(Minghui.org) اول ژانویه (از تقویم قمری) در تعطیلات سال نوی چینی سال 1998 چینی، شادترین و به یاد ماندنیترین روز زندگی من بود زیرا این زمانی است که من شروع به تمرین فالون دافا کردم! زندگی من به طرز چشمگیری تغییر کرد.
تعطیلات سال نو بود و با شوهرم و دخترم به خانه مادر شوهرم رفتیم. در اولین صبح سال نو، بسیاری از افراد به دیدن ما آمدند. برادر سوم شوهرم آموزش صوتی استاد لی هنگجی را پخش کرد. بهمحض شنیدن آن به سمتش جلب شدم و از او پرسیدم: «این چیست؟ این معلم چگونه همه چیز را میدانند: نجوم، جغرافیا، زیست شناسی، گیاهان و جانوران؟» او گفت: «به گوش دادن ادامه بده.»
کل روز را به آنها گوش کردم. توجه نکردم که چه کسی برای دید و بازدید عید سال نو آمده بود و به نظر نمیرسید که آنها هم متوجه من شده بودند. بعد از گوش دادن، بالاخره فهمیدم که چیست. فریاد زدم: «آه! آیا این برای تزکیه نیست؟» با خودم فکر کردم: «میخواهم تزکیه کنم.»
نمیتوانستم صبر کنم تا به خانه برگردم. پیش از این یکی از همسایگانم که فالون دافا را تمرین میکرد با من درباره آن صحبت کرده بود، اما فکر کرده بودم که این فقط یک چیگونگ معمولی است و آن را جدی نگرفتم. روز چهارم، به شوهرم گفتم: «بیا امروز به خانه برگردیم تا فالون دافا را یاد بگیریم.»
استاد بدنم را پاک کردند
در خانهمان، احساس خوابآلودگی کردم. خوابیدم و دو شبانهروز بدون غذا خوردن و آشامیدن خوابیدم. صبح روز سوم، از خواب بلند شدم و واقعاً احساس سبکی کردم. بهنظر میرسید تغییر کردهام. بهراحتی می توانستم پنجم طبقه ساختمان را بالا بروم و حال و هوایم به شکل خاصی خوب شده بود. هیچ کلمهای نمیتوانست احساسم را توصیف کند.
آن روز، برای دیدن همسایهام که فالون دافا را تمرین میکرد، به طبقه بالا رفتم و با هم به خانه هماهنگکننده رفتیم، که اتفاقاً درحال پخش سخنرانیهای ویدئویی استاد در گوانگژو بودند. بهمحض اینکه نشستم و گوش کردم، معدهام درد گرفت. نمیتوانستم درد را تحمل کنم، بنابراین برای تماشای ویدئو روی تختی دراز کشیدم. بلند شدم که بنشینم، اما لحظهای بعد درد دوباره برگشت و من دوباره دراز کشیدم.
در پایان سخنرانی یادم نمیآمد که این سخنرانی درباره چه بود، اما احساس خوبی داشتم و معدهام دیگر درد نداشت. پس از آن، مشکل معدهام که سالها مرا آزار داده بود ناپدید شد و دیگر هرگز رخ نداد.
صبح روز بعد به محل تمرین رفتم و شروع به استفراغ کردم. هماهنگكننده گفت: «استاد بدن شما را پاکسازی میكنند.» فکر کردم: «نمیدانم این چه معنایی دارد، اما من اینجا هستم که تزکیه کنم.» در آن زمان، دافا را نمیفهمیدم، فقط میخواستم بودا شدن را تزکیه کنم. در کمتر از یک ماه تمرین، تمام علائم بیماریام از جمله برونشیت، بیماری قلبی، فشار خون بالا و غیره از بین رفت!
بعداً، پس از خواندن جوآن فالون، فهمیدم که واقعاً این استاد هستند که بدن مرا پاک میکنند. استاد گفتند: «اما اگر بخواهید تزکیه واقعی را انجام دهید و با بدن بیمار اینجا آمدهاید هنوز نمی توانید تزکیه کنید. پس باید بدنتان را پاک کنم.» (سخنرانی اول، جوآن فالون) میدانستم که استاد بدن مرا پاک کردهاند تا بتوانم دافا را تزکیه کنم. متشکرم، استاد!
