(Minghui.org) بعد از اینکه در سال 1998 تمرین فالون گونگ (یا فالون دافا) را شروع کردم، بیماری‌های مزمن متعددم که سالها مرا عذاب داده بودند، بهبود یافتند. بالاخره دهه‌ها فشار و سنگینی از روی قفسۀ سینه‌ام برداشته شد و در تمام بدنم احساس سبکی کردم.

هنگامی که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) در سال 1999 آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد، من به‌خاطر ایمانم هدف قرار گرفتم و در نتیجه هر دو ازدواجم منجر به شکست شد. من ناامیدانه در برابر این مصائب کاملاً تسلیم شدم و به‌دلیل وابستگی‌هایم نزدیک بود جانم را از دست بدهم. خوشبختانه، استاد هرگز مرا رها نکردند. ایشان نامم را از لیست جهنم پاک کردند و زندگی جدیدی به من بخشیدند.

استاد بیان کردند:

«پیش‌تر به شما گفتم که من اسم تک تک مریدان دافا را از لیست جهنم پاک کردم. هر فرد عادی در آن بایگانی نام‌گذاری می‌شود. من اسامی مریدان دافا را از دفتر بایگانی جهنم برداشته‌ام. من اسامی آنها را از جهنم پاک کردم. بنابراین اسامی شما آنجا نیست.» (آموزش فا در شهر لس آنجلس، ۲۰۰۶)

مصائب و وابستگی‌ها

من نیز مانند میلیون‌ها تمرین‌کننده فالون گونگ در چین، بعد از شروع آزار و شکنجه، بازداشت شدم. نگهبانان بازداشتگاه به یک زندانی محکوم به اعدام دستور دادند كه مرا شكنجه كند. او سرم را به دیوار كوبید و سوراخی پشت سرم ایجاد كرد. بعد از اینکه خون زیادی از من رفت غش کردم. آنها فکر کردند که زنده نخواهم ماند، اما روز بعد به هوش آمدم.

سپس به اردوگاه کار اجباری منتقل و در آنجا شکنجه شدم. از ترسم، به انکار فالون گونگ فکر کردم. تمرین‌کننده‌ای مرا تشویق کرد که محکم و قوی باشم. اما پس از آزادی‌ام با جدیت دافا را تمرین نکردم.

همسرم نتوانست فشارهای حکومت را تحمل کند و از من طلاق گرفت و گفت كه اگر تمرین را کنار نگذارم، هرگز دوباره همسری نخواهم یافت. برای اثبات اشتباه او، سریع ازدواج کردم. اما، همسر دومم نیز از من طلاق گرفت و بدتر آنکه، او 50هزار یوان پس‌اندازم را نیز گرفت. آنقدر عصبانی و مضطرب بودم که چند روز نتوانستم غذا بخورم. به او التماس کردم که برگردد، اما او امتناع کرد.

تجربه‌ام در جهنم

من با اتوبوس از منزل همسر سابقم به خانه می‌رفتم و پریشان و عصبانی بودم. ناگهان شخصی به قفسه سینه‌ام ضربه زد و بعد دو نگهبان مرا در هوا بلند کردند و درست در مقابل قصر برج‌مانندی به زمین گذاشتند. نگهبانان گفتند: «ارباب، همانی که می‌خواستید، برایتان آوردیم.» ارباب تاجی با رشته‌های مروارید آویخته در جلو و عقب بر سر داشت مانند آنچه امپراطوران باستان بر سر می‌گذاشتند. پرسیدم «آیا شما یاما راجا هستید؟» او پاسخ داد: «بله، من پادشاه جهنم هستم. بشر باور نمی‌کند که جهنمی وجود دارد. اینجا الان در جهنم هستی و با پادشاه صحبت می‌کنی.»

سپس از من پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ دادم:‌«چنگ فود»، او کتاب مرگ و زندگی‌‌اش را مرور کرد و گفت: «خوب، آن را پیدا کردم.» اما پس از بررسی سنم متوجه شد که آنها اشتباه کرده‌اند و گفت: «مردی که باید به اینجا آورده می‌شد چن فود است نه چنگ فود. چن فود بیش از 40 سال دارد و بسیار شرور است. به جای این شخص، باید او را بگیریم.»

