(Minghui.org) فا را در سال1999 کسب کردم. بلافاصله پس از دیدن کلمات «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» در کتاب جوآن فالون، تحت تأثیر قرار گرفتم. احساس کردم که باید از این اصول پیروی کنم تا شخص خوبی شوم. مدت کوتاهی بعد از آن، آزار و شکنجۀ سراسری فالون گونگ آغاز شد. خانواده‌ام مرا تحت فشار قرار دادند که باورم را رها کنم، اما کلمات «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» در اعماق قلبم ریشه کرده بود. استاد نیک‌خواه و بزرگوار هرگز مرا رها نکردند و همیشه از من مراقبت کردند. هروقت کار اشتباهی انجام می‌دادم، تبعاتی داشت. بعداً پس از اینکه به خارج از چین نقل‌مکان کردم، روزنامۀ اپک تایمز را در یک سوپرمارکت چینی دیدم و رابطۀ تقدیری‌ام با دافا زنده شد.

تجربیات شگفت‌انگیز هنگام انجام تمرین‌ها

بسیار مشتاق خواندن جوآن فالون و سخنرانی‌های استاد بودم. تقریباً روزی دو بار تمرین‌ها را انجام می‌دادم. با این‌که حتی هنگام خواب حس بسیار سنگینی در پاهایم داشتم، به‌خاطر اینکه حقیقتاً از انجام تمرین‌ها لذت می‌بردم، اصرار به انجام تمرین‌ها داشتم.

استاد اجازه دادند که موارد شگفت‌انگیز بسیاری مانند چرخیدن فالون روی تمام بدنم را تجربه کنم. وقتی دستانم را روی پایین شکمم قرار می‌دادم، انرژی حتی بیشتر می‌شد. هنگام انجام تمرین سوم، احساس می‌کردم که فالون را با دستانم می‌چرخانم. وقتی تمرین مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم، فالون روی کف دستانم می‌چرخید و احساس می‌کردم که میدان انرژی به شکل ستونی درآمده است. میدان بسیار قدرتمندی بین دستانم وجود داشت. گاهی در نوک زبانم انرژی‌ای احساس می‌کردم که تمام کانال‌های انرژی‌ام را باز می‌کرد. این دو یا سه باز اتفاق افتاد. حقیقتاً از این تجربه لذت بردم. همچنین احساس می‌کردم که چیزی بالای سرم می‌چرخد که باعث می‌شود موهایم به سمت بالا راست شود. این تجربیات شگفت‌انگیز باعث می‌شد که بخواهم بیشتر تمرین کنم.

هرگز در انجام تمرین‌ها سستی نکردم، مگر اینکه فعالیت دافا یا رویداد ویژه‌ای باشد. اگر فرصت داشته باشم، دو بار در روز مدیتیشن می‌کنم. وقتی موسیقی جدید تمرین‌ها منتشر شد، تمرین دوم را به مدت 1 ساعت انجام دادم. قبلاً پس از انجام تمرین دوم به مدت نیم ساعت، بسیار خسته می‌شدم، اما اکنون پس از انجام آن به مدت یک ساعت احساس بسیار سبکی و حالت سکون دارم. گاهی انرژی قدرتمندی احساس می‌کنم که وارد سرم می‌شود و تمام بدنم عرق می‌کند.

برای مدتی صبح‌ها در انجام تمرین‌ها تنبلی کردم. استاد احساس گرما در پشت و بدنم ایجاد کردند. پشتم آنقدر داغ می‌شد که باید از تخت بیرون می‌آمدم. مادامی که تمرین‌ها را انجام می‌دادم یا افکار درست می‌فرستادم، حرارت پشتم به تدریج به حالت عادی بازمی‌گشت. استاد تشویقم می‌کردند که کوشا باشم.

تجربیات شگفت‌انگیز هنگام فرستادن افکار درست

زمانی که فرستادن افکار درست را یاد گرفتم به‌یاد می‌آورم. به‌محض اینکه در وضعیت لوتوس کامل نشستم، انرژی قدرتمندی را روی پیشانی‌ام احساس کردم که مرا به جلو هل می‌داد. این وضعیت را دو بار تجربه کردم. انرژی آنقدر قوی بود که بدنم روی تخت نوسان می‌کرد، احساسی مانند پرواز کردن بود.

همیشه به الکتریسیته حساس بوده‌ام. گاهی به هرچیزی که دست می‌زنم، جریان الکتریسیته را احساس می‌کنم. گاهی وقتی در وضعیت لوتوس کامل می‌نشینم، با جریان الکتریکی به من شوک وارد می‌شود. یک روز درحالی‌که با تمرین‌کنندۀ دیگری تبادل تجربه می‌کردم، کلید «کنترل» روی صفحۀ کلید رایانه به من شوک وارد کرد. شاید این به‌خاطر وابستگی‌ام به شور و شوق بیش از حد بود. فوراً به این حقیقت روشن شدم که استاد این وابستگی را به من گوشزد می‌کنند.

در موقعیت دیگری باید برای ترویج شن یون به استان دیگری می‌رفتم. هماهنگ‌کنندۀ منطقه از من خواست که بر زمان‌های فرستادن افکار درست نظارت کنم. در آن روزها احساس کردم که افکارم بسیار خالص بودند: «فالون دافا موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهد، باشد که تمام افراد با روابط تقدیری به دیدن شن یون بیایند و نجات یابند.» انرژی‌ام آنقدر قوی بود که وقتی مدیتیشن می‌کردم تمام بدنم سبک بود، احساس می‌کردم که دارم از زمین بلند می‌شوم. شبیه سخن استاد بود:

«...وقتی مدتی می‌نشینید، درمی‌یابید که پاها ناپدید شده‌اند و نمی‌توانید بفهمید کجا رفته‌اند، بدن نیز ناپدید می‌شود، بازوها و دست‌ها نیز ناپدید می‌شوند، فقط سر باقی می‌ماند. همان‌طور که به مدیتیشن ادامه می‌دهید، متوجه می‌شوید که سرتان ناپدید شده...» (جوآن فالون)

وقتی افکار درست می‌فرستم، احساس می‌کنم که انرژی بدنم را احاطه کرده است. می‌خواستم در سالن نمایش افکار درست بفرستم، بنابراین به دو نمایش متوالی رفتم. وقتی به خانه رسیدم، شوهرم پس از باز کردن در به من گفت: «مرا شوکه کردی، روی بدنت الکتریسیته داری.»

روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذی‌شعور

مقاله‌ای را خواندم که در آن تمرین‌کننده‌ای نوشته بود که شاهد پخش شدن فالون در سراسر اتاق بوده است. دریافتم که من هم چنین دیدی دارم. فالون چنان سریع می‌چرخد که اغلب نمی‌توانم بین نمادهای تای‌جی و نمادهای 卍 کوچک فرقی بگذارم. وقتی به دقت نگاه می‌کنم، فالون مانند صورت فلکی دب اکبر چیده شده است. اما فالون‌های بسیاری وجود دارند، آنها را می‌بینم که به اشکال گوناگونی تغییرشکل می‌دهند.

یک بار که پشت گروه مارش تیان گوئو راهپیمایی می‌کردم، دیدم که تمام آسمان نورانی شده است و تعداد زیادی فالون به‌صورت رنگین‌کمان [از آسمان] پایین می‌آیند. روی بنر هم فالون‌های بسیاری بود؛ هر فالون با نور طلایی می‌درخشید. همه چیز را به‌وضوح دیدم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، می‌دانم که استاد مرا تشویق می‌کردند و اینکه باید موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم. فکری قوی دارم: «شیطان ازبین برود و مردم بیشتری با رابطۀ تقدیری، خوبی دافا را ببینند تا بتوانند نجات یابند!»

درحالی‌که این مقاله را می‌نوشتم، فالون‌ کوچکی روی کامپیوترم بالا و پایین می‌پرید، می‌چرخید و می‌چرخید... می‌دانم که استاد تشویقم می‌کنند که کوشاتر باشم!