استاد از تمرینکنندگان مراقبت و محافظت میکنند
بعد از اینکه کارم را از دست دادم، یک اتاق در شهر کرایه کردم تا بتوانم لباس بدوزم. در زمستان، مجبور بودم برای اجاق چوبی هیزم بشکنم. یک بار دستم را بریدم و فریاد زدم: «استاد!» بلافاصله خونریزی متوقف شد. به تکه تکه کردن چوب ادامه دادم و آتش اجاق را روشن کردم. سپس دستانم را با آب شستم و شروع به دوختن لباس کردم. وقتی شب، دست از کار کشیدم، دستم خوب بود. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود- حتی زخمی وجود نداشت.
وقتی در هتل کار میکردم، هنگام شستن ظرفها بهطور اتفاقی افتادم. کاشیهای شکسته روی زمین باسن مرا سوراخ کرد. چند کارمند جوان میخواستند مرا به بیمارستان ببرند. من نرفتم و در قلبم گفتم: «استاد، نمیخواهم به بیمارستان بروم.» شخصی یک نوار زخم شفاف برای من آورد. از او خواستم که نوار را با آب بشویید و روی زخم من بچسباند. طبق معمول بعد از کار با دوچرخه به خانه رفتم. صبح روز بعد زخم بهبود یافت و هیچ زخمی وجود نداشت.
وقتی در سال 2002 در یک اردوگاه کار اجباری بازداشت شدم، دو نگهبان با یک باطوم الکتریکی به من شوک وارد کردند. قبلاً هرگز یک باطوم الکتریکی ندیده بودم. نمیدانستم آن چیست وقتی باطوم پاهایم را لمس میکرد جرقههایی را میدیدم، اما چیزی احساس نمیکردم. آسیبی نمیدیدم. از آنها پرسیدم که چه کار میکنند. آنها دیدند که من هیچ دردی احساس نمیکنم، بنابراین استفاده از باطوم الکتریکی را متوقف کردند. بعداً، در طی یک مطالعه فا متوجه شدم که استاد درد ناشی از شوک الکتریکی را برای من تحمل کرده بودند.
محل تولید مطالب فالون دافا در شهر، در سپتامبر سال 2003 تخریب شد و دیگر نمیتوانستیم سخنرانیهای جدید استاد یا مطالب روشنگری حقیقت را بهدست آوریم. به این فکر افتادم که خودم مطالب را تهیه کنم. من و دخترم وسایل لازم را خریداری کردیم.
اولین باری که مطالب روشنگری حقیقت را تهیه کردم، تجربهای فراموش نشدنی داشتم. برای خرید کاغذ چاپگر به شهر رفتم. وقتی خانه را ترک کردم، آسمان صاف بود. اما درحالی که از محل خرید بیرون آمدم، باران سبکی میبارید. اتوبوس به دلیل باران با تأخیر رسید. دو بسته کاغذ را در آغوش خود نگه داشتم و منتظر اتوبوس بودم. 20 دقیقه بعد، دختری حدود 20 ساله از اتوبوس پیاده شد، مستقیم به سمت من آمد، در كنار من ایستاد و چتر را روی من نگه داشت. او از من پرسید: «شما خیس شدهاید؟» گفتم: «مشکلی نیست.» او تقریباً یک ساعت با من منتظر ماند. در این مدت، حقیقت را درباره دافا به او گفتم و یک نشان یادبود دافا به او دادم. او آن را در دست گرفت و چیزی نگفت.
در آن زمان زیاد به آن فکر نکردم، اما بعد از رسیدن به خانه فهمیدم که چقدر عجیب بود. متوجه شدم این استاد بودند که همیشه از شاگردان مراقبت و محافظت میکنند و همین باعث گریه من شد. میدانستم که باید این محل تولید مطالب را راه اندازی کنم. با محافظت استاد، محل تولید راهاندازی و بزرگ و بزرگتر شد.