پس از آن، یاما راجا کتاب دیگری را گشود و گفت: «تو به حوزۀ قدرت من تعلق نداری زیرا باید در بُعدهای بالاتری باشی. ببین، نامت قبلاً از دفتر من پاک شده است.» نگاه کردم و دیدم که نام من در لیست او نیست.

ادامه داد: «می‌دانی؟ تو مأموریت داری که کارهای خوب دیگری را در جهان بشری انجام دهی و افراد بیشتری را نجات دهی!» متعجب شدم که حتی پادشاه جهنم می‌دانست مأموریت من چیست! سپس به دو نگهبان دستور داد كه قبل از ترك جهنم اطراف را به من نشان دهند.

پرتگاه وسیعی در زیر پل نایهه بود که هر روح باید قبل از بازپیدایی از آن عبور کند. ازآنجاکه به حدی ترسیده بودم که نمی‌توانستم روی آن گام بردارم، دو نگهبان مرا بر فراز آن حمل کردند. آنها به من گفتند: «چون تو میهمان ارباب ما هستی، با تو به‌خوبی رفتار می‌کنیم. اگر مرتکب جرمی شده بودی، بدون توجه به اینکه بترسی یا نترسی ما با زنجیر تور را روی پل می‌کشیدیم.»

روی پل نایهه، حوضچه‌های عظیمی مملو از خون افراد را دیدم که توسط حیوانات درندۀ مختلفی مانند، تمساح‌ها و شیرها گاز گرفته می‌شدند یا توسط مارهای سمی گزیده می‌شدند. دست و پاهای جدا شده در همه جا وجود داشت و در فلاکت و درد ناله می‌کردند. پشیمانى مداوم و التماس برای بخشش، فایده‌ای نداشت. بعد از حوضچه‌های خون، یک میدان بسیار وسیع با قطعات مختلف تجهیزات شکنجه وجود داشت و افراد در آنجا توسط ارواح شکنجه می‌شدند.

من ابتدا زن و مردی را دیدم که به یک میلۀ بلند فلزی چسبانده شده بودند. نیمۀ بالایی صورتشان بریده و به پایین کشیده شده بود تا نیمۀ پایین را بپوشاند. این صحنه‌ای بسیار وحشتناک بود. نگهبانان توضیح دادند: «آنها در جهان بشری مرتکب زنا شدند، بنابراین صورت آنها به‌دلیل بی‌شرمی‌شان پوشیده شده است.»

سپس، دیدم که زبان شخصی روی قلاب آهنی آویزان شده است. نگهبانان گفتند که این فرد پشت سر دیگران صحبت می‌کرده، به همین خاطر زبانش به‌دلیل تحریک ناهماهنگی و تفرقه و آشوب در جهان بشری مجازات می‌شود.

پس از آن دیدم که فردی قطعه‌قطعه شده است. نگهبانان گفتند: «این مرد در دنیای بشری علاقه داشت از دیگران بسیار بهره ببرد و سوء‌استفاده کند. بنابراین، هر اندازه که از دیگران سوء‌استفاده‌های می‌کرد، به همان اندازه ورقه‌ورقه از او جدا می‌شود.» پرسیدم: «این باید در طول یک زندگی بسیار زیاد باشد! آیا می‌تواند بدهی‌هایش را پرداخت کند؟» آنها گفتند: «بله، بله. وقتی او همه بدهی‌هایش را پرداخت کرد، این کار را متوقف می‌کنیم.»

نفر چهارم مردی چاق بود. نگهبانان گفتند که او مقام دولتی است که در ازای پول، از قدرتش سوء‌استفاده کرده است. او آنقدر پول داشت که اسکناس‌های 100 یوانی را بسته‌بندی کرده و در خانه‌اش پنهان کرده بود. بنابراین اکنون هر لحظه یک تکه از گوشتش سلاخی می‌شد.

در این مرحله، یاما راجا گفت: «وقت آن است که برگردی. اگر اکنون نروی خیلی دیر خواهد شد.» او دوباره از من پرسید:‌ «آیا آنچه را در ابتدا به تو گفتم، به خاطر سپردی؟» جواب مثبت دادم. او از من خواست که آن را تکرار کنم، و من این کار را کردم گفت: «برگرد و افراد بیشتری را نجات بده.» پس از آن، به دو نگهبان گفت كه مرا به زمين برگردانند. آنها مرا در هوا پرتاب کردند و من فریاد زدم. سپس شنیدم که کسی می‌پرسد: «چرا فریاد می‌زنی؟»

من در بخش مراقبت‌های ویژه در بیمارستان شهرستان از خواب بیدار شدم. راننده اتوبوس و کمک‌راننده کنار تختم نشسته بودند.

کمک‌راننده گفت: «وقتی از حال رفتی، با حداکثر سرعت تو را به بیمارستان آوردیم. بعد از پیاده‌کردن همه مسافران، بلافاصله برگشتیم تا تو را ببینیم. تزریق یا دستگاه اکسیژن کمکی نکردند. پزشکان نمی‌توانستند نفس و نبضت را احساس کنند و آماده بودند که مرگت را اعلام کنند. اما ما از پزشکان خواستیم منتظر بمانند زیرا احساس کردیم که هنوز گرم هستی. چند ساعت بیهوش بوده‌ای. اگر همین حالا بیدار نمی‌شدی، به سردخانه منتقلت می‌کردند.»

استاد از من محافظت کردند

می‌دانم که اگر حفاظت استاد نبود، من از جهنم برنمی‌گشتم. استاد مرا رها نکردند و حتی از پادشاه جهنم نیز استفاده کردند که به من یادآوری کنند مأموریت و عهدم را برای نجات افراد بیشتر فراموش نکنم.

استاد بیان کردند:

«هیچ‌یک از مریدان دافا دیگر تحت کنترل و قدرت سه‌قلمرو قرار ندارند. روزی که تصمیم گرفتید این روش را برگزینید نام‌تان از لیست جهنم حذف شد. یک مرید دافا پس از مرگ دوباره بازپیدا نخواهد شد، زیرا او دیگر تحت حوزه اختیارات سه‌قلمرو قرار ندارد و نمی‌تواند دوباره در آنجا متولد شود. جهنم نیز هیچ قدرت و کنترلی روی او ندارد و بنابراین نمی‌تواند در آنجا مجازات شود. شما منحصراً متعلق به دافا هستید و تحت مراقبت آن هستید. مریدان دافایی که به هر دلیلی زودتر از موعد درگذشته‌اند، صرف‌نظر از اینكه خوب عمل كردند یا نه، همگی در بُعد خاصی هستند و از آنجا به‌طور ساکت شما را نظاره می‌کنند و منتظر نتیجه نهایی هستند.
آنچه که درنهایت سعی دارم به شما بگویم این است که همگی بخاطر این کارها بود که به اینجا آمدید! بنابراین شما هیچ گزینه‌ای ندارید [بجز اینکه تمام این را به‌خوبی انجام دهید]؛ واقعاً راه دیگری وجود ندارد! این موضوع برای مریدان دافا است. درخصوص مردم عادی، ممکن است به هر طریق ممکنی دوباره بازپیدا شوند. اما این گزینه‌ای برای شما نیست، زیرا شما به‌خاطر دافا و تعهد بزرگ آن اینجا هستید. بنابراین اگر به‌خوبی عمل نکنید، چیزی جز پشیمانی و حسرت برای شما باقی نخواهد ماند. و مخصوصاً می‌خواهم به مریدان دافای قدیمی‌مان یادآوری کنم که سست نشوید. شما از میان سال‌های بسیار طولانی و طاقت‌فرسا گذر کرده‌اید تا امروز به اینجا برسید، و این واقعاً آسان نبوده است! آیا نمی‌دانید که چگونه آن را ارج نهید؟ من قطعاً شما را گرامی می‌دارم! و موجودات الهی نیز همین‌طور! (تشویق) بنابراین شما باید حتی بیشتر خودتان را گرامی بدارید.» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی ۲۰۱۸)

استاد اسامی ما را از لیست جهنم حذف کرده‌اند و شاگردان دافا دیگر به سه قلمرو تعلق ندارند. موجودات ذی‌شعور برای نجات در رنج و اضطراب هستند. ما باید عهدمان را برای نجات افراد بیشتر به انجام برسانیم و فقط در این صورت می‌توانیم شایستۀ رحمت استاد باشیم.