او بعداً درنتیجه ایمان محکمش به دافا واقعاً باردار شد و پسری سالم به دنیا آورد. همه دوستان و خانواده به او تبریک گفتند و خوشحال بودند.

خانواده‌اش از دافا بسیار قدردانی می‌کند. آنها می‌دانند که: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!»

شیائو شوی می‌گفت: «بدون کمک معلم، نمی‌توانستم باردار و صاحب فرزندی شوم و خانواده‌ام اینقدر خوشحال نمی‌شدند.»

شوهر خواهرِ تنبل برکت نصیبش شد

شوهرخواهرم کوچکترین فرد خانواده‌اش است. خانواده‌اش صاحب چند هکتار زمین بودند و برای امرار معاش برنج پرورش می‌دادند. برادر بزرگش همیشه با پدر و مادرش به مزرعه برنج می‌رفت و کار می‌کرد، اما او بیکار و علاف بود و به‌ندرت به آنها می‌پیوست. او حتی بعد از ازدواج با خواهرم به تنبلی ادامه می‌داد. ازاین‌رو با گذشت زمان، در روستا به آدم تنبل و بی‌عرضه معروف شد.

بعد از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999، آزار و شکنجه فالون دافا را شروع کرد، مأمورانِ اداره پلیس محلی و افراد انجمن محله اغلب من و خانواده‌ام را در منزل مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند.

برای جلوگیری از مداخله، چند روزی منزل خواهرم رفتم و با آنها زندگی کردم. به خانواده‌اش گفتم که دافا چقدر شگفت‌انگیز است و به آنها کمک کردم حقایق آزار و شکنجه را درک کنند. شوهر خواهرم گفت: «فقط با ما بمان، هیچ کسی با تو کاری ندارد.» آن واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد.

در بهار، همه اهالی روستا مشغول آب دادن، حاصلخیز کردن نشاهای برنج و آماده کردن مزارع برنج بودند، اما شوهر خواهرم به‌ندرت هیچ یک از این کارها را انجام می‌داد. خواهرم مجبور بود به همراه فرزندانش در منزل بماند.

زمان به‌عمل آوردن نشا‌ها در شالیزار، نشاهای برنج سایر افراد بلند، سبز و در ظاهر سالم بودند، اما نشاهای شوهرخواهرم کوچک و پژمرده بودند. کارگرانی را که استخدام کرده بود نشا‌ها را بکارند، شکایت می‌کردند که نشا‌ها خیلی کوچک هستند.

بعد از اینکه کارگران دسته‌های نشا‌ها را داخل مزرعه ‌انداختند، هر دسته‌ای را در دستم ‌گرفتم و زمزمه ‌‌کردم: «فالون دافا خوب است!» حقایقِ دافا را به کارگران نیز ‌‌گفتم و سرودهای تهیه شده توسط تمرین‌کنندگان را ‌‌خواندم.

بعد از مدتی، متوجه شدم که نشا‌ها سبز و قوی هستند، آنها را به کارگرانی که از دیدن تغییر ناگهانی شگفت‌زده شده بودند، نشان ‌دادم.

خانمی گفت: «این خانواده حتماً تقوای زیادی جمع کرده‌اند که این‌گونه برکت یافتند!» کارگران تصمیم گرفتند در مراقبت از این نشا‌ها کوشا باشند.

خواهرم بعد از کاشت همه نشاها، روی تیر چراغ برق در مرکز شالیزار برنج نوشت: «فالون دافا خوب است»، نه تنها برای محصولات بلکه برای هر کسی که از مزرعه‌شان عبور می‌کرد این شانس را داشت که با دیدن آن علامت توسط دافا برکت بگیرند، همان‌طوری که آنها برکت نصیب‌شان شده بود!

در پاییز وقتی نزد خواهرم برگشتم، محصول برنج‌شان طلایی و قوی به‌نظر می‌رسید، خوشه‌های برنج سنگین و آویزان بودند با دانه‌های درشت. همسایگان‌شان می‌پرسیدند که چرا برنج‌شان اینقدر خوب رشد کرده باوجودی‌که شوهر خواهرم به اندازه آنها از نشا‌ها مراقبت لازم را نکرد. آن پاییز، خانواده خواهرم نسبت به گذشته برنج بیشتری برداشت کردند.

همسایگان‌شان ممکن است در شگفت باشند، اما من پاسخ را می‌دانم وقتی دافا مورد تهمت و افترا قرار گرفت و تمرین‌کنندگان توسط رژیم ح.ک.چ تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند، خانواده خواهرم در اعتقاد به دافا انتخاب درستی کردند.