زندانیان پس از درک حقیقت، دافا را تمرین میکنند
در سال 2008 بازداشت شدم. در بازداشتگاه دختری بهنام شیائوجان شروع به تمرین دافا کرد. بازداشتگاه آب گرم نداشت، بههمین دلیل بعضی اوقات دوش آب سرد میگرفتم. در زمستان بسیار سرد بود. وقتی او دید که من درحال دوش گرفتن هستم، او هم میخواست دوش آب سرد بگیرد. از او خواستم که این کار را نکند، زیرا معمولاً بعد از شستن موهایش سرماخوردگی میگرفت. او گفت: «اگر شما میتوانید با این سن و سال با آب سرد دوش بگیرید، من هم میتوانم. من هم یک مرید دافا هستم.» و بعد او دوش گرفت. او نه تنها سرما نخورد بلکه از بیماریای که 27 سال داشت نیز بهبود یافت. سردردهایی که او از کودکی داشت از بین رفته بود. او گفت: «این دافا بسیار شگفت انگیز است. باید آن را به خوبی تمرین کنم.»
در سال 2009 به زندان فرستاده شدم. در آنجا دو دختر بودند که سرانجام شروع به تمرین فالون دافا كردند، نام یکی از آنها شیائوهی بود. او پرکاری تیروئید داشت و کارکنان زندان به سلامتیاش اهمیتی نمیدادند. شیائوهی به دیگران کلک میزد و از غذا و نوشیدنی آنها بر میداشت و واجد شرایط برای تخفیف جرم نبود. او کاملاً ناامید شده بود. در روز دوم در آنجا مقرر شد که سلول را با او به اشتراک بگذارم و ما در یک گروه کار کنیم. او قرار بود مرا رصد کند.
هر دوی ما خیلی خوب باهم کار کردیم. هنگامی که او از من درباره فالون گونگ سؤال کرد، به او بخشهایی از فای استاد و هنگ یین را یاد دادم تا بخواند. او بسیاری از اصول فا را فهمید و سرانجام فرد بسیار خوبی شد. او بسیاری از آزمایشات شینشینگ را پشت سر گذاشت، از پرکاری تیروئید بهبود یافت و حکمش به دو سال کاهش یافت.
استاد مراقب همه موجودات هستند. تا زمانی که فرد تزکیه کند، استاد بدن فرد را پاک میکنند و به فرد برای بهبود شینشینگ او کمک میکنند.
خانوادهام از دافا بهرهمند شدند
با رحمت استاد و محافظت نیکخواهانه ایشان، خانواده سه نفرهام هرگز به بیمارستان نرفتهاند و از زمان شروع تمرین دافا در سال 1998، هیچ نوع دارویی مصرف نکردهایم. همسرم هنگامی که در ارتش بود از درد کمر و بیماری پوستی رنج میبرد. هنگامی که من تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم و حبس شدم، شوهرم نیز شروع به تزکیه کرد. دخترم از کودکی سینوزیت داشت. او مجبور بود یک یا دو بار در ماه برای تزریق به بیمارستان برود. هر ساله چندین هزار یوان برای دارویش هزینه میکردیم. او بعد از اینکه تمرین دافا را شروع کرد، سینوزیتش بهبود یافت.
بعد از اینکه خواهر بزرگم که 80 سال سن دارد شروع به تمرین کرد، از بیماری قلبی، فشار خون بالا، فتق دیسک کمر و التهاب ریه بهبود یافت. پسرش مریض است و عروسش کار میکند. خواهرم به آنها کمک میکند که مواد غذایی بخرند، غذا بپزند و لباسهایشان را بشویند. او همیشه شاد است. بعضی اوقات وقتی به او تلفن میزنم، او بهسادگی میگوید: «من استاد را دارم. خوبم.»
برادرزادهام و همسرش شش یا هفت سال بود که با هم ازدواج كرده بودند اما هنوز فرزندی نداشتند. معاینات پزشکی نشان داد که هر دو مشکل سلامتی داشتند و به آنها گفته شد که قادر به داشتن فرزند نیستند. بعد از اینکه تصمیم گرفتند دافا را تمرین کنند، همسرش پسری سالم به دنیا آورد.
با نگاهی به 22 سال از تزکیهام، استاد خیلی به من لطف داشتهاند. نیکخواهی عظیم استاد به شاگردانشان را درک کردهام. آنچه که مرا به جایی که اکنون هستم رسانده است، تنها نیکخواهی و نجات استاد بوده است.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه